وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

خبرهای فروشگاه الوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طنز اجتماعی» ثبت شده است

مصاحبه با کلنگ خنثی

farhad davoodvandi | يكشنبه, ۱ اسفند ۱۴۰۰، ۱۲:۱۹ ق.ظ

 

طنز اجتماعی


"مصاحبه با کلنگ خنثی"

 


- سلام ، آقای کلنگ!

- سلام، اما من آقا نیستم!

- ببخشید، سلام خانم کلنگ!

- اما من خانم هم نیستم!

- عجب! اگر آقا یا خانم نیستی، پس چی هستی؟

- من خنثی هستم!

- اِه ! چه جالب! برای چی خنثی هستی؟

- راستش کلنگی که فقط به زمین بخورد و ثمره ای نداشته باشد، خنثی است!

- یعنی چی؟ میشه بیشتر توضیح بدهید؟

-  جوونم واستون بگه! توی این استان لرستان و حتی بروجرد خودمان، از هم جنس های کلنگ من در انبار ادارات هر شهری سه چهار تا دسته روبان گرفته وجود دارد!

 ما کلنگ های ته انباری سالی چند بار از انبار بیرون می آئیم و به دست روسای آن شهر ها در چند نقطه زمین هر شهر به زمین می خوریم! بعضی وقتها چنان ما را به زمین می زنند که پیش خودمان می گوئیم نکند این رئیس  با این شوری که در سر دارد ما را زمین نگذارد و طی بیست و چهار ساعت کلنگ زدن مداوم،  پی ساختمان را به تنهائی بکند!

اما نام به این نشان، که بعد از دو سه بار ما را به زمین زدن، دوباره سر از ته انبار در می آوریم! البته تا اینجای کار هم ایرادی ندارد!

اما قضیه وقتی جالب میشود که روز کلنگ زدن، مصاحبه پشت مصاحبه که چنین خواهیم کرد و چنان خواهیم ساخت، اما نام به آن نشان که تجربه نشان داده فقط و فقط بعد از زدن کلنگ بر زمین فقط خوب حرف خواهند زد و در واقعیت نه چنین خواهند کرد و نه چنان خواهند ساخت!

اینطور است که ما می شویم کلنگ  خنثی در بروجرد و لرستان!

 

 به قلم: فرهاد داودوندی

  • farhad davoodvandi

شهر درجورب کره مریخ/ طنز

farhad davoodvandi | سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۴۲ ق.ظ

 

در شهر "درجورب" کره مریخ

 

از هر که تعریف کنید "کله پا" خواهد شد


به قلم: فرهاد داودوندی


خبرگزاری " داهرف 90" از کره مریخ خبر داد که در شهری در این کره قرمز رنگ، بنام شهر "درجورب"، از هر که تعریف کنند طرف از نان خوردن خواهد افتاد و توسط عده ای " کله پا" خواهد شد!


این خبرگزاری در ادامه افزوده: شهر "درجورب" شهر بسیار عجیبی است، در این جا هر کسی که توانمند باشد و بتواند روی پای خودش بایستد و تحسین دیگران را برانگیزد، شب به صبح نرسیده مورد حسادت قرار خواهد گرفت

و هر جور شده طوری "زیر آبش" زده خواهد شد که دیگر تا آخر عمر هوس نکند توی این شهر حتی دوچرخه سواری کند!


خبرنگار " داهرف 90" از کره مریخ در خاتمه نوشته: مخلص کلام اینکه در شهر "درجورب" کره مریخ از هر که تعریف کنید در یک چشم برهم زدن توسط عده ای از اطرافیان و به ظاهر دوستان "کله پا" خواهد شد!

  • farhad davoodvandi

طنز شهر " درجورب " کره مریخ!

farhad davoodvandi | چهارشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۲۴ ب.ظ
 
رکورد تاخیر در شروع 
 
بعضی نشست ها و همایش ها

در شهر " درجورب " کره مریخ!

شکسته شد!



به قلم: فرهاد داودوندی- بروجرد



-  دست نگه دارید تا "فلان" مدیر بیاید!

-  برنامه را شروع نکنید تا "بهمان" رئیس بیاید!

-  تا وقتی آقای .... بعنوان میهمان ویژه نیاید، من نمی گذارم برنامه شروع بشود!


ای بابا! دویست سیصد نفر توی یک جلسه باید منتظر ورود "فلان" مدیر یا "بهمان" رئیس باشند تا جلسه نشست و همایش آغاز بشود!

