وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

خبرهای فروشگاه الوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

۴۶ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

طنز خواننده نسل جوان

farhad davoodvandi | جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۲۲ ب.ظ

فرهاد

طنز هنری

 

اگر می خواهید"خواننده" نسل جوان شوید

 این مطلب را با دقت بخوانید


 

فرهاد داودوندی- بروجرد:

1 - رمز اول خواننده نسل جوان شدن در میکروفن است، البته نه به سمت خودتان، بلکه گرفتن میکروفن به طرف تماشاگران.

2 - حداقل با یکی دو ساعت تاخیر، برای اجرا در سالن حاضر شوید.

3 - با ورود به شهر مورد نظر برای کلاس گذاشتن از اطاق هتل خارج نشوید و حتی الامکان بخوابید، جدای از کلاس گذاشتن، خواب زیادی آااای حال می ده!

4 - با گرفتن یک محافظ گردن کلفت سینه کفتری، پشت صحنه از خجالت همه در بیائید، اما روی سن خود را شیفته مردم نشان بدهید.

5 - از در و دیوار هم اگر خواستید بخوانید، ربطش بدهید به عشق و عاشقی ( مثلا: "دیوار خونه چرا گچش ریخته، عشق من، منو تنها نذار"... یا "این دیوار کجه؟ کی میگه کجه؟ عشق من بیا پیشم"....)

6 - ترجیحا برای اینکه خیلی خیلی خواننده نسل جوان شوید در ترانه های تان گریزی هم به ناکامی و شکست عشقی و بدبختی و ... بزنید.

7 -  جمله طلایی " هیچ وقت این اجرا در شهر شما را فراموش نخواهم کرد" را چندین بار مقابل مردم تکرار کنید و اثر معجزه آسایش را بلافاصله ببینید.

8 - اول عرایضم نوشتم: رمز موفقیت در میکروفنی است که رو به تماشاگران بگیرید( شما همان خط اول را بخوانید و بلافاصله میکروفن را رو به مردم بگیرید جمله تاریخی" خونه خاله کدوم وره؟" که از دهان مبارک تان خارج شود دیگر نگران بقیه اش نباشید، جمعیت با دیدن میکروفن چنان از خود بی خود می شوند که بقیه شعر
" از اینوره و از اونوره"   را تا آخر همصدا خواهند خواند.

9 - وسط خواندن از کلمات" آی جووووونم"، "شما عشق من هستید"، " یک بار دیگه حتما به شهر شما خواهم آمد"  استفاده کنید و ترجیحا دو سه بار هم مشت خود را محکم به سمت قلب تان بزنید تا مردم بیشتر باورشان شود که شما خواننده نسل جوان هستید.

10 - موقع رفتن به سمت شهرتان و سر اولین گردنه که دارید در آمد نجومی تان را می شمرید، لبخند شیطنت آمیز لطفا فراموش نشود و شعر "گرگم و گله می برم" را هم برای اجرای بعدی تان زیر لب زمزمه کنید!   
  • farhad davoodvandi

طنز اجتماعی

farhad davoodvandi | جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۶ ب.ظ
 
 
 
طنز اجتماعی


 مراسم ختم و فاتحه است یا


خواستگاری و شادی؟!

 
 
(مطمئن نیستم !!!!! اما فکر می کنم از این اتفاقات در استان ما زیاد

پیش
می آید )

 
نوشته : فرهاد داودوندی - بروجرد :
 

- حاج بابا  ! مامان  دَم  در با شما کار داره !

- به مامانت بگو ، توی مراسم ختم و فاتحه  هم دست از سر من بر نمی داره !

- مامانم میگه کار ضروریه !

- اومدم !

و حاجی عصا به دست ، عازم دم در میشود !

- زن اینجا هم دست از سر من بر نمی داری ؟ مگه نمی دونی مراسم فاتحه است ، چیکارم داری ؟

- خوبه ! نمی خواد جنابعالی از صاحب عزا ها بیشتر عزا بگیری ، بیا نگا کن زناشون همه سرخاب سفیداب مالیدن و انگار از دماغ فیل افتادن !

- زن به تو چه مربوطه ؟ حالا اومدی که همینا رو به من بگی ؟

- نه ! اومدم بگم ، دختر حاج عباس رو بنداز زیر نظر !

- یعنی چه ؟! آخه توی مراسم ختم ، دختر حاج عباس رو برای چی بندازم زیر نظر ؟!

- هی ختم ، ختم نکن برام ! مگه نمی خوای فرزاد پسرمون سر و سامون بگیره ؟!

- البته که می خوام !

- خوب حاجی جون ! این دختر حاج عباس ،  وصله خوبی برای  آقا فرزاد پسرمونه ! یه تیکه خانومه ، ببین اگه پسند می کنی تا با خاله هاش سر صحبت رو باز کنم !

- زن ! آخه وقت گیر آوردی ؟! توی مراسم فاتحه ، می خوای برا پسرمون ، خواستگاری کنی ؟!

