وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

خبرهای فروشگاه الوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

۴۰۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهاد داودوندی» ثبت شده است

هفته های ورزش در بروجرد برای اولین بار در ایران

farhad davoodvandi | جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۰۵ ب.ظ

 

برای اولین بار در ایران


برگزاری هفته های ورزش در بروجرد

 

توسط سایت فرهاد داودوندی

 

فرهاد داودوندی ورزشی نویس بروجردی  و فعالترین خبرنگار بروجرد در  چند سال اخیر

هر هفته از سال را بنام یک هیات ورزشی در بروجرد نامگذاری کرده است.

(این اتفاق ورزشی برای اولین بار در تاریخ  است که در ورزش یک شهر کشور عزیزمان انجام می گیرد)

 طی هر هفته تمامی تصاویر و خبرهای متنوع هیات ورزشی مورد نظر به مانند اخبار، زندگی نامه ورزشکاران، آشنایی با پیشکسوتان، مربیان و داوران آن هیات رسانه ای خواهد شد

و در پایان هفته هر هیات مرد سال، زن سال و پدیده ورزشی سال خود را به سایت ورزشی فرهاد داودوندی اعلام خواهد کرد

لازم به ذکر است برای این ایده که از سال 1398 آغاز شد هر هیات باید برای هفته ای که بنامش نامگذاری شده یک شعار ورزشی داشته باشد

و اینکه در سالیان بعد با تعویض روسای هیات ها، بیوگرافی افراد جدید رسانه ای خواهد شد

تاکنون هفته های زیر برگزار شده است:

 

الف   – شعار هفته  بولینگ، بیلیارد و بولس:
10 الی 16 آبان 1399

شعار هیات بیلیارد: (بولینگ، بیلیارد و بولس یعنی ورزش، دقت و تمرکز، هماهنگی عصب، عضله و ضربه هدفمند)


1 – شعار هفته کشتی:
 24 الی 30 آبان 1398
راستی و درستی، سلامت رفتار و اخلاق و پاک دستی

 

2 – شعار هفته بدمینتون:
 9 الی 15 آذر 1398
اول اخلاق، دوم درس، سوم ورزش

 

3 – شعار هفته ژیمناستیک:
 16الی 22 آذر 1398
نظم، انضباط، اخلاق، نرمش و انعطاف

 

4 – شعار هفته جودو:
 23 الی 29 آذر 1398
جوانگرایی و شایسته سالاری

 

5 – شعار هفته موتور سواری و اتومبیل رانی:
 30 آذر الی 6 دی 1398
"سلامت, کوشش, قهرمانی"

 

6 – شعار هفته اسکواش:
  7 الی 13 دی 1398
"اسکواش تمرین متفکرانه زیستن است"

 

7 – شعار هفته کاراته:
  14 الی 20 دی 1398
" ایمان، نظم، اخلاق "

 

8 - شعار هفته اسکیت
21 الی 27 دی 1398
" اسکیت سبز سبز است روی بال خورشید"

 

9 – شعار هفته داوران ورزشی:
28 دی الی 4 بهمن 1398
" قضاوت توام با شهامت بر پایه عدالت"

 

10 – شعار هفته تیراندازی:
5  الی 11 بهمن 1398
"ورزش تو را به اوج نشاط است رهنمون"

 

11 – شعار هفته مربیان ورزش:
12 الی 18 بهمن 1398
"اول اخلاق، دوم درس، سوم ورزش"

 

12 – شعار هفته دوچرخه سواری:
19 الی 25 بهمن 1398
"دوچرخه ضامن سلامتی"

 

13 – شعار هفته تاریخ ورزش بروجرد:
26 بهمن الی 2 اسفند 1398
"بروجرد شهر فرزانگان و استعدادهای درخشان"

 

14 – شعار هفته دو و میدانی بروجرد:
3 اسفند الی 9 اسفند 1398
" دو و میدانی مادر ورزش ها و راز سلامتی "

 

#هفته_ورزش

@farhad90news

  • farhad davoodvandi

طنز اجتماعی

farhad davoodvandi | جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۶ ب.ظ
 
 
 
طنز اجتماعی


 مراسم ختم و فاتحه است یا


خواستگاری و شادی؟!

 
 
(مطمئن نیستم !!!!! اما فکر می کنم از این اتفاقات در استان ما زیاد

پیش
می آید )

 
نوشته : فرهاد داودوندی - بروجرد :
 

- حاج بابا  ! مامان  دَم  در با شما کار داره !