یواش یواش تاخیر در آغاز بعضی برنامه های رسمی، غیر رسمی و حتی دعوتی در شهر " درجورب " کره مریخ! از "شور و مزه" در آمده و کار به جایی رسیده که انگار نه انگار که "خلق الله" که راس ساعت به نشست آمده اند، کار و زندگی دارند

یکی نیست به میزبانان اینگونه نشست ها در شهر "درجورب" کره مریخ! بگوید: دوست عزیز! برادر گرامی! عزیز دل برادر! شما که اینقدر وقت مردم برایتان بی اهمیت است و جدیدا هم حتی با یکساعت تاخیر برنامه های تان را شروع می کنید:

 اول مشخص کنید این نشست ها را برای رضای خدا و احترام به عامه شهروندان برگزار می کنید یا برای "خود شیرینی" نزد "فلان" مدیر با "بهمان" رئیس؟!!!

اگر این همایش ها و نشست ها برای خدمت به مردم است، اگر در دعوت نامه های تان می نویسید شروع برنامه مثلا ساعت چهار، ما را آرزو به دل نکنید و برای یکبار هم که شده به حضار احترام بگذارید و برنامه را دقیقا راس ساعت چهار آغاز کنید

نه اینکه به خاطر یک میهمان "از ما بهترون"! کار را به جایی برسانید که جدیدا حتی تا یکساعت هم در آغاز برنامه های تان تاخیر داشته باشید

صد البته لازم به ذکر است که در طول تاریخ این شهر مریخی! این یک "رسم بد" شده که تعدادی از مدیران و روسای شهری در شهر "درجورب" کره مریخ! نیز، قصدا  و برای " کلاس گذاشتن "، با تاخیر در نشست ها و همایش ها حضور پیدا می کنند! و انگار نه انگار که صد ها نفر وقت گرانهای شان در حال هدر رفتن است تا این روساء برای حضور در مراسم "قدم رنجه" کنند!

 

  • farhad davoodvandi

طنز یادتونه

farhad davoodvandi | جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۲۰ ب.ظ



طنز ورزشی اجتماعی
یادتونه؟


وقتی ورزشکارها اینطورن،


 وای به حال مردم عادی!



فرهاد داودوندی- بروجرد:

یادتونه اون قدیم ها وقتی می خواستیم به اتفاق خانواده بریم مشهد با اتوبوس های اتوتاج قدیمی با اون صندلی های غیر استاندارد چند روز توی راه بودیم؟!

یادتونه بعد از اونکه بالاخره می رسیدیم مشهد، انگار نه انگار که بدن هامون به خاطر چند روز توی راه بودن خسته و کوفته شده بود، سریعا می رفتیم زیارت!

از اون طرف هم که بر می گشتیم بروجرد همین طوری بود! بدون خستگی، بزرگترهای خونه دو سه روز پذیرای مهمون هائی بودن که برای دیدار به منزل مون میومدن.

اون مسافرت های چند روزه و سرحال و قبراق بودنمون  رو به یاد بیارید تا موضوعی را براتون تعریف کنم.

فلان تیم فوتبال بسیار معروف که خیلی از بازیکن هاش ملی پوشن با اتوبوس های آخرین مدل که فوق استاندارد هستن از تهران اومدن بروجرد و راه به راه رفتن هتل زاگرس، همشون انگار کوه کنده بودن که 400 کیلومتر را در 3 - 4 ساعت اومدن!

از اتوبوس که پیاده میشن نای راه رفتن هم ندارن، عجب دوره زمونه ای شده!

ورزشکارهای معروفمون که باید آمادگی جسمی بالائی داشته باشن، رمق توی بدنشون نیست! وای به حال مردم عادی!!!

  • farhad davoodvandi

فروش سهام باد هوا توسط سرمایه گذار

farhad davoodvandi | جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۱۸ ب.ظ
 
 
طنز اجتماعی
 

فروش سهام باد هوا توسط سرمایه گذار!!!

 


فرهاد داودوندی- بروجرد:

به من بینوا کمک کنید، به من محتاج در بدر کمک کنید!

سرمایه گذاری هستم که مدتهاست در شهر شما برای سرمایه گذاری آمده ام!

البته درست حدس زده اید که دیناری پول با خودم نیاورده ام، اما اگریک روزی روزگاری  وضع مالی ام خوب بشود، پس از تملک رایگان بهترین زمین های این شهر و فروش قسمتی از آنها، پول خوبی به جیب! ببخشید، به دست خواهم آورد!

البته  بعد از گرفتن زمین رایگان در بهترین نقطه شهر  و فروش قسمتی از آن به هر کسی که دلم خواست! اگر قول بدهید 40 یا اگر دست کرم تان خوب باشد 50 میلیارد تومان هم وام بلاعوض مادام العمر به من بینوای محتاج کمک کنید، برای تان در این شهر سرمایه گذاری خواهم کرد که از فرط تعجب و شادی یک چشم تان بگرید و یک چشم تان بخندد!