- پس تو چجور پدری هستی ، چطور توی این یکهفته حواست رو نمی دی به پسرمون ، نمیبینی هر وقت میگن استکان خالی چائی مردها رو یکی بیاره ، سریعا  پسر گلم ، مثل دونده های سرعت ، میپره سینی رو میاره و فقط هم طوری استکان ها رو میاره که اونا رو بده دست دختر حاج عباس !

- ای ناقلا ! من میگم چرا این پسره تن و لش ، اینقدر زرنگ شده و هر که می خواد کاری انجام بده ، سریعا میگه بزاریدش برای من  ؟! اما ای زن ! به فرزاد بگو   مراسم فاتحه است ، آبرو ریزی نکنه !

- خوبه توام با مراسم فاتحه ات ! بیشتر به عروسی شبیه شده تا به مراسم عزا ! همه با لباس های آنچنانی آمده اند و اینقدر هم زنهاشون با فرچه رنگ و بتونه مالیدند به لپ ها و ابروهاشون که اگه یه غریبه بیاد داخل ، فکر می کنه اومده عروسی پسر افتخار السلطنه ! 

- خدا بگم چیکارت کنه زن ! که اینجا هم از غیبت کردن و پشت سر دیگران حرف زدن دست بر نمی داری ! باشه برو تا بعدا در رابطه با دختر حاج عباس با هم بیشتر صحبت کنیم !

- راستی حاجی !

 - باز چی شده ؟

- به این آقایون بگو صدای خنده شون هفت حیاط را گرفته توی سر ! یک کمی آرام تر بخندند !

- پسر اسمال آقا داره برا همه خاطرات خنده دارش در زمان سربازی را تعریف می کنه !

- حاجی ، شما اومدید مراسم ختم و فاتحه ! یا دلقک آوردید براتون معرکه بگیره !

 - زن ، خوب دیگه حوصله همه سر رفته ، یکهفته است ، همه مون از صبح تا شب میائیم میشینیم اینجا تا آخر شب ، خوب چقدر از آن مرحوم حرف بزنیم ؟! یک کمی تفریح و خنده هم بد نیست !

 - وای بلا به دور ! یعنی شما ، مردها ، توی مراسم ختم و فاتحه جوک برای هم تعریف می کنید ؟

- راستش ، از آنجا که حرفهای جدی مون ، سریعا تمام می شود ، و حرفی هم برای گفتن با همدیگر نداریم ، یکی شروع می کند به حرفهای با نمک گفتن و بقیه هم سیر دل ، می خندیم !

 - از روح اون مرحوم خجالت نمی کشید ؟

- زن ، چرا حرف حساب حالیت نمیشه ؟! مُرده فاتحه می خواهد و زنده زندگی !

 - حالا دیگه برای شما مردها  ، خنده و بگو بخند در مراسم فاتحه ، خوبه ؟ اما برای ما زنها غیبت کردن بده ؟!

- ای زن ! چرا حرف حساب حالیت نمیشه ؟ ما یکهفته است کار و زندگی مون تعطیله و دور هم نشسته ایم ، اگر یک لبخند هم نزنیم که دق می کنیم !

- حاجی ! از کی تا حالا به صدای قهقهه میگویند ، لبخند ؟ اونم  صدای نکره قهقهه  ده بیست تا مرد با همدیگر ؟! لااقل از روح اون مرحوم خجالت بکشید !

- خوبه ، حالا دیگه نمی خواد ما مردها رو درس اخلاق بدهی ! برو پیش زنها !

- حاجی !

- باز چی شد ؟

- میگم بعد این مراسم ، کابینت آشپزخونه رو عوض کنیم ؟

- زن ، خجالت بکش ، از روح این مرحوم لااقل شرم کن ، آخه توی مراسم ختم ، دیگه حرف نیست که تو از عوض کردن دکور آشپزخانه حرف میزنی ؟!

- حاجی ، بخدا ، توی مجلس زنها ، همشون دارن از " ام دی اف " ، ماشین آخرین مدل دامادشون ، خونه تازه خریداری شده شان ، عروس فلانی که تا الان بچه دار نشده ، آخرین مدل کیف و کفش زنانه ، النگو و سرویس های طلائی که در ارزانی طلا خریده اند ،  حساب بانکی شوهرشون ، و اینجور چیزها صحبت می کنند ، حالا خیلیه از تو بخوام بعد این مراسم ، دستی به سر و گوش آشپزخونه مون بزنی ؟! من که دیگه نمی تونم توی اون آشپزخونه زندگی کنم ! اگر درستش نکنی میرم خونه بابام اینا !

- چی بگم ، باشه ، راستی ، یواش یواش ، جمع و جور کن تا بریم سر خونه زندگی مون ! دیگه بسه ، یکهفته است اینجائیم !

