وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

خبرهای فروشگاه الوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طنز» ثبت شده است

طنز اجتماعی

farhad davoodvandi | جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۶ ب.ظ
 
 
 
طنز اجتماعی


 مراسم ختم و فاتحه است یا


خواستگاری و شادی؟!

 
 
(مطمئن نیستم !!!!! اما فکر می کنم از این اتفاقات در استان ما زیاد

پیش
می آید )

 
نوشته : فرهاد داودوندی - بروجرد :
 

- حاج بابا  ! مامان  دَم  در با شما کار داره !

- به مامانت بگو ، توی مراسم ختم و فاتحه  هم دست از سر من بر نمی داره !

- مامانم میگه کار ضروریه !

- اومدم !

و حاجی عصا به دست ، عازم دم در میشود !

- زن اینجا هم دست از سر من بر نمی داری ؟ مگه نمی دونی مراسم فاتحه است ، چیکارم داری ؟

- خوبه ! نمی خواد جنابعالی از صاحب عزا ها بیشتر عزا بگیری ، بیا نگا کن زناشون همه سرخاب سفیداب مالیدن و انگار از دماغ فیل افتادن !

- زن به تو چه مربوطه ؟ حالا اومدی که همینا رو به من بگی ؟

- نه ! اومدم بگم ، دختر حاج عباس رو بنداز زیر نظر !

- یعنی چه ؟! آخه توی مراسم ختم ، دختر حاج عباس رو برای چی بندازم زیر نظر ؟!

- هی ختم ، ختم نکن برام ! مگه نمی خوای فرزاد پسرمون سر و سامون بگیره ؟!

- البته که می خوام !

- خوب حاجی جون ! این دختر حاج عباس ،  وصله خوبی برای  آقا فرزاد پسرمونه ! یه تیکه خانومه ، ببین اگه پسند می کنی تا با خاله هاش سر صحبت رو باز کنم !

- زن ! آخه وقت گیر آوردی ؟! توی مراسم فاتحه ، می خوای برا پسرمون ، خواستگاری کنی ؟!

- پس تو چجور پدری هستی ، چطور توی این یکهفته حواست رو نمی دی به پسرمون ، نمیبینی هر وقت میگن استکان خالی چائی مردها رو یکی بیاره ، سریعا  پسر گلم ، مثل دونده های سرعت ، میپره سینی رو میاره و فقط هم طوری استکان ها رو میاره که اونا رو بده دست دختر حاج عباس !

- ای ناقلا ! من میگم چرا این پسره تن و لش ، اینقدر زرنگ شده و هر که می خواد کاری انجام بده ، سریعا میگه بزاریدش برای من  ؟! اما ای زن ! به فرزاد بگو   مراسم فاتحه است ، آبرو ریزی نکنه !

- خوبه توام با مراسم فاتحه ات ! بیشتر به عروسی شبیه شده تا به مراسم عزا ! همه با لباس های آنچنانی آمده اند و اینقدر هم زنهاشون با فرچه رنگ و بتونه مالیدند به لپ ها و ابروهاشون که اگه یه غریبه بیاد داخل ، فکر می کنه اومده عروسی پسر افتخار السلطنه ! 

- خدا بگم چیکارت کنه زن ! که اینجا هم از غیبت کردن و پشت سر دیگران حرف زدن دست بر نمی داری ! باشه برو تا بعدا در رابطه با دختر حاج عباس با هم بیشتر صحبت کنیم !

- راستی حاجی !

 - باز چی شده ؟

- به این آقایون بگو صدای خنده شون هفت حیاط را گرفته توی سر ! یک کمی آرام تر بخندند !

- پسر اسمال آقا داره برا همه خاطرات خنده دارش در زمان سربازی را تعریف می کنه !

- حاجی ، شما اومدید مراسم ختم و فاتحه ! یا دلقک آوردید براتون معرکه بگیره !

 - زن ، خوب دیگه حوصله همه سر رفته ، یکهفته است ، همه مون از صبح تا شب میائیم میشینیم اینجا تا آخر شب ، خوب چقدر از آن مرحوم حرف بزنیم ؟! یک کمی تفریح و خنده هم بد نیست !

 - وای بلا به دور ! یعنی شما ، مردها ، توی مراسم ختم و فاتحه جوک برای هم تعریف می کنید ؟

- راستش ، از آنجا که حرفهای جدی مون ، سریعا تمام می شود ، و حرفی هم برای گفتن با همدیگر نداریم ، یکی شروع می کند به حرفهای با نمک گفتن و بقیه هم سیر دل ، می خندیم !