محتاجم، علیلم! به من بینوا کمک کنید!

الان مدتهاست برج سازی هایم در کلان شهر ها بخاطر نداشتن پول کافی نیمه تعطیل شده است، اگر خدا عمر نوح به خودم و زن و بچه ام عطا کند،
با این سرمایه گذاری هم که  قرار است مثلا در آینده در شهر شما انجام بدهم، کفگیرم به ته دیگ خورده و کمک مالی مردم را استدعامندم!

حالا که شما در این شهر آنقدر بخشنده هستید که بهترین زمین های تان در بهترین نقاط شهر را مفت و مجانی به من بینوای بدبخت بیچاره محتاج نان شب، هدیه داده اید، حالا که قرار است برای به دست آوردن دل من، میلیارد ها تومان هم وام بلاعوض به من ذلیل بیچاره کمک کنید، خوب آخه بی معرفت ها پس مردانگی تان کجا رفته؟!

 لااقل ساختمانهایی را که قرار است در "موسم بزک نمیر بهار میاد" بسازم و به این مردم شریف بیندازم! ببخشید، بفروشم و واگذار کنم! خوب لااقل پیش خریدش کنید
 
و اون پول های بی زبان تان که پس انداز کرده اید را برای گردش اقتصاد شهرتان توسط یک سرمایه گذار با انصاف! به مانند من، به جریان بیندازید!

البته می دانم در بین شما افراد بد بین و بد ذات و مغرضی هم هستند که مانع از سرمایه گذاری شما در جیب شریف "بدون در و دروازه" من می شوند، اما حالا که ساختمان هایم را پیش خرید نمی کنید، لااقل سهام "باد هوا" را که توسط اینجانب به شما عزیزانم پیشنهاد می دهم را بخرید! بخدا صواب دارد!

سرمایه گذار درجه یک ممتاز، اما علیل و ذلیلم،
با خرید سهام "باد هوا" برای رشد اقتصاد شهرتان! به من بینوای محتاج کمک کنید!


 

  • farhad davoodvandi

وقتی تلفن و موبایل و اینترنت نبود

farhad davoodvandi | جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۱۷ ب.ظ

 

چگونه قدیمی ها بدون تلفن و موبایل و اینترنت

 

 متوجه می شدند که مسافرشان کجاست؟

 

فرهاد داودوندی، بروجرد:

 

اونا که قدیمی ترند، یعنی یک کمی هم از قدیمی قدیمی تر می باشند، حتما یادشون است که آنزمان ها که تلفن و موبایل و اینجور چیزها نبود، بعضی ها برای اینکه بدانند مسافر شان در کجاست و آیا قرار است در شهر مقصد بماند یا در حال برگشتن به خانه است هیچ راهی نداشتند و همیشه دلنگران وضعیت عزیز سفر رفته شان بودند

 

گاه گاهی نامه ای که ده بیست روز و شاید هم یکی دو ماه در راه بود می رسید، اما این نامه ها هم آنچنان تاثیری نداشت.

 

بعضی ها هم به روز تر بودند و دست شان به دهان شان می رسید تلگراف می زدند! هر چند که این تلگراف ها هم اینقدر خلاصه شده بود که اصلا چیزی دستگیر گیرنده تلگراف نمی شد.

 

یکی از رسم هائی که آنزمان بخصوص خانمهای سن بالا برای کسب اطلاع از مسافرشان انجام می دادند، درست کردن سه تا گلوله گِل به اندازه گردو بود!

 

راه و چاه اینکار هم اینطور بود که سه تا گلوله گِلی به اندازه گردو درست می کردند و وسط یکی از آنها یک دانه نخود می گذاشتند و آن سه گلوله گلی را به دست بچه بسیار کم سن و سالی می دادند و از وی می خواستند که این سه گلوله گِلی را یکی شان را دم در حیاط منزل، دیگری را وسط حیاط و سومی را نیز درون خانه بگذارد.

 

سپس آن زن اقدام به باز کردن گلوله های گلی می کرد.

 

 اگر نخود وسط آن گلوله ای بود که دم در حیاط بود، می گفت: مسافر در شهر مقصد جا خوش کرده و حالا حالا ها نمی آید!

 

اگر نخود وسط گلوله وسط حیاط بود، می گفت: مسافر در راه برگشت است و یا قصد برگشتن دارد و اگر نخود وسط گلوله گلی درون خانه بود، آن زن می گفت: همین امروز و فرداست که مسافر از راه برسد!