- چی ؟!!! یعنی حرمت این مرحوم فقط یکهفته بود ؟ ( در حالیکه اشک در چشمان زن حلقه می بندد ) یعنی خان دائی من ، اینقدر حرمتش کم بود که فقط برای اون مرحوم یکهفته مراسم بگیرند ، بخدا اگه زن و بچه اش حرمتش رو نگه ندارند و بخوان مراسم را جمع و جور کنند ، با خرج خودم برا خان دائی ام مراسم میگیرم ! تازه داریم در نبود خان دائی ، یک دلی از عزا ، چی گفتم ؟ تازه داریم آرام آرام فقدانش را احساس می کنیم ! در ضمن حاجی ! مگه همیشه نمیگی کار و بار رونقی نداره ! خوب چه جائی بهتر از اینجا که بیاد مرحوم خان دائی ام ، دور هم بشینیم و تا چهلم آن مرحوم ، یادی از آن مرحوم بکنیم ؟!!!

- باشه پس بلند شو برو ، پیش زنها ، تا منهم برسم بقیه خاطرات پسر اسمال آقا از سربازیش را بشنوم ، خیلی با حال تعریف می کنه ، از خنده روده بُر میشیم !!!
  • farhad davoodvandi

یائتونه؟!

farhad davoodvandi | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۱۷ ب.ظ

 

 یائتونه؟!

 

  یاد خدا د ِه  ز ِنئی قَئیمیا

 

فرهاد داودوندی- بروجرد:

 

اونا که عمری ازشو گذشته هر وقت مِشنوئن که اَ قئیم مُخا تعریفی بَشه آه بلنی مِکشن و مُوئن اااای یائش  وخیر!  مینیت چُونه؟ و ِره ایکه آیم ریشه تِه گذشتش داره و هر وقت حرفی اَ قئیم مِشنوئه خاطراتی ورش ز ِنَه مِشه!

  وا سلام من فرهاد داودوندیم  و در این پست مُخام یه یائتونه از قئیم تِه رابطه وا جایگاه یاد خدا در همه ی امور زندگی قئیمیا  و ِرتُو  تعریف کُنِم.

مسافر مُوخاس بَره تا ای ملایر و دورود که هَمی دَم دَستمونه، اَ زیر آب و قرآن رَدش مِکردن، داخل یه سینی قرآن مجیدی مَئشتِنُو و یه لیوان آب، مسافر سه دفعه از زیر سینی رد مِشُد و بزرگتر خونه که اکثر اوقات مادر خونه بی، سینینه گرفته بی، زیر لُو  وا یاد خدا و ِره  ایکه مسافرش سالم بَره و وُریرده دعا مُخُون.

خُو ِ مسافرَ م بار سوم که از زیر سینی قرآن رَد مِشُد در حالیکه یکریز ذکر خدانه مِکرد و سلام و صلوات مِفرسا دفعه آخر یه ماچی اَ قرآن مِکرد و پیشونیشه مَئشت رو قرآن کریم و از ته دل مگفت: خدایا به امید تو!

 هَنی چَن قدمی اَ خونه دُور نَشیه بی که با سلام و صلوات و یاد خدا، مادر آب را که علامت روشنائی بی مِرخت پشت پا مسافرشو و با صدای نیمه بلند موگفت خدایا مسافِرمه سپردم و خُوئِت!

اونا که چهار تا پیرهن بیشتر از بقیه پاره کِردَن و عمری ازشو گذشته حتما یائشونه که تِه قئیم، از صبح علی الطلوع که مردم از خُو  وُرمیسائن تا نصف شُو که مُوخاسن  سَرشونه بَلَن سر بالش و بخفتن، نُقل زبونشو یاد  خدا بی.

مُوخاسِن در حُجره نِه بَلَن واز، مُوگفتن خدایا به امید تو، مُوخاسن معامله کنن، موگفتن خدایا به امید تو، مُوخاسن اَ خونه درآن، یا هر قصد دیگری تِه طول روز داشتن، یاد و نام خدا سر   زبونشو بی!

اگر کار خوئی اَزشو سَر مِزا، موگفتن خواست خدا بیه، اگر اتفاق ناگواری مِفتا، مُوگفتن حکمت خدا بیه! کمتر کسی اگر موفقیتی کسب مِکرد، فراموش مِکرد که نامی ا خدا نُوَره، اول و وسط و آخر حرفا نام خدا تِه میُو بی!

مِثه الان نَوی که هر که و یه جائی مِرَسه، مُوئه خُوئِم بیم کِه و اینچه رَسِسَم، و هر وقت ناکامی تِه زنیش پیش بیایه، بوئه سِکو، اصلا خدا و ِره ایما نِمُوخا!

اونا که یائشونه، هَنیم تِه ذهنشو هِسا که او زمانا یه لحظه هم نام خدا ا سر زبونا نِمفتا، همیشه بزرگترها و کوچکترها مُوگوفتن، رُولَه یه الهی به امید تو بُو و وُری برو  دنبال کار، رو و ِ کسی نَنازی، در درگاه الهی رو بَناز که هُوشکَنِه نا امید نکرده، حتما یائتونه که بزرگترها و کوچوکترها تاکید داشتن که فقط و فقط اَ خدا کمک بیریت، دستونه وَر بَنِه خدا دراز نَکُنیت، نون روزیتونه اَ خدا بَخوایت، یه دَف و ِ بَنِه خدا رُو نَنازیت!