 - از روح اون مرحوم خجالت نمی کشید ؟

- زن ، چرا حرف حساب حالیت نمیشه ؟! مُرده فاتحه می خواهد و زنده زندگی !

 - حالا دیگه برای شما مردها  ، خنده و بگو بخند در مراسم فاتحه ، خوبه ؟ اما برای ما زنها غیبت کردن بده ؟!

- ای زن ! چرا حرف حساب حالیت نمیشه ؟ ما یکهفته است کار و زندگی مون تعطیله و دور هم نشسته ایم ، اگر یک لبخند هم نزنیم که دق می کنیم !

- حاجی ! از کی تا حالا به صدای قهقهه میگویند ، لبخند ؟ اونم  صدای نکره قهقهه  ده بیست تا مرد با همدیگر ؟! لااقل از روح اون مرحوم خجالت بکشید !

- خوبه ، حالا دیگه نمی خواد ما مردها رو درس اخلاق بدهی ! برو پیش زنها !

- حاجی !

- باز چی شد ؟

- میگم بعد این مراسم ، کابینت آشپزخونه رو عوض کنیم ؟

- زن ، خجالت بکش ، از روح این مرحوم لااقل شرم کن ، آخه توی مراسم ختم ، دیگه حرف نیست که تو از عوض کردن دکور آشپزخانه حرف میزنی ؟!

- حاجی ، بخدا ، توی مجلس زنها ، همشون دارن از " ام دی اف " ، ماشین آخرین مدل دامادشون ، خونه تازه خریداری شده شان ، عروس فلانی که تا الان بچه دار نشده ، آخرین مدل کیف و کفش زنانه ، النگو و سرویس های طلائی که در ارزانی طلا خریده اند ،  حساب بانکی شوهرشون ، و اینجور چیزها صحبت می کنند ، حالا خیلیه از تو بخوام بعد این مراسم ، دستی به سر و گوش آشپزخونه مون بزنی ؟! من که دیگه نمی تونم توی اون آشپزخونه زندگی کنم ! اگر درستش نکنی میرم خونه بابام اینا !

- چی بگم ، باشه ، راستی ، یواش یواش ، جمع و جور کن تا بریم سر خونه زندگی مون ! دیگه بسه ، یکهفته است اینجائیم !

- چی ؟!!! یعنی حرمت این مرحوم فقط یکهفته بود ؟ ( در حالیکه اشک در چشمان زن حلقه می بندد ) یعنی خان دائی من ، اینقدر حرمتش کم بود که فقط برای اون مرحوم یکهفته مراسم بگیرند ، بخدا اگه زن و بچه اش حرمتش رو نگه ندارند و بخوان مراسم را جمع و جور کنند ، با خرج خودم برا خان دائی ام مراسم میگیرم ! تازه داریم در نبود خان دائی ، یک دلی از عزا ، چی گفتم ؟ تازه داریم آرام آرام فقدانش را احساس می کنیم ! در ضمن حاجی ! مگه همیشه نمیگی کار و بار رونقی نداره ! خوب چه جائی بهتر از اینجا که بیاد مرحوم خان دائی ام ، دور هم بشینیم و تا چهلم آن مرحوم ، یادی از آن مرحوم بکنیم ؟!!!

- باشه پس بلند شو برو ، پیش زنها ، تا منهم برسم بقیه خاطرات پسر اسمال آقا از سربازیش را بشنوم ، خیلی با حال تعریف می کنه ، از خنده روده بُر میشیم !!!
  • farhad davoodvandi

یائتونه؟!

farhad davoodvandi | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۱۷ ب.ظ

 

 یائتونه؟!

 

  یاد خدا د ِه  ز ِنئی قَئیمیا

 

فرهاد داودوندی- بروجرد:

 

اونا که عمری ازشو گذشته هر وقت مِشنوئن که اَ قئیم مُخا تعریفی بَشه آه بلنی مِکشن و مُوئن اااای یائش  وخیر!  مینیت چُونه؟ و ِره ایکه آیم ریشه تِه گذشتش داره و هر وقت حرفی اَ قئیم مِشنوئه خاطراتی ورش ز ِنَه مِشه!

