وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

خبرهای فروشگاه الوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

شعری از دختر بچه مبتلا به سرطان برای دایی فرهاد

farhad davoodvandi | سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۴۹ ب.ظ

 

شعری از دختر بچه مبتلا به سرطان

برای دایی فرهاد

 

 

💥شعر سروده شده لیلا دختر 8 ساله مبتلا به سرطان برای دایی فرهاد داودوندی

 

@@@@@

 

🌻" لیلا"ی یکی یه دونه

 

پدر ندارد

 

 ((سرطان دارد))!

 

8 سال دارد و در حال مبارزه با بیماری مهلک سرطان است

 

تنها فرزند و امید مادرش است، دو سه سال قبل متاسفانه پدرش جان به جان آفرین تسلیم نمود و زن و تنها فرزند خود را به خدای مهربان سپرد

 

از همان روزهای اول ابتلای لیلا کوچولو به بیماری سرطان دست خدای مهربان از آستین خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی بیرون آمد و تاکنون تمامی هزینه های زندگی و عمل های جراحی و شیمی درمانی ها پرداخت شده است

 

روز گذشته لیلا خانم که دوست دارد بعدها پزشک سرطان شناس بشود و به کودکان سرطانی رایگان خدمت کند، برای دایی فرهاد داودوندی اش شعری سروده بود که در تصویر بالا قرار گرفت

برای سلامتی لیلا دعا کنیم

  • farhad davoodvandi

هر روز یک شعر، حکایت و یا داستان کوتاه در سایت فرهاد 90

farhad davoodvandi | شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۵۲ ق.ظ
الاغ گفت علف آبی است گرگ گفت نه سبزه . رفتند پیش سلطان جنگل یعنی شیر و ماجرای اختلاف را گفتند....شیر گفت گرگ را زندانی کنید . گرگ گفت مگه علف سبز نیست . شیر گفت سبزه ولی دلیل زندان تو بحث کردنت با الاغهاین دقیقا حکایت بعضی از آدماست... هر روز یک شعر، حکایت و یا داستان کوتاهدر سایت فرهاد 90گنجشک ها گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک می‌شد و برمی‌گشت‌! پرسیدند : چه می‌کنی؟ پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می‌کنم و آن را روی آتش می‌ریزم… گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می‌آوری بسیار زیاد است و این آب فایده‌ای ندارد. گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خدا می‌پرسد: زمانی که دوستت در آتش می‌سوخت تو چه کردی؟ پاسخ می‌دهم: هر آنچه از من بر می‌آمد!!
  • farhad davoodvandi

هر روز یک شعر، حکایت و یا داستان کوتاه در سایت فرهاد 90

farhad davoodvandi | چهارشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۱۱ ب.ظ
هر روز یک شعر، حکایت و یا داستان کوتاهدر سایت فرهاد 90کلاغ و خرسروزی یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن کلاغه سفارش چایی میدهچایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟ کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی! چند دقیقه میگذره باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندارمهموندار میگه : چرا این کارو کردی؟کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازیبعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه ... مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن قهوه رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟ خرسه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازیاینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که بندازنش بیرون خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنهکلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه: آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه مجبوری پررو بازی دربیاری؟ نکته  : قبل از تقلید از دیگران منابع خود را به دقت  ارزیابی کنید
  • farhad davoodvandi