آره او زمانا اگر یائتو با و کوچوکترا  یاد مِدائن که روزی رَسُو خدائه، نه بَنِه خدا!

 

  • farhad davoodvandi

اینگونه است که بروجرد هیچگاه پیشرفت نمی کند!

farhad davoodvandi | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۱ ب.ظ
 
طنز تلخ اجتماعی


اینگونه است که بروجرد


 هیچگاه پیشرفت نمی کند!



 

 

فرهاد داودوندی- بروجرد:


 آقا اجازه، از آنجا که گفته اید انشای امروزمان در رابطه با این باشد که " چرا بروجرد پیشرفت نمی کند؟" باید بگویم برای نوشتن این انشا با پدرمان زیاد صحبت کردیم تا به یک نتیجه ای برسیم!

 اما، آقا اجازه! پدرمان آه بلندی کشید و گفت: رُوله و ِرَمُو شَر دُرُس نَکو، اَ صُوا صُو دیه هُوشکَه جُواو ِ سِلامِمُونَم نِمیه! که ترجمه گفته پدرمان به زبان فصیح پارسی می شود: بچه جان برای مان شر درست نکن، از فردا صبح دیگر هیچکس در این شهر جواب سلام مان را نمی دهد!

آقا اجازه! البته وقتی سمج ایستادیم و از پدرمان توضیح بیشتر خواستم دوباره آه بلندی کشید و گفت: بچه جان! این شهر ما هیچوقت پیشرفت نخواهد کرد! می دانی چرا؟

 و بعد بدون اینکه ما بخواهیم حرفی بزنیم، خودش به خودش جواب داد که در این شهر، اینقدر که بعضی از مردم در کار همدیگر تخقیق و تفخص می کنند، در کار زندگی خودشان تخقیق نمی کنند!

آقا اجازه، پدرمان در ادامه هم گفت: اینجا اگر با یک مسئول شهر سلام علیک کنی، انگ می خوری که زد و بند دارد! اگر با یک مسئول سلام علیک نکنی، انگ می خوری که  از دماغ فیل افتاده ای!

اگر وضع مالی ات خوب باشد، بعضی از مردم می گویند: از کجا آورده؟ اگر وضع مالی ات بد باشد، همان بعضی از مردم تا از رمز و راز زندگی ات سر در نیاورند، به حال خودت رهایت نمی کنند!

در این شهر دوچرخه ات به پراید تبدیل بشود، روی شاخش است که صد در صد انگِ دزد بودن بخوری!

اگر بر عکس پراید مدل عهد دقیانوس ات به دوچرخه تبدیل بود، حالا دیگه بیا و درستش کن!!! انگ ورشکست بودن و یا اینکه مردم بدانند پول هایت را کجا سرمایه گذاری! کرده ای، را باید بتوانی تحمل کنی!

آقا اجازه! پدرمان می گوید: در این شهر خیلی ها از ترس در و همسایه و فامیل جرات نمی کنند با ماشین های آخرین مدل شان به خیابان بیایند، ماشین های مدل بالای شان را برای مسافرت کردن به بیرون شهر در پارکینگ خانه های شان گذاشته اند.

پدرم می گوید: در این شهر باید همیشه بنالی، باید دست پیش را بگیری، باید به هر که رسیدی بگوئی ای بابا، وضع مالی مان اصلا خوب نیست!

پدرم می گوید: در این شهر  پانصد ششصد شیرینی و اغذیه فروشی وجود دارد که اگر بطور میانگین هر کدام شبانه روزی سیصد چهارصد هزار تومان هم فروش داشته باشند، مردم این شهر روزانه فقط  دویست سیصد میلیون تومان شیرینی و ساندویچ می خورند، اما هنوز به بعضی ها! که می رسی سلام نکرده ای، شروع می کنند به نالیدن!

آقا اجازه،  پدرم می گوید: خیلی ها از مردم شهر ما دوست ندارند صد تومان پول روزنامه بدهند، اما هزار تومان هزار تومان می دهند بچه های شان که بروند پفک نمکی که برای سلامتی بچه های شان مضر است را بخرند!