  وا سلام من فرهاد داودوندیم  و در این پست مُخام یه یائتونه از قئیم تِه رابطه وا جایگاه یاد خدا در همه ی امور زندگی قئیمیا  و ِرتُو  تعریف کُنِم.

مسافر مُوخاس بَره تا ای ملایر و دورود که هَمی دَم دَستمونه، اَ زیر آب و قرآن رَدش مِکردن، داخل یه سینی قرآن مجیدی مَئشتِنُو و یه لیوان آب، مسافر سه دفعه از زیر سینی رد مِشُد و بزرگتر خونه که اکثر اوقات مادر خونه بی، سینینه گرفته بی، زیر لُو  وا یاد خدا و ِره  ایکه مسافرش سالم بَره و وُریرده دعا مُخُون.

خُو ِ مسافرَ م بار سوم که از زیر سینی قرآن رَد مِشُد در حالیکه یکریز ذکر خدانه مِکرد و سلام و صلوات مِفرسا دفعه آخر یه ماچی اَ قرآن مِکرد و پیشونیشه مَئشت رو قرآن کریم و از ته دل مگفت: خدایا به امید تو!

 هَنی چَن قدمی اَ خونه دُور نَشیه بی که با سلام و صلوات و یاد خدا، مادر آب را که علامت روشنائی بی مِرخت پشت پا مسافرشو و با صدای نیمه بلند موگفت خدایا مسافِرمه سپردم و خُوئِت!

اونا که چهار تا پیرهن بیشتر از بقیه پاره کِردَن و عمری ازشو گذشته حتما یائشونه که تِه قئیم، از صبح علی الطلوع که مردم از خُو  وُرمیسائن تا نصف شُو که مُوخاسن  سَرشونه بَلَن سر بالش و بخفتن، نُقل زبونشو یاد  خدا بی.

مُوخاسِن در حُجره نِه بَلَن واز، مُوگفتن خدایا به امید تو، مُوخاسن معامله کنن، موگفتن خدایا به امید تو، مُوخاسن اَ خونه درآن، یا هر قصد دیگری تِه طول روز داشتن، یاد و نام خدا سر   زبونشو بی!

اگر کار خوئی اَزشو سَر مِزا، موگفتن خواست خدا بیه، اگر اتفاق ناگواری مِفتا، مُوگفتن حکمت خدا بیه! کمتر کسی اگر موفقیتی کسب مِکرد، فراموش مِکرد که نامی ا خدا نُوَره، اول و وسط و آخر حرفا نام خدا تِه میُو بی!

مِثه الان نَوی که هر که و یه جائی مِرَسه، مُوئه خُوئِم بیم کِه و اینچه رَسِسَم، و هر وقت ناکامی تِه زنیش پیش بیایه، بوئه سِکو، اصلا خدا و ِره ایما نِمُوخا!

اونا که یائشونه، هَنیم تِه ذهنشو هِسا که او زمانا یه لحظه هم نام خدا ا سر زبونا نِمفتا، همیشه بزرگترها و کوچکترها مُوگوفتن، رُولَه یه الهی به امید تو بُو و وُری برو  دنبال کار، رو و ِ کسی نَنازی، در درگاه الهی رو بَناز که هُوشکَنِه نا امید نکرده، حتما یائتونه که بزرگترها و کوچوکترها تاکید داشتن که فقط و فقط اَ خدا کمک بیریت، دستونه وَر بَنِه خدا دراز نَکُنیت، نون روزیتونه اَ خدا بَخوایت، یه دَف و ِ بَنِه خدا رُو نَنازیت!

آره او زمانا اگر یائتو با و کوچوکترا  یاد مِدائن که روزی رَسُو خدائه، نه بَنِه خدا!

 

  • farhad davoodvandi

اینگونه است که بروجرد هیچگاه پیشرفت نمی کند!

farhad davoodvandi | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۱ ب.ظ
 
طنز تلخ اجتماعی


اینگونه است که بروجرد


 هیچگاه پیشرفت نمی کند!



 

 

فرهاد داودوندی- بروجرد:


 آقا اجازه، از آنجا که گفته اید انشای امروزمان در رابطه با این باشد که " چرا بروجرد پیشرفت نمی کند؟" باید بگویم برای نوشتن این انشا با پدرمان زیاد صحبت کردیم تا به یک نتیجه ای برسیم!

