وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

خبرهای فروشگاه الوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

۴۰۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهاد داودوندی» ثبت شده است

اهدا 40 کارتن تخم مرغ توسط آقای مهدی کرمانی از قزوین

farhad davoodvandi | چهارشنبه, ۵ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۱۳ ب.ظ

 

 

 

 

اهدا 40 کارتن تخم مرغ

 

ساعت 8 شب

 

🌺🌸🌼اهدایی جناب آقای مهدی کرمانی هموطن انساندوست مان از شهر تاریخی قزوین به خانواده های تحت پوشش سایت فرهاد داودوندی

به رسم ادب و قدردانی از جناب آقای مهدی کرمانی یک قاب نفیس از طرف صدها نفر از خانواده های تحت پوشش سایت فرهاد داودوندی از شهرستان بروجرد به این دوست بسیار عزیزمان در شهر تاریخی قزوین تقدیم کردیم

  • farhad davoodvandi

کمک به بیماران دیالیزی

farhad davoodvandi | چهارشنبه, ۵ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۰۰ ب.ظ

 

کمک به "بیماران دیالیزی" کم برخوردار

 

🌻ساعت 9 صبح، ، مرکز پزشکی بیماران خاص

 


از طریق کمکهای خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی تعداد زیادی دارو و سرم دیالیز تهیه و توسط خواهر گرامی ام سرکار خانم گودرزی به بیماران دیالیزی این مرکز اهدا کردیم

 

ضمنا مبلغ 5.000.000 ریال نیز به یک بانوی دیالیزی "بسیار نیازمند" تقدیم کردیم

 

سپاس از خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی...

  • farhad davoodvandi

کمک به نیازمندان واقعی

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۲۶ ب.ظ

 

کمک به نیازمندان

 

سلام آقای داودوندی

 

 توی این دوره دود و آهن و عصر تکنولوژی که انسانیت از بین رفته است این کمک‌ها و مردانگی شما و این وقت و انرژی که واسه ی کمک به همنوع و افراد نیازمند می‌گذارید واقعا قابل ستایش و تحسین است.

 

من که در کانال تلگرامی شما عضو هستم و این رفتارهای زیبا رو میبینم به نوبه خود به عنوان یک همشهری از شما تشکر و قدردانی میکنم.

 

امیدوارم که همیشه سلامت و شاد و عاقبت به خیر شوید و مثل همیشه پرتوان به این راه ادامه دهید.

 

ارادتمند شما


"مرتضی ربیعی زاده"

  • farhad davoodvandi

یک داستان واقعی (7)

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۲۱ ب.ظ

 

یک داستان واقعی (7)

 

اهدا "سمعک" به پیرزن ناشنوای 85 ساله

 

دوست بسیار عزیزی به من تلفن زد و گفت یک "پیرزن تنها" بخاطر ناشنوایی شدید احتیاج مبرم به سمعک دارد

امروز پیرزن 85 ساله را آوردند، یک سمعک که از طریق کمکهای خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی تهیه کرده بودم را به این مادر گرامی اهدا کردم

 امیدوارم مشکل شنوایی این مادر پیر 85 ساله با سمعک اهدایی رفع بشود

سپاس از خیرین عزیز

  • farhad davoodvandi

یک داستان واقعی (6)

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۹ ب.ظ

 

یک داستان واقعی (6)

 

تمامی محصولات صنایع دستی خانم زهرا مهرانیان را برای حمایت از این دختر خانم هنرمند خریداری کردم

خیلی خوشحال شدم که یک هنرمند نوجوان بروجردی در فصل تابستان با ذوق و علاقه اقدام به تولید دستبند، گردنبند و .... نموده است

البته این هنرمند نوجوان وقتی متوجه شد قصد دارم این هدایا را به دختر خانم های تحت پوشش خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی اهدا کنم آنها را با قیمت و تخفیف بسیار مناسبی در اختیار ما قرار داد

برای خانم زهرا مهرانیان هنرمند خوش ذوق بروجردی آرزوی موفقیت روزافزون دارم
 

  • farhad davoodvandi

یک داستان واقعی (5)

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۷ ب.ظ

 

یک داستان واقعی (5)

 

کودک است، با مادرش آمده بود که بسته های غذایی سهمیه شان را تقدیم شان کنم

مادرش می گفت وقتی فهمیده قرار است بیایم برای  سهمیه غذایی، تند و سریع لباس پوشیده و گفته من هم می خواهم بیایم، شاید دایی فرهاد بهم اسباب بازی بدهد

از طریق کمک های خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی یک بسته ماشین اسباب بازی 2 تایی بهش تقدیم کردم

انگار دنیا را بهش دادند، از فرط خوشحالی تنهایی راه افتاد برود خانه شان...