 

البته همانطور که در اول عرایضم گفتم: از آنجا که در آن زمان موبایل و تلفن و اینترنت و اینجور چیزها نبود، بعضی از مردم برای خود با اینگونه ترفند ها سرگرمی ساخته بودند و بنوعی گلوله های گلی آنزمان حکم  ایمیل های امروزی را داشت!!! که با باز کردن شان بعضی وقتها خبر خوش می شنوی و بعضی وقتها هم پوچ هستند.


 

  • farhad davoodvandi

کار نکن اما جلوی چشم باش

farhad davoodvandi | جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۰۷ ب.ظ

 

طنز اجتماعی


رمز موفقیت،


کار نکن اما جلوی چشم باش !

 

فرهاد داودوندی - بروجرد:

 

- آقا از این جلو برو اونور تر، جلو دست و پائی!

- باشه!

- چرا تکون نمی خوری؟

- باشه!

- آقا جان میگم جلو دست و پائی!

- باشه!

- کم بگو باشه!

 - باشه!

- عزیز من! توی این مکان، رفت و آمد زیاده، برو کنار وایستا!

 - باشه!

( چند ساعت بعد )

- بازم که تو اینجائی؟! برو کنار تا بقیه رد بشوند!

- باشه!

- خوب تکون بخور!

 - باشه!

- ببینم، می خوای اعصاب ما رو توی این اداره خراب کنی که تکان نمی خوری؟

- باشه!

- نکنه علتی داره، هی جلو چشم مائی و از جایت تکان نمی خوری؟

- بععععععععله!

- میشه علتش رو بگی؟

- بععععععععله!

- بفرما، سراپا گوشیم!

 

- خدمت شما که عارضم! یک رسمی سالهاست باب شده، که هر که جلوی چشم باشه، اموراتش میگذره! اگر جلوی چشم نباشی و صبح تا شب  برای پیشرفت فعالیت انجام بدهی، به چشم نخواهی آمد! اما اگر هیچ کار نکنی، هیچ فعالیتی نداشته باشی، اما جلوی چشم  باشی، همه حلوا حلوایت می کنند و جایت هم بالای چشم همه است!

- ای ناقلا! پس اینطور، خوب زود راه افتاد !!!

- بعععععععله!  راه و روش درست اینه که من جلوی چشم باشم و عزیز! حالا بگذار بقیه کار کنند و جلوی چشم نباشند، مهم نیست!

مهم اینه که من به رمز و رموز موفقیت  پی برده ام! فقط لطفا به کسی نگوئی، اینجا فرق دوغ و دوشاب اصلا معلوم نیست! کار نکن اما جلوی چشم باش، همه مثل عسل دوستت دارند! اما اگر خودت را هم با فعالیت زیاد بکشی، ولی جلوی چشم نباشی، همه با شنیدن نامت احساس می کنند ارث پدرشان را خورده ای، دوست دارند سر به تنت نباشد! این است که رمز موفقیت: کار نکن، فعالیت نداشته باش، اما جلوی دست و پای بقیه بنشین تا همیشه جلوی چشم باشی!!!
  • farhad davoodvandi

طنز با گویش بروجردی

farhad davoodvandi | چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۹، ۰۱:۴۸ ب.ظ
 
بابا جُو ! و ِرَه شیتَه ؟ مُوخا شی کُنی؟


دُومِشِه بَوُور !


 

فرهاد داودوندی - بروجرد :
 

چَن شُو پیش داشتِم  وَرِ خُوئم و زوُون   وُوریردی خُوئمو ، فکر مِکردم ، راسی چُونه ایما بعضی وقتا  اُنقدر بی انگیزه مِشیم ؟! وِره شی ، هرکسی ام که مُوخا کاری تِه زمینه ورزشی ، اقتصادی ، هنری و .....انجام بَیه اُنقَدَر  وِِرَِِِِِِِِِِش پیغام پَسغام نا امیدُونه مِفر سیم ؟!

حتما جدیدا  دی ییت که یه سِری پیامک دارَه دس و ِ دس مِشه که تِه اونا نوشته ، مُخوا شی کُنی ؟ وِره شیتَه ؟ دِلت خُوشه ؟ بیکاری ؟ دومِشِه بَوُر ! مِشه شی ورَت ؟ نکُنی ایکاره ! او کِه داره شی کِرده ؟ آخرش مُاخا بَمیری !


حَتمن وره شُومانم اَ ای جور پیامکا و لهجه وُوریردی آمیه که صُوَوتائی که سر زبون ایمانَه نِه و طور طنز آلودی نوشتَنو و وره خُوئمو مِفِرسن !

و نَظر مَ که تا نوا چئی ، مردم نِمُوئن چیزها ! خُویِ  ایما بهتر اَ هر کَس دی یری  مِینیم که ای جُور حَرفا اَ صُوو  زُو تا آخر شُو سَرِ زِوُون  هَمَه  مُو  هِسا !