 اما، آقا اجازه! پدرمان آه بلندی کشید و گفت: رُوله و ِرَمُو شَر دُرُس نَکو، اَ صُوا صُو دیه هُوشکَه جُواو ِ سِلامِمُونَم نِمیه! که ترجمه گفته پدرمان به زبان فصیح پارسی می شود: بچه جان برای مان شر درست نکن، از فردا صبح دیگر هیچکس در این شهر جواب سلام مان را نمی دهد!

آقا اجازه! البته وقتی سمج ایستادیم و از پدرمان توضیح بیشتر خواستم دوباره آه بلندی کشید و گفت: بچه جان! این شهر ما هیچوقت پیشرفت نخواهد کرد! می دانی چرا؟

 و بعد بدون اینکه ما بخواهیم حرفی بزنیم، خودش به خودش جواب داد که در این شهر، اینقدر که بعضی از مردم در کار همدیگر تخقیق و تفخص می کنند، در کار زندگی خودشان تخقیق نمی کنند!

آقا اجازه، پدرمان در ادامه هم گفت: اینجا اگر با یک مسئول شهر سلام علیک کنی، انگ می خوری که زد و بند دارد! اگر با یک مسئول سلام علیک نکنی، انگ می خوری که  از دماغ فیل افتاده ای!

اگر وضع مالی ات خوب باشد، بعضی از مردم می گویند: از کجا آورده؟ اگر وضع مالی ات بد باشد، همان بعضی از مردم تا از رمز و راز زندگی ات سر در نیاورند، به حال خودت رهایت نمی کنند!

در این شهر دوچرخه ات به پراید تبدیل بشود، روی شاخش است که صد در صد انگِ دزد بودن بخوری!

اگر بر عکس پراید مدل عهد دقیانوس ات به دوچرخه تبدیل بود، حالا دیگه بیا و درستش کن!!! انگ ورشکست بودن و یا اینکه مردم بدانند پول هایت را کجا سرمایه گذاری! کرده ای، را باید بتوانی تحمل کنی!

آقا اجازه! پدرمان می گوید: در این شهر خیلی ها از ترس در و همسایه و فامیل جرات نمی کنند با ماشین های آخرین مدل شان به خیابان بیایند، ماشین های مدل بالای شان را برای مسافرت کردن به بیرون شهر در پارکینگ خانه های شان گذاشته اند.

پدرم می گوید: در این شهر باید همیشه بنالی، باید دست پیش را بگیری، باید به هر که رسیدی بگوئی ای بابا، وضع مالی مان اصلا خوب نیست!

پدرم می گوید: در این شهر  پانصد ششصد شیرینی و اغذیه فروشی وجود دارد که اگر بطور میانگین هر کدام شبانه روزی سیصد چهارصد هزار تومان هم فروش داشته باشند، مردم این شهر روزانه فقط  دویست سیصد میلیون تومان شیرینی و ساندویچ می خورند، اما هنوز به بعضی ها! که می رسی سلام نکرده ای، شروع می کنند به نالیدن!

آقا اجازه،  پدرم می گوید: خیلی ها از مردم شهر ما دوست ندارند صد تومان پول روزنامه بدهند، اما هزار تومان هزار تومان می دهند بچه های شان که بروند پفک نمکی که برای سلامتی بچه های شان مضر است را بخرند!

پدرم در حالیکه تلخندی می زند خطاب به من می گوید: خود تو بگو ببینم، با راه اندازی این وبلاگ شخصی روزانه چند تا پیام با اسم مستعار فحش و ناسزا از طرف بعضی ها داری که تو را متهم به گرفتن پول و اینجور چیزها می کنند؟ مگر غیر از این است که با هر مسئولی سلام علیک می کنی، یک انگ از طرف یک عده ای می خوری؟! مگر جز این است که با هر ورزشکاری مصاحبه می کنی، از طرف بعضی مسئولین ورزشی پیغام و پسغام ها برای تو شروع می شود؟ مگر غیر ازاین است که تا الان یک دینار هم از این راه در آمد نداشته ای؟ چرا اینهمه بد و بیراه به تو می گویند؟ مگر غیر از این است که همین چند ماه پیش برعلیه ات طومار گرفتند؟

آقا اجازه! پدرم راست می گوید، تا وضع همینگونه است، این شهر هیچگاه رشد نخواهد کرد، چرا که هیچکس نمی خواهد هزینه رشد شهرش را بدهد، همه منتظرند تا شهر  از غیب، آباد بشود بدون اینکه خودشان را مسئول رشد شهر بدانند.