- به مامانت بگو ، توی مراسم ختم و فاتحه  هم دست از سر من بر نمی داره !

- مامانم میگه کار ضروریه !

- اومدم !

و حاجی عصا به دست ، عازم دم در میشود !

- زن اینجا هم دست از سر من بر نمی داری ؟ مگه نمی دونی مراسم فاتحه است ، چیکارم داری ؟

- خوبه ! نمی خواد جنابعالی از صاحب عزا ها بیشتر عزا بگیری ، بیا نگا کن زناشون همه سرخاب سفیداب مالیدن و انگار از دماغ فیل افتادن !

- زن به تو چه مربوطه ؟ حالا اومدی که همینا رو به من بگی ؟

- نه ! اومدم بگم ، دختر حاج عباس رو بنداز زیر نظر !

- یعنی چه ؟! آخه توی مراسم ختم ، دختر حاج عباس رو برای چی بندازم زیر نظر ؟!

- هی ختم ، ختم نکن برام ! مگه نمی خوای فرزاد پسرمون سر و سامون بگیره ؟!

- البته که می خوام !

- خوب حاجی جون ! این دختر حاج عباس ،  وصله خوبی برای  آقا فرزاد پسرمونه ! یه تیکه خانومه ، ببین اگه پسند می کنی تا با خاله هاش سر صحبت رو باز کنم !

- زن ! آخه وقت گیر آوردی ؟! توی مراسم فاتحه ، می خوای برا پسرمون ، خواستگاری کنی ؟!

- پس تو چجور پدری هستی ، چطور توی این یکهفته حواست رو نمی دی به پسرمون ، نمیبینی هر وقت میگن استکان خالی چائی مردها رو یکی بیاره ، سریعا  پسر گلم ، مثل دونده های سرعت ، میپره سینی رو میاره و فقط هم طوری استکان ها رو میاره که اونا رو بده دست دختر حاج عباس !

- ای ناقلا ! من میگم چرا این پسره تن و لش ، اینقدر زرنگ شده و هر که می خواد کاری انجام بده ، سریعا میگه بزاریدش برای من  ؟! اما ای زن ! به فرزاد بگو   مراسم فاتحه است ، آبرو ریزی نکنه !

- خوبه توام با مراسم فاتحه ات ! بیشتر به عروسی شبیه شده تا به مراسم عزا ! همه با لباس های آنچنانی آمده اند و اینقدر هم زنهاشون با فرچه رنگ و بتونه مالیدند به لپ ها و ابروهاشون که اگه یه غریبه بیاد داخل ، فکر می کنه اومده عروسی پسر افتخار السلطنه ! 

- خدا بگم چیکارت کنه زن ! که اینجا هم از غیبت کردن و پشت سر دیگران حرف زدن دست بر نمی داری ! باشه برو تا بعدا در رابطه با دختر حاج عباس با هم بیشتر صحبت کنیم !

- راستی حاجی !

 - باز چی شده ؟

- به این آقایون بگو صدای خنده شون هفت حیاط را گرفته توی سر ! یک کمی آرام تر بخندند !

- پسر اسمال آقا داره برا همه خاطرات خنده دارش در زمان سربازی را تعریف می کنه !

- حاجی ، شما اومدید مراسم ختم و فاتحه ! یا دلقک آوردید براتون معرکه بگیره !

 - زن ، خوب دیگه حوصله همه سر رفته ، یکهفته است ، همه مون از صبح تا شب میائیم میشینیم اینجا تا آخر شب ، خوب چقدر از آن مرحوم حرف بزنیم ؟! یک کمی تفریح و خنده هم بد نیست !

 - وای بلا به دور ! یعنی شما ، مردها ، توی مراسم ختم و فاتحه جوک برای هم تعریف می کنید ؟

- راستش ، از آنجا که حرفهای جدی مون ، سریعا تمام می شود ، و حرفی هم برای گفتن با همدیگر نداریم ، یکی شروع می کند به حرفهای با نمک گفتن و بقیه هم سیر دل ، می خندیم !

 - از روح اون مرحوم خجالت نمی کشید ؟

- زن ، چرا حرف حساب حالیت نمیشه ؟! مُرده فاتحه می خواهد و زنده زندگی !

 - حالا دیگه برای شما مردها  ، خنده و بگو بخند در مراسم فاتحه ، خوبه ؟ اما برای ما زنها غیبت کردن بده ؟!