په بیتَره ، اَ همی ایسه ، ایجُور حَرف زینانِه اَ سَر زوُونمو  وُرداریم ، اگر خوئمو فعالیم که هُوچی ! اَگرم خوئمو فَعال نیسیم ، لااقل جلو پا بَچامُو یا دوُسُ رفیقامُو هی اَ ای حرفا نَزِنیم !

به خُدا ای حَرفا دَس و دِل آئمِنِه مِشُورَه و دیه دِل و دماغی وره هُوشکَه  نِمَلَه که  تَکُونی و ِ خُوئش بَیه !

بیائیم اَ هَمی ایسه ، ایجُور حَرفا مَنفینِه اَ سَر زوُِون خُوئمو بَنازیم ، و فقط اَ حَرفا خُو  صُو وَت کُنیم !

بخدا اگر تا آخر عُمرِمُونَم  هِی بُوئیم و ِره شیمُونه ؟ مُوخا شی کُنیم ؟ سَر سوزنی اَ ای دنیائی که تِش ز ِنی مُکُنیم کَم نِمِشَه ، اُوئم  اَ  اُوء  تَکُو  نِمُوخُورَه ! پَه بِهتره کِه خُوئمُونِه و ِ روز کُنیمُو و فَقَط  حَرفا خُو بَز ِنیم تا وا اِی حَرفا و ِ هَم انگیزَه بَئیم !

@@@@@

(ترجمه فارسی ) چند شب پیش داشتم پیش خودم با گویش بروجردی خودمان  فکر می کردم ، راستی چرا بعضی وقتها ما اینقدر بی انگیزه می شویم ؟ برای چه ، هر کسی هم می خواهد فعالیت اقتصادی ، ورزشی ، هنری و... بکند ، برایش پیغام پسغام ناامیدانه می فرستیم ؟

حتما جدیدا دیده اید که یکسری پیامک به زبان بروجردی دست به دست میشود که در آنها نوشته شده است : می خواهی چکار کنی ؟ برای چی ات است ؟ بیکاری ؟ برای تو میشود چی ؟ اینکار را انجام ندهی ؟ آنکه مال و منالی دارد کجا را گرفته ؟ آخرش همه می خواهیم بمیریم !

حتما برای شما هم اینگونه پیامک ها به  گویش بروجردی آمده است که صحبتهائی را که بطور روزمره بر سر زبان خود ما می باشد را به گویش بروجردی نوشته و برای خود ما ارسال می نمایند

به نظر من که تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها ! البته خود ما بهتر از هر کس دیگری می دانیم که این جور سخنها از صبح زود تا آخر شب بر سر زبان مان است !

اگر خودمان فعال باشیم که فبه المراد ! اما اگر خودمان انسان های فعالی نیستیم لااقل خطاب به فرزندان یا دوست و رفیق هایمان از اینگونه حرفها نزنیم !  به خدا ، اینگونه حرفها  دیگر حال و حوصله ای برای هیچکس نمی گذارد که انگیزه ای داشته باشد .

بیائیم از هم اکنون اینگونه حرفهای منفی را از سر زبان مان کنار بگذاریم و فقط از سخنان خوب صحبت کنیم .

باید بدانیم اگر تا آخر عمر بگوئیم مگر بیکاری؟ می خواهی چکار کنی ؟ و از اینگونه حرفهای منفی بر زبان بیاوریم ، مطمئنا سر سوزنی از این دنیای بزرگ کم نخواهد شد و حتی آب هم از آب تکان نخواهد خورد .

پس بهتر است که به جای گفتن اینگونه کلمات منفی  خودمان را به روز نمائیم و فقط حرفهای مثبت را به زبان بیاوریم تا با اینگونه سخنان لااقل به همدیگر انگیزه بدهیم .

 

  • farhad davoodvandi

طنز اجتماعی

farhad davoodvandi | جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۶ ب.ظ
 
 
 
طنز اجتماعی


 مراسم ختم و فاتحه است یا


خواستگاری و شادی؟!

 
 
(مطمئن نیستم !!!!! اما فکر می کنم از این اتفاقات در استان ما زیاد

پیش
می آید )

 
نوشته : فرهاد داودوندی - بروجرد :
 

- حاج بابا  ! مامان  دَم  در با شما کار داره !

- به مامانت بگو ، توی مراسم ختم و فاتحه  هم دست از سر من بر نمی داره !

- مامانم میگه کار ضروریه !

- اومدم !

و حاجی عصا به دست ، عازم دم در میشود !

- زن اینجا هم دست از سر من بر نمی داری ؟ مگه نمی دونی مراسم فاتحه است ، چیکارم داری ؟

- خوبه ! نمی خواد جنابعالی از صاحب عزا ها بیشتر عزا بگیری ، بیا نگا کن زناشون همه سرخاب سفیداب مالیدن و انگار از دماغ فیل افتادن !