پدرم در حالیکه تلخندی می زند خطاب به من می گوید: خود تو بگو ببینم، با راه اندازی این وبلاگ شخصی روزانه چند تا پیام با اسم مستعار فحش و ناسزا از طرف بعضی ها داری که تو را متهم به گرفتن پول و اینجور چیزها می کنند؟ مگر غیر از این است که با هر مسئولی سلام علیک می کنی، یک انگ از طرف یک عده ای می خوری؟! مگر جز این است که با هر ورزشکاری مصاحبه می کنی، از طرف بعضی مسئولین ورزشی پیغام و پسغام ها برای تو شروع می شود؟ مگر غیر ازاین است که تا الان یک دینار هم از این راه در آمد نداشته ای؟ چرا اینهمه بد و بیراه به تو می گویند؟ مگر غیر از این است که همین چند ماه پیش برعلیه ات طومار گرفتند؟

آقا اجازه! پدرم راست می گوید، تا وضع همینگونه است، این شهر هیچگاه رشد نخواهد کرد، چرا که هیچکس نمی خواهد هزینه رشد شهرش را بدهد، همه منتظرند تا شهر  از غیب، آباد بشود بدون اینکه خودشان را مسئول رشد شهر بدانند.

 بعضی ها با ماشین های خدا میلیون تومانی در حالیکه در شهر تردد می کنند، شیشه را پائین می دهند و پوست سیب و پرتقال و پوست پفک نمکی را به درون خیابان می ریزند! بعضی ها از چراغ قرمز رد می شوند! بعضی ها به همشهری خودشان برای یک ثانیه دیر و زود شدن در رفت و آمد ناسزا می گویند.  اما در عوض توقع دارند که بروجرد رشد کند.

طرف دم در خانه اش چاله درست شده، روزی صد بار با ماشین خودش در همان چاله می افتد اما حاضر نمی شود تا اسفالت کردن آن از طرف شهرداری، علی الحساب دو تا بیل خاک درون آن چاله بریزد.

اینجا برای اینکه کسی برای رشد شهرش قدمی برندارد، بهانه آوردن مثل آب خوردن شده است! جملات زیر برای شانه خالی کردن از وظایف خودمان در قبال شهرمان، روی زبان بعضی ها از صبح تا شب هزار بار تکرار می شود: " ای بابا، کی قدر می داند؟" ، " ولمو کن بابا حال داری؟"، " حالا مثلا ما هم قدمی برای رشد شهرمان برداشتیم، که چی بشود؟"، " ای آقا، بیکاری"، " اگر برویم شهرداری بگوئیم بیایند کوچه مان را آسفالت کنند، برایمان می شود شری"، " به جان خودم، اگر مسئولین شهر به حرف ما توجه کنند"

آقا اجازه، این بود انشای امروز ما، اگر اجازه هست دیگر ادامه ندهیم و  برویم بشینیم، وگرنه از طرف بعضی ها انگ خواهیم خورد که برای خواندن این انشا، حتما با شما که معلم مان هستید، زد و بند داشته ایم! و فردا پس فردا برای مان می شود شری!!!

 
  • farhad davoodvandi

گفتگو با زنده یاد پهلوان جواد کدخدا

farhad davoodvandi | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۸ ب.ظ

 

دریافت

 

 

گفتگو با زنده یاد پهلوان جواد کدخدا


 پیشکسوت ورزش باستانی بروجرد


ملقب به جواد سبیل (جواد بوقه)

 

فرهاد داودوندی - بروجرد:

 

توضیح فرهاد داودوندی: شب اول مهر ماه 1392 بود که  عقربه های  ساعت دیواری از ساعت  10 شب رد شده بود که دوستی با من تماس گرفت و اعلام نمود یکی از پیشکسوتان ورزش باستانی بروجرد قبل از رفتن به اطاق عمل برای جراحی ( فردا قراربود جراحی بشود) ، اعلام نموده دوست دارم داودوندی خبرنگار را ببینم!

 درنگ نکردم و شال و کلاه نموده و به آدرسی که به من دادند رفتم.  در بدو ورود دیدن عکسهای قدیمی آقای جواد کدخدا پیشکسوت باستانی بروجرد بر دیوار که بطور منظم قاب گرفته شده بودند، برایم صحنه جالبی پیش آورد.

یکی دو ساعت گفتگوی شیرین که بیشتر آن مربوط به بیان خاطرات دهه 20 و 30   شمسی از ورزش باستانی بروجرد از زبان آقای جواد کدخدا بود، مرا به وجد آورد. متاسفانه ویرایش این مصاحبه تا امروز میسر نشد، اینک این شما و این متن مصاحبه با آقای جواد کدخدا، از باستانی کاران قدیم بروجرد.

 

@@@@@@@@@@@@

 

جواد کدخدا در سال 1309 هجری شمسی در روستای قشلاق شهرستان بروجرد به دنیا آمده است .

 

وی می گوید : حدود 15 ساله بودم که برای اولین بار به همراه دوستم حسین شاملو به زورخانه رفتم و اولین بار هم خود او شکستم داد .

 

در آن زمان چند زورخانه در شهر بروجرد وجود داشت و بنده به زورخانه سید تقی می رفتم و 3 روز در هفته ورزش می کردیم و در آنجا کشتی پهلوانی هم می گرفتیم و جمعیت زیادی از مردم برای تماشا به زورخانه ها می آمدند .