 بعضی ها با ماشین های خدا میلیون تومانی در حالیکه در شهر تردد می کنند، شیشه را پائین می دهند و پوست سیب و پرتقال و پوست پفک نمکی را به درون خیابان می ریزند! بعضی ها از چراغ قرمز رد می شوند! بعضی ها به همشهری خودشان برای یک ثانیه دیر و زود شدن در رفت و آمد ناسزا می گویند.  اما در عوض توقع دارند که بروجرد رشد کند.

طرف دم در خانه اش چاله درست شده، روزی صد بار با ماشین خودش در همان چاله می افتد اما حاضر نمی شود تا اسفالت کردن آن از طرف شهرداری، علی الحساب دو تا بیل خاک درون آن چاله بریزد.

اینجا برای اینکه کسی برای رشد شهرش قدمی برندارد، بهانه آوردن مثل آب خوردن شده است! جملات زیر برای شانه خالی کردن از وظایف خودمان در قبال شهرمان، روی زبان بعضی ها از صبح تا شب هزار بار تکرار می شود: " ای بابا، کی قدر می داند؟" ، " ولمو کن بابا حال داری؟"، " حالا مثلا ما هم قدمی برای رشد شهرمان برداشتیم، که چی بشود؟"، " ای آقا، بیکاری"، " اگر برویم شهرداری بگوئیم بیایند کوچه مان را آسفالت کنند، برایمان می شود شری"، " به جان خودم، اگر مسئولین شهر به حرف ما توجه کنند"

آقا اجازه، این بود انشای امروز ما، اگر اجازه هست دیگر ادامه ندهیم و  برویم بشینیم، وگرنه از طرف بعضی ها انگ خواهیم خورد که برای خواندن این انشا، حتما با شما که معلم مان هستید، زد و بند داشته ایم! و فردا پس فردا برای مان می شود شری!!!

 
  • farhad davoodvandi

خاطرات یک وبلاگ نویس

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۹ ب.ظ
 
خاطرات یک وبلاگ نویس
 
( فرق مسوول با رئیس )

" من بودم و  یک وزیر

 و یک مسوول بروجردی "




به قلم: فرهاد داودوندی

همیشه گفته ام بین مسوول با رئیس فرق وجود دارد

رئیس عاشق میز است و مسوول عاشق خدمت به شهر و  مردم شهر

 می گویند: رئیسی که میز ریاست را ارث پدری خودش می داند و عاشق ریاست کردن بر مردم است بخاطر از دست دادن پست و مقام از فرط ترس جرات ندارد حتی به عکس و تصویر مافوقش هم چپ نگاه کند، چه برسد به اینکه بخواهد قدمی برای گرفتن حق و حقوق شهر بردارد و به موقع حرف بزند!

اما مسوول با شهامت، حتی در دیدار رو در رو صریح و بدون واهمه می گوید آنچه را که بنفع شهر است و باید بگوید .......

یک خاطره واقعی :

توی همین بروجرد خودمان؛  یک وزیر برای بازدید آمده بود، در یک لحظه  که همه سرگرم گفتگو بودند و کمی از ما فاصله گرفتند، ماندیم من و آن وزیر و یک مسوول بروجردی

مسوول مورد نظر حکایت ما، به آن وزیر گفت برویم از فلان پروژه دیدن کنیم،  وزیر بدون اینکه نگاهی به مسوول همشهری مان کند با نوعی لحن سرد و بی اعتنا و از موضع قدرت گفت: وقت ندارم باید بروم مرکز استان

مسوول  همشهری مان هم بدون مقدمه و با تحکم به آن وزیر گفت: اون چیزی که من بهت میگم رو گوش میکنی ! برو  سوار شو تا برویم فلان پروژه را ببینی وگرنه ..... !!! برو سوار شو!

تصور کنید چهره  آن وزیر را  در حالیکه خیلی تعجب کرده بود نیم نگاهی به آن مسوول همشهری مان انداخت  و با لحنی بسیار آرام گفت: باشه بریم!!!