- ای زن ! چرا حرف حساب حالیت نمیشه ؟ ما یکهفته است کار و زندگی مون تعطیله و دور هم نشسته ایم ، اگر یک لبخند هم نزنیم که دق می کنیم !

- حاجی ! از کی تا حالا به صدای قهقهه میگویند ، لبخند ؟ اونم  صدای نکره قهقهه  ده بیست تا مرد با همدیگر ؟! لااقل از روح اون مرحوم خجالت بکشید !

- خوبه ، حالا دیگه نمی خواد ما مردها رو درس اخلاق بدهی ! برو پیش زنها !

- حاجی !

- باز چی شد ؟

- میگم بعد این مراسم ، کابینت آشپزخونه رو عوض کنیم ؟

- زن ، خجالت بکش ، از روح این مرحوم لااقل شرم کن ، آخه توی مراسم ختم ، دیگه حرف نیست که تو از عوض کردن دکور آشپزخانه حرف میزنی ؟!

- حاجی ، بخدا ، توی مجلس زنها ، همشون دارن از " ام دی اف " ، ماشین آخرین مدل دامادشون ، خونه تازه خریداری شده شان ، عروس فلانی که تا الان بچه دار نشده ، آخرین مدل کیف و کفش زنانه ، النگو و سرویس های طلائی که در ارزانی طلا خریده اند ،  حساب بانکی شوهرشون ، و اینجور چیزها صحبت می کنند ، حالا خیلیه از تو بخوام بعد این مراسم ، دستی به سر و گوش آشپزخونه مون بزنی ؟! من که دیگه نمی تونم توی اون آشپزخونه زندگی کنم ! اگر درستش نکنی میرم خونه بابام اینا !

- چی بگم ، باشه ، راستی ، یواش یواش ، جمع و جور کن تا بریم سر خونه زندگی مون ! دیگه بسه ، یکهفته است اینجائیم !

- چی ؟!!! یعنی حرمت این مرحوم فقط یکهفته بود ؟ ( در حالیکه اشک در چشمان زن حلقه می بندد ) یعنی خان دائی من ، اینقدر حرمتش کم بود که فقط برای اون مرحوم یکهفته مراسم بگیرند ، بخدا اگه زن و بچه اش حرمتش رو نگه ندارند و بخوان مراسم را جمع و جور کنند ، با خرج خودم برا خان دائی ام مراسم میگیرم ! تازه داریم در نبود خان دائی ، یک دلی از عزا ، چی گفتم ؟ تازه داریم آرام آرام فقدانش را احساس می کنیم ! در ضمن حاجی ! مگه همیشه نمیگی کار و بار رونقی نداره ! خوب چه جائی بهتر از اینجا که بیاد مرحوم خان دائی ام ، دور هم بشینیم و تا چهلم آن مرحوم ، یادی از آن مرحوم بکنیم ؟!!!

- باشه پس بلند شو برو ، پیش زنها ، تا منهم برسم بقیه خاطرات پسر اسمال آقا از سربازیش را بشنوم ، خیلی با حال تعریف می کنه ، از خنده روده بُر میشیم !!!
  • farhad davoodvandi

یائتونه؟!

farhad davoodvandi | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۱۷ ب.ظ

 

 یائتونه؟!

 

  یاد خدا د ِه  ز ِنئی قَئیمیا

 

فرهاد داودوندی- بروجرد:

 

اونا که عمری ازشو گذشته هر وقت مِشنوئن که اَ قئیم مُخا تعریفی بَشه آه بلنی مِکشن و مُوئن اااای یائش  وخیر!  مینیت چُونه؟ و ِره ایکه آیم ریشه تِه گذشتش داره و هر وقت حرفی اَ قئیم مِشنوئه خاطراتی ورش ز ِنَه مِشه!

  وا سلام من فرهاد داودوندیم  و در این پست مُخام یه یائتونه از قئیم تِه رابطه وا جایگاه یاد خدا در همه ی امور زندگی قئیمیا  و ِرتُو  تعریف کُنِم.

مسافر مُوخاس بَره تا ای ملایر و دورود که هَمی دَم دَستمونه، اَ زیر آب و قرآن رَدش مِکردن، داخل یه سینی قرآن مجیدی مَئشتِنُو و یه لیوان آب، مسافر سه دفعه از زیر سینی رد مِشُد و بزرگتر خونه که اکثر اوقات مادر خونه بی، سینینه گرفته بی، زیر لُو  وا یاد خدا و ِره  ایکه مسافرش سالم بَره و وُریرده دعا مُخُون.