 

بنده علاوه بر ورزش های زورخانه ای و کشتی پهلوانی ، در رشته وزنه برداری نیز فعالیت می کردم .

از هم دوره ای هایم می توانم عبدالله و یدالله جهانگیری و حسین شاملو را نام ببرم .

 

وقتی بنده حدود حدود 25 سال سن داشتم ، مرحوم نامجو به شهرستان بروجرد آمد و به خاطر دارم برنامه های مختلفی از جمله اجرای نمایش زورخانه ای و کشتی پهلوانی در حضور وی انجام شد .

 

در زمان قدیم بزرگان هر زورخانه تعیین می کردند که کشتی گیران با کدام حریف خود در گود زورخانه کشتی بگیرند یعنی مسابقه ها بر اساس وزن کشتی گیر یا دیگر شرایط امروزی نبود و ما بدون تشک و امکانات دیگر کشتی می گرفتیم .

 

در گذشته احترام به بزرگترها یکی از مهمترین اساس در ورزش بود اما هم اکنون رعایت این رفتار ها مثل گذشته برای برخی ورزشکاران مهم نیست .

 

اگر پیشکسوتان رشته های زورخانه ای و پهلوانی همت کنند ، با وجود امکانات زیادی که هم اکنون وجود دارد ، ورزش زورخانه ای شهرستان بروجرد همچون گذشته و شاید بهتر از آن رونق می گیرد و ورزشکاران زیادی را به خود جذب می کند .

 

در گود زورخانه علاقه زیادی به میل و کباده داشتم ، وزن هر کدام از میل هایم 20 کیلوگرم است .

 

بنده میدان داری هم می کردم حتی چندین بار اتفاق افتاد که مرشد هنگام میدان داری ام کم بیاورد و آخرین باری که وسط گود زورخانه رفتم حدوداٌ اوایل انقلاب بود البته الان هم با وجود سن زیاد ، صبح ها با دمبل ورزش می کنم .

 

ورزشکاران آن زمان از هیچ دارویی برای نیرومندتر شدن استفاده نمی کردند بلکه فقط با زور بازوی خود میل و کباده می زدند .

 

البته در آن زمان هم بین ورزشکاران چشم و هم چشمی و رقابت وجود داشت و هرکس بیشتر وزنه می زد انعام بیشتری می گرفت .

 

در بروجرد شخصی به نام نایب فتح الله بود که سینی مسی پاره می کرد .

 

پهلوانان آن زمان در اخلاق و رفتار اسوه بودند ، آنها مردم دار و با گذشت بودند ، از ضعیفان دستگیری می کردند و خداشناس بودند .

 

به دلیل علاقع ، پشتکار زیادی در ورزش داشتم و وجود سختی ها موجب نمی شد ورزش را رها کنم .

 

 به نظر بنده یکی از دلایل قوی بودن و استحکام بدنی ام این بود که کار و ورزش را در کنار هم انجام می دادم و همین امر موجب استقامت زیاد جسمی هم می شد ، لازم است بگویم بنده بازنشسته کارخانه نساجی هستم اما پیش از آن کارگر کوره بودم  .

 

از مربی های قدیمی ، ابوالقاسم کبابی مربی خیلی خوبی بود و عزت الله گلچهرانی شاگرد او بود که قهرمان کشتی کشور شد .

 

آن زمان اگر ورزشکاری در مسابقه ای شکست می خورد ، کسی باخت او را به رویش نمی آورد بطوریکه خیلی زود شکستش را فراموش می کرد ، اما در حال حاضر اگر ورزشکاری در مسابقه شکست خورد ، دیگر خیلی از او حمایت نمی کنند و پشتش را خالی می کنند .

 

ورزشکاران قدیم با وجود نبود امکانات در زمین خاکی و گلی با عشق و علاقه ورزش می کردند ، اما الان که امکانات لازم برای ورزش وجود دارد ، به نظر می رسد میل و رغبت جوانان به ورزش کمتر شده است .

 

پیام من به جوانان این است که از مواد نیروزا استفاده نکنند بلکه سعی کنند با استفاده از مواد طبیعی همواره سالم و سر حال بمانند چرا که اثرات این داروها موقتی و زود گذر است و متاًسفانه در بسیاری از مواقع موجب بروز عوارض بسیاری در بدن انسان می شود بطوریکه جداً سلامت ورزشکار را تهدید می کند ، پس بهتر است به هر قیمتی سلامت خود را به خطر نیندازند .

 

  • farhad davoodvandi

خاطرات یک وبلاگ نویس

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۹ ب.ظ
 
خاطرات یک وبلاگ نویس
 
( فرق مسوول با رئیس )

" من بودم و  یک وزیر

 و یک مسوول بروجردی "




به قلم: فرهاد داودوندی

همیشه گفته ام بین مسوول با رئیس فرق وجود دارد

رئیس عاشق میز است و مسوول عاشق خدمت به شهر و  مردم شهر

 می گویند: رئیسی که میز ریاست را ارث پدری خودش می داند و عاشق ریاست کردن بر مردم است بخاطر از دست دادن پست و مقام از فرط ترس جرات ندارد حتی به عکس و تصویر مافوقش هم چپ نگاه کند، چه برسد به اینکه بخواهد قدمی برای گرفتن حق و حقوق شهر بردارد و به موقع حرف بزند!

