یک داستان واقعی (2)
farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۱ ب.ظ
یک داستان واقعی (2)
فقط تا امشب فرصت ثبت نامش در دبیرستان.... را داشتیم
غروب رفتیم کافی نت....، همونجا 266 هزار تومان از طریق کمک های خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی برایش واریز کردم
هوا تاریک شده بود که ثبت نامش را تمام کردیم
پس از سالها مجددا روی نیمکت دبیرستان خواهد نشست، از فرط شادی در پوست خود نمی گنجید،،،
وقت خداحافظی با خوشحالی زیاد گفت: دایی فرهاد چقدر خوبه که دایی مثل تو دارم، این دو سه روزه که دنبال ثبت نامم بودی پی بردم همه شهر دوستانت هستند