خُو ِ مسافرَ م بار سوم که از زیر سینی قرآن رَد مِشُد در حالیکه یکریز ذکر خدانه مِکرد و سلام و صلوات مِفرسا دفعه آخر یه ماچی اَ قرآن مِکرد و پیشونیشه مَئشت رو قرآن کریم و از ته دل مگفت: خدایا به امید تو!

 هَنی چَن قدمی اَ خونه دُور نَشیه بی که با سلام و صلوات و یاد خدا، مادر آب را که علامت روشنائی بی مِرخت پشت پا مسافرشو و با صدای نیمه بلند موگفت خدایا مسافِرمه سپردم و خُوئِت!

اونا که چهار تا پیرهن بیشتر از بقیه پاره کِردَن و عمری ازشو گذشته حتما یائشونه که تِه قئیم، از صبح علی الطلوع که مردم از خُو  وُرمیسائن تا نصف شُو که مُوخاسن  سَرشونه بَلَن سر بالش و بخفتن، نُقل زبونشو یاد  خدا بی.

مُوخاسِن در حُجره نِه بَلَن واز، مُوگفتن خدایا به امید تو، مُوخاسن معامله کنن، موگفتن خدایا به امید تو، مُوخاسن اَ خونه درآن، یا هر قصد دیگری تِه طول روز داشتن، یاد و نام خدا سر   زبونشو بی!

اگر کار خوئی اَزشو سَر مِزا، موگفتن خواست خدا بیه، اگر اتفاق ناگواری مِفتا، مُوگفتن حکمت خدا بیه! کمتر کسی اگر موفقیتی کسب مِکرد، فراموش مِکرد که نامی ا خدا نُوَره، اول و وسط و آخر حرفا نام خدا تِه میُو بی!

مِثه الان نَوی که هر که و یه جائی مِرَسه، مُوئه خُوئِم بیم کِه و اینچه رَسِسَم، و هر وقت ناکامی تِه زنیش پیش بیایه، بوئه سِکو، اصلا خدا و ِره ایما نِمُوخا!

اونا که یائشونه، هَنیم تِه ذهنشو هِسا که او زمانا یه لحظه هم نام خدا ا سر زبونا نِمفتا، همیشه بزرگترها و کوچکترها مُوگوفتن، رُولَه یه الهی به امید تو بُو و وُری برو  دنبال کار، رو و ِ کسی نَنازی، در درگاه الهی رو بَناز که هُوشکَنِه نا امید نکرده، حتما یائتونه که بزرگترها و کوچوکترها تاکید داشتن که فقط و فقط اَ خدا کمک بیریت، دستونه وَر بَنِه خدا دراز نَکُنیت، نون روزیتونه اَ خدا بَخوایت، یه دَف و ِ بَنِه خدا رُو نَنازیت!

آره او زمانا اگر یائتو با و کوچوکترا  یاد مِدائن که روزی رَسُو خدائه، نه بَنِه خدا!

 

  • farhad davoodvandi

اینگونه است که بروجرد هیچگاه پیشرفت نمی کند!

farhad davoodvandi | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۱ ب.ظ
 
طنز تلخ اجتماعی


اینگونه است که بروجرد


 هیچگاه پیشرفت نمی کند!



 

 

فرهاد داودوندی- بروجرد:


 آقا اجازه، از آنجا که گفته اید انشای امروزمان در رابطه با این باشد که " چرا بروجرد پیشرفت نمی کند؟" باید بگویم برای نوشتن این انشا با پدرمان زیاد صحبت کردیم تا به یک نتیجه ای برسیم!

 اما، آقا اجازه! پدرمان آه بلندی کشید و گفت: رُوله و ِرَمُو شَر دُرُس نَکو، اَ صُوا صُو دیه هُوشکَه جُواو ِ سِلامِمُونَم نِمیه! که ترجمه گفته پدرمان به زبان فصیح پارسی می شود: بچه جان برای مان شر درست نکن، از فردا صبح دیگر هیچکس در این شهر جواب سلام مان را نمی دهد!