مادرش که داشت بسته غذایی را تحویل می گرفت داد زد کجا می روی؟ وایسا با هم بریم و سپس دست در دست همدیگر عازم خانه شان شدند

 

  • farhad davoodvandi

یک داستان واقعی (4)

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۵ ب.ظ

 

 

یک داستان واقعی (4)

 

با "ترازو"ی وزن کشی در آمد خود و خانواده اش را تامین می کند

چندی قبل توی پنجشنبه بازار ماشینی از روی ترازویش گذشت و باعث شد این وسیله منبع درآمد، برای همیشه از کار بیفتد

چندی قبل "ترازوی دیجیتال" برای شان تهیه کردم که متاسفانه چند روز بعد مجددا این "ترازو" هم بنا به دلایلی کلا خراب شد

امروز از طریق کمکهای خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی یک عدد ترازوی عقربه ای تقدیم شان کردم که پدر خانواده بتواند از امروز بعدازظهر کار و کسبش را آغاز کند

سپاس از خیرین عزیز

  • farhad davoodvandi

یک داستان واقعی (3)

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۳ ب.ظ

 

یک داستان واقعی (3)

 

سالهاست تحت پوشش خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی هستند، خودش مبتلا به سرطان و به تازگی شوهرش هم به سرطان خیلی پیشرفته مبتلا شده...

شوهرش در جریان اینکه سرطان تمام بدنش را در برگرفته نیست و همه اش از فرط درد زیاد، هوار می کشد که دارم از درون می سوزم

با گریه گفت: داداش فرهاد، خودم هم می دانم که... اما چکار کنم عذاب وجدان می گیرم اگر نبرمش دکتر

بهش گفتم هزینه دارو و درمان برای کمتر شدن درد چقدر است؟

گفت: اگر 2 میلیون تومان پول داشتم همین فردا آزمایشات و دکتر و دارو را شروع می کردم، خدا را خوش نمیاد اینقدر درد بکشد...

با گریه خواست برود... صدایش کردم و گفتم توکلت به خدا باشد، دو میلیون تومان از طریق کمک های خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی به حسابت واریز کردم

چشمانش از فرط گریه مثل دو تا کاسه خون شده بود، با همان حال که اشک از چشمانش جاری بود گفت: خدا به خیرین سایتت عزت و سلامتی بدهد و سپس سرش را پایین انداخت و رفت تا پیگیر درمان شوهرش بشود...

 

  • farhad davoodvandi

یک داستان واقعی (2)

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۱ ب.ظ

 

یک داستان واقعی (2)

 

فقط تا امشب فرصت ثبت نامش در دبیرستان.... را داشتیم

 

غروب رفتیم کافی نت....، همونجا 266 هزار تومان از طریق کمک های خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی برایش واریز کردم

 

هوا تاریک شده بود که ثبت نامش را تمام کردیم

 

پس از سالها مجددا روی نیمکت دبیرستان خواهد نشست، از فرط شادی در پوست خود نمی گنجید،،،

 

وقت خداحافظی با خوشحالی زیاد گفت: دایی فرهاد چقدر خوبه که دایی مثل تو دارم، این دو سه روزه که دنبال ثبت نامم بودی پی بردم همه شهر دوستانت هستند

  • farhad davoodvandi

یک داستان واقعی

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۰۹ ب.ظ

 

یک داستان واقعی (1)

 

پیام داد که زمین خورده ام و زانویم شکسته، دکتر جراح برای عمل جراحی طلب 3 میلیون تومان کرده

 

بهش گفتم: چقدر پول داری؟

 

گفت: 800 هزار تومان قرض کرده ام، یارانه را هم به حسابم بریزند، یک میلیون تومان جور می شود!

 

 گفتم: بقیه پول را از کجا می آوری؟!

 

گفت: خدا بزرگ است، بیشتر به فکر فرزندانم هستم  که نمی توانم با این زانوی شکسته ترو خشک شان کنم!

 

بهش گفتم: همین الان که داریم تلفنی صحبت می کنیم، 3 میلیون تومان از طریق کمک های خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی به حسابت واریز کردم

 

گفت: گفتم خدا بزرگ است... همین الان برای بستری شدن و انجام عمل جراحی می روم بیمارستان

  • farhad davoodvandi