اما مسوول با شهامت، حتی در دیدار رو در رو صریح و بدون واهمه می گوید آنچه را که بنفع شهر است و باید بگوید .......

یک خاطره واقعی :

توی همین بروجرد خودمان؛  یک وزیر برای بازدید آمده بود، در یک لحظه  که همه سرگرم گفتگو بودند و کمی از ما فاصله گرفتند، ماندیم من و آن وزیر و یک مسوول بروجردی

مسوول مورد نظر حکایت ما، به آن وزیر گفت برویم از فلان پروژه دیدن کنیم،  وزیر بدون اینکه نگاهی به مسوول همشهری مان کند با نوعی لحن سرد و بی اعتنا و از موضع قدرت گفت: وقت ندارم باید بروم مرکز استان

مسوول  همشهری مان هم بدون مقدمه و با تحکم به آن وزیر گفت: اون چیزی که من بهت میگم رو گوش میکنی ! برو  سوار شو تا برویم فلان پروژه را ببینی وگرنه ..... !!! برو سوار شو!

تصور کنید چهره  آن وزیر را  در حالیکه خیلی تعجب کرده بود نیم نگاهی به آن مسوول همشهری مان انداخت  و با لحنی بسیار آرام گفت: باشه بریم!!!

صمیمانه اعتراف می کنم نه آن مسوول بروجردی و نه آن وزیر متوجه من که پشت سرشان بودم نشده بودند، اما وقتی شهامت حرف زدن را دیدم بسیار لذت بردم  و  پیش خودم گفتم: اگر  بعضی از شهرها به جای صد تا رییس محتاط و .... ده تا مسوول با شهامت داشته باشند ........  مطمئنا آن شهرها گلستان خواهند شد


 

  • farhad davoodvandi

گفتن حقایق

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۸ ب.ظ
 
‍ در شهر "درجورب" کره مریخ

قرار است بزودی خیلی ها، همه چیز را بگویند!
 


به قلم: فرهاد داودوندی :


شهر " درجورب" کره مریخ شهر بسیار عجیبی است

در این شهر قرار است همه یک روز حقایق را بگویند!

بازیکن از تیم ورزشی کنار گذاشته می شود، تهدید می کند که بزودی همه چیز را خواهم گفت !

داور حق یک تیم را بطور سهوی ضایع می کند، مربی تیم مورد نظر می گوید بزودی همه چیز را خواهم گفت!

 رئیس بانک، یکی دو روز دیرتر وام مراجعه کننده را می دهد، مراجعه کننده با صدای بلند می گوید بزودی همه چیز را خواهم گفت!

 زن می خواهد طلاق بگیرد در دادگاه می گوید بزودی همه چیز را خواهم گفت!

 مرد می خواهد اساس زندگی اش را با ندانم کاری از بین ببرد، برای توجیه می گوید بزودی همه چیز را خواهم گفت !

هر روز تا غروب دهها مورد از این جمله را به طرق مختلف از زبان کوچک و بزرگ، پیر و جوان، زن و مرد در شهر " درجورب" کره مریخ! می شنوند ! و عجیب اینکه هیچوقت هم هیچکس هیچ چیز را در این شهر مریخی نخواهد گفت !!!

برای نمونه، سالهاست منتظرند تا ورزشکاران نسل های گذشته این شهر در کره مریخ!  مواردی را که باعث ناکامی شان در آن زمان ها شده را بگویند! اما نگفته اند!

 البته اهالی "سیاره پلوتون"  که در همسایگی کره مریخ قرار دارد، معتقدند اهالی شهر "درجورب" کره مریخ! این جمله تهدیدی "خواهم گفت"! را بیشتر بعنوان یک عادت "ورد" زبان شان کرده اند!

سیاره پلوتونی ها" معتقدند، اگر کسی در شهر " درجورب" کره مریخ! یک سرسوزنی از نقاط ضعف کسی را بداند تا صبح نشده، در صد هزار شیپور  در کوی و برزن، جار خواهد زد! و طاقت ندارد حتی یک ثانیه هم نقاط ضغف دیگران را در دل خودش نگهدارد!
  • farhad davoodvandi

تاخیر در آغاز نشست ها

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۵ ب.ظ
 
رکورد تاخیر در شروع 
 
بعضی نشست ها و همایش ها

در شهر " درجورب " کره مریخ!

شکسته شد!



به قلم: فرهاد داودوندی- بروجرد



-  دست نگه دارید تا "فلان" مدیر بیاید!

-  برنامه را شروع نکنید تا "بهمان" رئیس بیاید!