- زن به تو چه مربوطه ؟ حالا اومدی که همینا رو به من بگی ؟

- نه ! اومدم بگم ، دختر حاج عباس رو بنداز زیر نظر !

- یعنی چه ؟! آخه توی مراسم ختم ، دختر حاج عباس رو برای چی بندازم زیر نظر ؟!

- هی ختم ، ختم نکن برام ! مگه نمی خوای فرزاد پسرمون سر و سامون بگیره ؟!

- البته که می خوام !

- خوب حاجی جون ! این دختر حاج عباس ،  وصله خوبی برای  آقا فرزاد پسرمونه ! یه تیکه خانومه ، ببین اگه پسند می کنی تا با خاله هاش سر صحبت رو باز کنم !

- زن ! آخه وقت گیر آوردی ؟! توی مراسم فاتحه ، می خوای برا پسرمون ، خواستگاری کنی ؟!

- پس تو چجور پدری هستی ، چطور توی این یکهفته حواست رو نمی دی به پسرمون ، نمیبینی هر وقت میگن استکان خالی چائی مردها رو یکی بیاره ، سریعا  پسر گلم ، مثل دونده های سرعت ، میپره سینی رو میاره و فقط هم طوری استکان ها رو میاره که اونا رو بده دست دختر حاج عباس !

- ای ناقلا ! من میگم چرا این پسره تن و لش ، اینقدر زرنگ شده و هر که می خواد کاری انجام بده ، سریعا میگه بزاریدش برای من  ؟! اما ای زن ! به فرزاد بگو   مراسم فاتحه است ، آبرو ریزی نکنه !

- خوبه توام با مراسم فاتحه ات ! بیشتر به عروسی شبیه شده تا به مراسم عزا ! همه با لباس های آنچنانی آمده اند و اینقدر هم زنهاشون با فرچه رنگ و بتونه مالیدند به لپ ها و ابروهاشون که اگه یه غریبه بیاد داخل ، فکر می کنه اومده عروسی پسر افتخار السلطنه ! 

- خدا بگم چیکارت کنه زن ! که اینجا هم از غیبت کردن و پشت سر دیگران حرف زدن دست بر نمی داری ! باشه برو تا بعدا در رابطه با دختر حاج عباس با هم بیشتر صحبت کنیم !

- راستی حاجی !

 - باز چی شده ؟

- به این آقایون بگو صدای خنده شون هفت حیاط را گرفته توی سر ! یک کمی آرام تر بخندند !

- پسر اسمال آقا داره برا همه خاطرات خنده دارش در زمان سربازی را تعریف می کنه !

- حاجی ، شما اومدید مراسم ختم و فاتحه ! یا دلقک آوردید براتون معرکه بگیره !

 - زن ، خوب دیگه حوصله همه سر رفته ، یکهفته است ، همه مون از صبح تا شب میائیم میشینیم اینجا تا آخر شب ، خوب چقدر از آن مرحوم حرف بزنیم ؟! یک کمی تفریح و خنده هم بد نیست !

 - وای بلا به دور ! یعنی شما ، مردها ، توی مراسم ختم و فاتحه جوک برای هم تعریف می کنید ؟

- راستش ، از آنجا که حرفهای جدی مون ، سریعا تمام می شود ، و حرفی هم برای گفتن با همدیگر نداریم ، یکی شروع می کند به حرفهای با نمک گفتن و بقیه هم سیر دل ، می خندیم !

 - از روح اون مرحوم خجالت نمی کشید ؟

- زن ، چرا حرف حساب حالیت نمیشه ؟! مُرده فاتحه می خواهد و زنده زندگی !

 - حالا دیگه برای شما مردها  ، خنده و بگو بخند در مراسم فاتحه ، خوبه ؟ اما برای ما زنها غیبت کردن بده ؟!

- ای زن ! چرا حرف حساب حالیت نمیشه ؟ ما یکهفته است کار و زندگی مون تعطیله و دور هم نشسته ایم ، اگر یک لبخند هم نزنیم که دق می کنیم !

- حاجی ! از کی تا حالا به صدای قهقهه میگویند ، لبخند ؟ اونم  صدای نکره قهقهه  ده بیست تا مرد با همدیگر ؟! لااقل از روح اون مرحوم خجالت بکشید !

- خوبه ، حالا دیگه نمی خواد ما مردها رو درس اخلاق بدهی ! برو پیش زنها !

- حاجی !