صمیمانه اعتراف می کنم نه آن مسوول بروجردی و نه آن وزیر متوجه من که پشت سرشان بودم نشده بودند، اما وقتی شهامت حرف زدن را دیدم بسیار لذت بردم  و  پیش خودم گفتم: اگر  بعضی از شهرها به جای صد تا رییس محتاط و .... ده تا مسوول با شهامت داشته باشند ........  مطمئنا آن شهرها گلستان خواهند شد


 

  • farhad davoodvandi

طنز اجتماعی/ مصاحبه با کلنگ خنثی در لرستان

farhad davoodvandi | سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۲۸ ب.ظ
طنز اجتماعیمصاحبه با کلنگ خنثی در لرستان  فر هاد داودوندی - بروجرد : - سلام ، آقای کلنگ!- سلام، اما من آقا نیستم!- ببخشید، سلام خانم کلنگ!- اما من خانم هم نیستم!- عجب! اگر آقا یا خانم نیستی، پس چی هستی؟- من خنثی هستم!- اِه ! چه جالب! برای چی خنثی هستی؟- راستش کلنگی که فقط به زمین بخورد و ثمره ای نداشته باشد، خنثی است!- یعنی چی؟ میشه بیشتر توضیح بدهید؟-  جوونم واستون بگه! توی این استان لرستان خودمان، از هم جنس های کلنگ من در انبار ادارات هر شهری سه چهار تا دسته روبان گرفته وجود دارد! ما کلنگ های ته انباری سالی چند بار از انبار بیرون می آئیم و به دست روسای آن شهر ها در چند نقطه زمین هر شهر به زمین می خوریم! بعضی وقتها چنان ما را به زمین می زنند که پیش خودمان می گوئیم نکند این رئیس  با این شوری که در سر دارد ما را زمین نگذارد و طی بیست و چهار ساعت کلنگ زدن مداوم،  پی ساختمان را به تنهائی بکند!  اما نام به این نشان، که بعد از دو سه بار ما را به زمین زدن، دوباره سر از ته انبار در می آوریم! البته تا اینجای کار هم ایرادی ندارد! اما قضیه وقتی جالب میشود که روز کلنگ زدن، مصاحبه پشت مصاحبه که چنین خواهیم کرد و چنان خواهیم ساخت، اما نام به آن نشان که تجربه نشان داده فقط و فقط بعد از زدن کلنگ بر زمین فقط خوب حرف خواهند زد و در واقعیت نه چنین خواهند کرد و نه چنان خواهند ساخت!اینطور است که ما می شویم کلنگ  خنثی در لرستان!
  • farhad davoodvandi

نیمچه طنز شنیده می شود که: چنان نماند ورزشی و فرار سرمایه گذار

farhad davoodvandi | سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۵:۳۱ ب.ظ
نیمچه طنزشنیده می شود که:چنان نماند ورزشیو فرار سرمایه گذار( قسمت هشتم)- شنیده می شود که:  برای یک شخصیت ورزشی رده بالای کشوری که بروجردی است مشکل ورزشی پیش آمده، عده ای از فرط شادی نیش شان تا بنا گوش باز شده است.- توضیح آقای خوش خیال: خدا بیامرزد آن شاعری را که فرموده چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند. آنهایی هم که زیاد خوش خوشان شان شده، زیاده روی نکنند، مشکل  در حال برطرف شدن است. بزودی خیلی ها حالش را خواهند برد!!!!!!@@@@@- شنیده می شود که: سرمایه گذار بسیار پولداری که قرار شده در یک شهر در کره مریخ حضور پیدا کند تا شرایط را برای سرمایه گذاری بسنجد، سر آخرین گردنه ورودی شهر ماشینش در جاده غیر استاندارد و باریک منتهی به شهر با یک تریلی شاخ به شاخ شده و پس از تصادف قید سرمایه گذاری در آن شهر را برای همیشه زده است.- توضیح آقای خوش خیال: خدا را صد هزار مرتبه شکر، سرمایه گذار مورد نظر سر گردنه نزدیک آن شهر در کره مریخ تصادفش جزیی بوده و جان به در برده است وگرنه هیچ بعید نبود اگر خدای ناکرده منجر به فوت می شد، ورثه آن شخص از شهروندان محروم آن شهر پول خون پدرشان را هم درخواست می کردند.بنوعی اگر اتفاق ناگواری می افتاد می شد "سرمایه گذاری نشده و دهن سوخته!" البته اینهم از محاسن آن شهر در کره مریخ است که ادعای پاریس بودن دارد اما  در سال 2015 حتی یک  جاده استاندارد برون شهری هم ندارد!
  • farhad davoodvandi