-  تا وقتی آقای .... بعنوان میهمان ویژه نیاید، من نمی گذارم برنامه شروع بشود!


ای بابا! دویست سیصد نفر توی یک جلسه باید منتظر ورود "فلان" مدیر یا "بهمان" رئیس باشند تا جلسه نشست و همایش آغاز بشود!

یواش یواش تاخیر در آغاز بعضی برنامه های رسمی، غیر رسمی و حتی دعوتی در شهر " درجورب " کره مریخ! از "شور و مزه" در آمده و کار به جایی رسیده که انگار نه انگار که "خلق الله" که راس ساعت به نشست آمده اند، کار و زندگی دارند

یکی نیست به میزبانان اینگونه نشست ها در شهر "درجورب" کره مریخ! بگوید: دوست عزیز! برادر گرامی! عزیز دل برادر! شما که اینقدر وقت مردم برایتان بی اهمیت است و جدیدا هم حتی با یکساعت تاخیر برنامه های تان را شروع می کنید:

 اول مشخص کنید این نشست ها را برای رضای خدا و احترام به عامه شهروندان برگزار می کنید یا برای "خود شیرینی" نزد "فلان" مدیر با "بهمان" رئیس؟!!!

اگر این همایش ها و نشست ها برای خدمت به مردم است، اگر در دعوت نامه های تان می نویسید شروع برنامه مثلا ساعت چهار، ما را آرزو به دل نکنید و برای یکبار هم که شده به حضار احترام بگذارید و برنامه را دقیقا راس ساعت چهار آغاز کنید

نه اینکه به خاطر یک میهمان "از ما بهترون"! کار را به جایی برسانید که جدیدا حتی تا یکساعت هم در آغاز برنامه های تان تاخیر داشته باشید

صد البته لازم به ذکر است که در طول تاریخ این شهر مریخی! این یک "رسم بد" شده که تعدادی از مدیران و روسای شهری در شهر "درجورب" کره مریخ! نیز، قصدا  و برای " کلاس گذاشتن "، با تاخیر در نشست ها و همایش ها حضور پیدا می کنند! و انگار نه انگار که صد ها نفر وقت گرانهای شان در حال هدر رفتن است تا این روساء برای حضور در مراسم "قدم رنجه" کنند!


 

  • farhad davoodvandi

شهر درجورب کره مریخ

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۴ ب.ظ
 
 
طنز

در شهر "درجورب" کره مریخ

از هر که تعریف کنید "کله پا" خواهد شد
 
 
به قلم: فرهاد داودوندی
 
 
خبرگزاری " داهرف 90" از کره مریخ خبر داد که در شهری در این کره قرمز رنگ، بنام شهر "درجورب"، از هر که تعریف کنند طرف از نان خوردن خواهد افتاد و توسط عده ای " کله پا" خواهد شد!
 
 
این خبرگزاری در ادامه افزوده: شهر "درجورب" شهر بسیار عجیبی است، در این جا هر کسی که توانمند باشد و بتواند روی پای خودش بایستد و تحسین دیگران را برانگیزد، شب به صبح نرسیده مورد حسادت قرار خواهد گرفت و هر جور شده طوری "زیر آبش" زده خواهد شد که دیگر تا آخر عمر هوس نکند توی این شهر حتی دوچرخه سواری کند!


خبرنگار " داهرف 90" از کره مریخ در خاتمه نوشته: مخلص کلام اینکه در شهر "درجورب" کره مریخ از هر که تعریف کنید در یک چشم برهم زدن توسط عده ای از اطرافیان و به ظاهر دوستان "کله پا" خواهد شد!


 

  • farhad davoodvandi

کرونا درمان دارد، بیشعوری و حماقت درمان ندارد!

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۳ ب.ظ
 
کرونا درمان دارد،

بیشعوری و حماقت درمان ندارد!

طرف شیشه ماشین هشتصد میلیون تومانی اش را پائین می دهد و ماسک استفاده شده اش را توی خیابان می اندازد،

آن دیگری سطل زباله در 50 قدمی است دستکش های دستش را بیرون می آورد و وسط کوچه می اندازد( ده ها مورد از این رفتارها را با چشم خودم دیده ام )

ختم کلام اینکه با این رفتار که بعضی از همشهریان انجام می دهند، بیماری کرونا که سهل است از بین برود، با شروع گرما مطمئن باشید هزار تا بیماری و درد بی درمان!  دیگر هم نصیب مان خواهد شد!

با این رفتاری که بعضی ها در رعایت نکردن مسائل بهداشتی از خودشان نشان می دهند بعید می دانم هیچ پزشک و روانشناسی برای درد بیشعوری و حماقت این افراد بتواند نسخه ای بپیچد!

در خاتمه سپاس ویژه ای از تعدادی از همشهریان ورزشکار و عزیزمان داریم که شبانه روز دارند سند حماقت، نادانی و بیشعوری دیگران را از روی زمین جمع می کنند
 
 
 


 

  • farhad davoodvandi