- باز چی شد ؟

- میگم بعد این مراسم ، کابینت آشپزخونه رو عوض کنیم ؟

- زن ، خجالت بکش ، از روح این مرحوم لااقل شرم کن ، آخه توی مراسم ختم ، دیگه حرف نیست که تو از عوض کردن دکور آشپزخانه حرف میزنی ؟!

- حاجی ، بخدا ، توی مجلس زنها ، همشون دارن از " ام دی اف " ، ماشین آخرین مدل دامادشون ، خونه تازه خریداری شده شان ، عروس فلانی که تا الان بچه دار نشده ، آخرین مدل کیف و کفش زنانه ، النگو و سرویس های طلائی که در ارزانی طلا خریده اند ،  حساب بانکی شوهرشون ، و اینجور چیزها صحبت می کنند ، حالا خیلیه از تو بخوام بعد این مراسم ، دستی به سر و گوش آشپزخونه مون بزنی ؟! من که دیگه نمی تونم توی اون آشپزخونه زندگی کنم ! اگر درستش نکنی میرم خونه بابام اینا !

- چی بگم ، باشه ، راستی ، یواش یواش ، جمع و جور کن تا بریم سر خونه زندگی مون ! دیگه بسه ، یکهفته است اینجائیم !

- چی ؟!!! یعنی حرمت این مرحوم فقط یکهفته بود ؟ ( در حالیکه اشک در چشمان زن حلقه می بندد ) یعنی خان دائی من ، اینقدر حرمتش کم بود که فقط برای اون مرحوم یکهفته مراسم بگیرند ، بخدا اگه زن و بچه اش حرمتش رو نگه ندارند و بخوان مراسم را جمع و جور کنند ، با خرج خودم برا خان دائی ام مراسم میگیرم ! تازه داریم در نبود خان دائی ، یک دلی از عزا ، چی گفتم ؟ تازه داریم آرام آرام فقدانش را احساس می کنیم ! در ضمن حاجی ! مگه همیشه نمیگی کار و بار رونقی نداره ! خوب چه جائی بهتر از اینجا که بیاد مرحوم خان دائی ام ، دور هم بشینیم و تا چهلم آن مرحوم ، یادی از آن مرحوم بکنیم ؟!!!

- باشه پس بلند شو برو ، پیش زنها ، تا منهم برسم بقیه خاطرات پسر اسمال آقا از سربازیش را بشنوم ، خیلی با حال تعریف می کنه ، از خنده روده بُر میشیم !!!
  • farhad davoodvandi

اینگونه است که بروجرد هیچگاه پیشرفت نمی کند!

farhad davoodvandi | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۱ ب.ظ
 
طنز تلخ اجتماعی


اینگونه است که بروجرد


 هیچگاه پیشرفت نمی کند!



 

 

فرهاد داودوندی- بروجرد:


 آقا اجازه، از آنجا که گفته اید انشای امروزمان در رابطه با این باشد که " چرا بروجرد پیشرفت نمی کند؟" باید بگویم برای نوشتن این انشا با پدرمان زیاد صحبت کردیم تا به یک نتیجه ای برسیم!

 اما، آقا اجازه! پدرمان آه بلندی کشید و گفت: رُوله و ِرَمُو شَر دُرُس نَکو، اَ صُوا صُو دیه هُوشکَه جُواو ِ سِلامِمُونَم نِمیه! که ترجمه گفته پدرمان به زبان فصیح پارسی می شود: بچه جان برای مان شر درست نکن، از فردا صبح دیگر هیچکس در این شهر جواب سلام مان را نمی دهد!

آقا اجازه! البته وقتی سمج ایستادیم و از پدرمان توضیح بیشتر خواستم دوباره آه بلندی کشید و گفت: بچه جان! این شهر ما هیچوقت پیشرفت نخواهد کرد! می دانی چرا؟

 و بعد بدون اینکه ما بخواهیم حرفی بزنیم، خودش به خودش جواب داد که در این شهر، اینقدر که بعضی از مردم در کار همدیگر تخقیق و تفخص می کنند، در کار زندگی خودشان تخقیق نمی کنند!

آقا اجازه، پدرمان در ادامه هم گفت: اینجا اگر با یک مسئول شهر سلام علیک کنی، انگ می خوری که زد و بند دارد! اگر با یک مسئول سلام علیک نکنی، انگ می خوری که  از دماغ فیل افتاده ای!

اگر وضع مالی ات خوب باشد، بعضی از مردم می گویند: از کجا آورده؟ اگر وضع مالی ات بد باشد، همان بعضی از مردم تا از رمز و راز زندگی ات سر در نیاورند، به حال خودت رهایت نمی کنند!

در این شهر دوچرخه ات به پراید تبدیل بشود، روی شاخش است که صد در صد انگِ دزد بودن بخوری!