آقا اجازه! البته وقتی سمج ایستادیم و از پدرمان توضیح بیشتر خواستم دوباره آه بلندی کشید و گفت: بچه جان! این شهر ما هیچوقت پیشرفت نخواهد کرد! می دانی چرا؟

 و بعد بدون اینکه ما بخواهیم حرفی بزنیم، خودش به خودش جواب داد که در این شهر، اینقدر که بعضی از مردم در کار همدیگر تخقیق و تفخص می کنند، در کار زندگی خودشان تخقیق نمی کنند!

آقا اجازه، پدرمان در ادامه هم گفت: اینجا اگر با یک مسئول شهر سلام علیک کنی، انگ می خوری که زد و بند دارد! اگر با یک مسئول سلام علیک نکنی، انگ می خوری که  از دماغ فیل افتاده ای!

اگر وضع مالی ات خوب باشد، بعضی از مردم می گویند: از کجا آورده؟ اگر وضع مالی ات بد باشد، همان بعضی از مردم تا از رمز و راز زندگی ات سر در نیاورند، به حال خودت رهایت نمی کنند!

در این شهر دوچرخه ات به پراید تبدیل بشود، روی شاخش است که صد در صد انگِ دزد بودن بخوری!

اگر بر عکس پراید مدل عهد دقیانوس ات به دوچرخه تبدیل بود، حالا دیگه بیا و درستش کن!!! انگ ورشکست بودن و یا اینکه مردم بدانند پول هایت را کجا سرمایه گذاری! کرده ای، را باید بتوانی تحمل کنی!

آقا اجازه! پدرمان می گوید: در این شهر خیلی ها از ترس در و همسایه و فامیل جرات نمی کنند با ماشین های آخرین مدل شان به خیابان بیایند، ماشین های مدل بالای شان را برای مسافرت کردن به بیرون شهر در پارکینگ خانه های شان گذاشته اند.

پدرم می گوید: در این شهر باید همیشه بنالی، باید دست پیش را بگیری، باید به هر که رسیدی بگوئی ای بابا، وضع مالی مان اصلا خوب نیست!

پدرم می گوید: در این شهر  پانصد ششصد شیرینی و اغذیه فروشی وجود دارد که اگر بطور میانگین هر کدام شبانه روزی سیصد چهارصد هزار تومان هم فروش داشته باشند، مردم این شهر روزانه فقط  دویست سیصد میلیون تومان شیرینی و ساندویچ می خورند، اما هنوز به بعضی ها! که می رسی سلام نکرده ای، شروع می کنند به نالیدن!

آقا اجازه،  پدرم می گوید: خیلی ها از مردم شهر ما دوست ندارند صد تومان پول روزنامه بدهند، اما هزار تومان هزار تومان می دهند بچه های شان که بروند پفک نمکی که برای سلامتی بچه های شان مضر است را بخرند!

پدرم در حالیکه تلخندی می زند خطاب به من می گوید: خود تو بگو ببینم، با راه اندازی این وبلاگ شخصی روزانه چند تا پیام با اسم مستعار فحش و ناسزا از طرف بعضی ها داری که تو را متهم به گرفتن پول و اینجور چیزها می کنند؟ مگر غیر از این است که با هر مسئولی سلام علیک می کنی، یک انگ از طرف یک عده ای می خوری؟! مگر جز این است که با هر ورزشکاری مصاحبه می کنی، از طرف بعضی مسئولین ورزشی پیغام و پسغام ها برای تو شروع می شود؟ مگر غیر ازاین است که تا الان یک دینار هم از این راه در آمد نداشته ای؟ چرا اینهمه بد و بیراه به تو می گویند؟ مگر غیر از این است که همین چند ماه پیش برعلیه ات طومار گرفتند؟

آقا اجازه! پدرم راست می گوید، تا وضع همینگونه است، این شهر هیچگاه رشد نخواهد کرد، چرا که هیچکس نمی خواهد هزینه رشد شهرش را بدهد، همه منتظرند تا شهر  از غیب، آباد بشود بدون اینکه خودشان را مسئول رشد شهر بدانند.

 بعضی ها با ماشین های خدا میلیون تومانی در حالیکه در شهر تردد می کنند، شیشه را پائین می دهند و پوست سیب و پرتقال و پوست پفک نمکی را به درون خیابان می ریزند! بعضی ها از چراغ قرمز رد می شوند! بعضی ها به همشهری خودشان برای یک ثانیه دیر و زود شدن در رفت و آمد ناسزا می گویند.  اما در عوض توقع دارند که بروجرد رشد کند.