اگر بر عکس پراید مدل عهد دقیانوس ات به دوچرخه تبدیل بود، حالا دیگه بیا و درستش کن!!! انگ ورشکست بودن و یا اینکه مردم بدانند پول هایت را کجا سرمایه گذاری! کرده ای، را باید بتوانی تحمل کنی!

آقا اجازه! پدرمان می گوید: در این شهر خیلی ها از ترس در و همسایه و فامیل جرات نمی کنند با ماشین های آخرین مدل شان به خیابان بیایند، ماشین های مدل بالای شان را برای مسافرت کردن به بیرون شهر در پارکینگ خانه های شان گذاشته اند.

پدرم می گوید: در این شهر باید همیشه بنالی، باید دست پیش را بگیری، باید به هر که رسیدی بگوئی ای بابا، وضع مالی مان اصلا خوب نیست!

پدرم می گوید: در این شهر  پانصد ششصد شیرینی و اغذیه فروشی وجود دارد که اگر بطور میانگین هر کدام شبانه روزی سیصد چهارصد هزار تومان هم فروش داشته باشند، مردم این شهر روزانه فقط  دویست سیصد میلیون تومان شیرینی و ساندویچ می خورند، اما هنوز به بعضی ها! که می رسی سلام نکرده ای، شروع می کنند به نالیدن!

آقا اجازه،  پدرم می گوید: خیلی ها از مردم شهر ما دوست ندارند صد تومان پول روزنامه بدهند، اما هزار تومان هزار تومان می دهند بچه های شان که بروند پفک نمکی که برای سلامتی بچه های شان مضر است را بخرند!

پدرم در حالیکه تلخندی می زند خطاب به من می گوید: خود تو بگو ببینم، با راه اندازی این وبلاگ شخصی روزانه چند تا پیام با اسم مستعار فحش و ناسزا از طرف بعضی ها داری که تو را متهم به گرفتن پول و اینجور چیزها می کنند؟ مگر غیر از این است که با هر مسئولی سلام علیک می کنی، یک انگ از طرف یک عده ای می خوری؟! مگر جز این است که با هر ورزشکاری مصاحبه می کنی، از طرف بعضی مسئولین ورزشی پیغام و پسغام ها برای تو شروع می شود؟ مگر غیر ازاین است که تا الان یک دینار هم از این راه در آمد نداشته ای؟ چرا اینهمه بد و بیراه به تو می گویند؟ مگر غیر از این است که همین چند ماه پیش برعلیه ات طومار گرفتند؟

آقا اجازه! پدرم راست می گوید، تا وضع همینگونه است، این شهر هیچگاه رشد نخواهد کرد، چرا که هیچکس نمی خواهد هزینه رشد شهرش را بدهد، همه منتظرند تا شهر  از غیب، آباد بشود بدون اینکه خودشان را مسئول رشد شهر بدانند.

 بعضی ها با ماشین های خدا میلیون تومانی در حالیکه در شهر تردد می کنند، شیشه را پائین می دهند و پوست سیب و پرتقال و پوست پفک نمکی را به درون خیابان می ریزند! بعضی ها از چراغ قرمز رد می شوند! بعضی ها به همشهری خودشان برای یک ثانیه دیر و زود شدن در رفت و آمد ناسزا می گویند.  اما در عوض توقع دارند که بروجرد رشد کند.

طرف دم در خانه اش چاله درست شده، روزی صد بار با ماشین خودش در همان چاله می افتد اما حاضر نمی شود تا اسفالت کردن آن از طرف شهرداری، علی الحساب دو تا بیل خاک درون آن چاله بریزد.

اینجا برای اینکه کسی برای رشد شهرش قدمی برندارد، بهانه آوردن مثل آب خوردن شده است! جملات زیر برای شانه خالی کردن از وظایف خودمان در قبال شهرمان، روی زبان بعضی ها از صبح تا شب هزار بار تکرار می شود: " ای بابا، کی قدر می داند؟" ، " ولمو کن بابا حال داری؟"، " حالا مثلا ما هم قدمی برای رشد شهرمان برداشتیم، که چی بشود؟"، " ای آقا، بیکاری"، " اگر برویم شهرداری بگوئیم بیایند کوچه مان را آسفالت کنند، برایمان می شود شری"، " به جان خودم، اگر مسئولین شهر به حرف ما توجه کنند"

آقا اجازه، این بود انشای امروز ما، اگر اجازه هست دیگر ادامه ندهیم و  برویم بشینیم، وگرنه از طرف بعضی ها انگ خواهیم خورد که برای خواندن این انشا، حتما با شما که معلم مان هستید، زد و بند داشته ایم! و فردا پس فردا برای مان می شود شری!!!

 
  • farhad davoodvandi