طرف دم در خانه اش چاله درست شده، روزی صد بار با ماشین خودش در همان چاله می افتد اما حاضر نمی شود تا اسفالت کردن آن از طرف شهرداری، علی الحساب دو تا بیل خاک درون آن چاله بریزد.

اینجا برای اینکه کسی برای رشد شهرش قدمی برندارد، بهانه آوردن مثل آب خوردن شده است! جملات زیر برای شانه خالی کردن از وظایف خودمان در قبال شهرمان، روی زبان بعضی ها از صبح تا شب هزار بار تکرار می شود: " ای بابا، کی قدر می داند؟" ، " ولمو کن بابا حال داری؟"، " حالا مثلا ما هم قدمی برای رشد شهرمان برداشتیم، که چی بشود؟"، " ای آقا، بیکاری"، " اگر برویم شهرداری بگوئیم بیایند کوچه مان را آسفالت کنند، برایمان می شود شری"، " به جان خودم، اگر مسئولین شهر به حرف ما توجه کنند"

آقا اجازه، این بود انشای امروز ما، اگر اجازه هست دیگر ادامه ندهیم و  برویم بشینیم، وگرنه از طرف بعضی ها انگ خواهیم خورد که برای خواندن این انشا، حتما با شما که معلم مان هستید، زد و بند داشته ایم! و فردا پس فردا برای مان می شود شری!!!

 
  • farhad davoodvandi

خاطرات یک وبلاگ نویس

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۹ ب.ظ
 
خاطرات یک وبلاگ نویس
 
( فرق مسوول با رئیس )

" من بودم و  یک وزیر

 و یک مسوول بروجردی "




به قلم: فرهاد داودوندی

همیشه گفته ام بین مسوول با رئیس فرق وجود دارد

رئیس عاشق میز است و مسوول عاشق خدمت به شهر و  مردم شهر

 می گویند: رئیسی که میز ریاست را ارث پدری خودش می داند و عاشق ریاست کردن بر مردم است بخاطر از دست دادن پست و مقام از فرط ترس جرات ندارد حتی به عکس و تصویر مافوقش هم چپ نگاه کند، چه برسد به اینکه بخواهد قدمی برای گرفتن حق و حقوق شهر بردارد و به موقع حرف بزند!

اما مسوول با شهامت، حتی در دیدار رو در رو صریح و بدون واهمه می گوید آنچه را که بنفع شهر است و باید بگوید .......

یک خاطره واقعی :

توی همین بروجرد خودمان؛  یک وزیر برای بازدید آمده بود، در یک لحظه  که همه سرگرم گفتگو بودند و کمی از ما فاصله گرفتند، ماندیم من و آن وزیر و یک مسوول بروجردی

مسوول مورد نظر حکایت ما، به آن وزیر گفت برویم از فلان پروژه دیدن کنیم،  وزیر بدون اینکه نگاهی به مسوول همشهری مان کند با نوعی لحن سرد و بی اعتنا و از موضع قدرت گفت: وقت ندارم باید بروم مرکز استان

مسوول  همشهری مان هم بدون مقدمه و با تحکم به آن وزیر گفت: اون چیزی که من بهت میگم رو گوش میکنی ! برو  سوار شو تا برویم فلان پروژه را ببینی وگرنه ..... !!! برو سوار شو!

تصور کنید چهره  آن وزیر را  در حالیکه خیلی تعجب کرده بود نیم نگاهی به آن مسوول همشهری مان انداخت  و با لحنی بسیار آرام گفت: باشه بریم!!!

صمیمانه اعتراف می کنم نه آن مسوول بروجردی و نه آن وزیر متوجه من که پشت سرشان بودم نشده بودند، اما وقتی شهامت حرف زدن را دیدم بسیار لذت بردم  و  پیش خودم گفتم: اگر  بعضی از شهرها به جای صد تا رییس محتاط و .... ده تا مسوول با شهامت داشته باشند ........  مطمئنا آن شهرها گلستان خواهند شد


 

  • farhad davoodvandi

گفتن حقایق

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۸ ب.ظ
 
‍ در شهر "درجورب" کره مریخ

قرار است بزودی خیلی ها، همه چیز را بگویند!
 


به قلم: فرهاد داودوندی :


شهر " درجورب" کره مریخ شهر بسیار عجیبی است

در این شهر قرار است همه یک روز حقایق را بگویند!

بازیکن از تیم ورزشی کنار گذاشته می شود، تهدید می کند که بزودی همه چیز را خواهم گفت !

داور حق یک تیم را بطور سهوی ضایع می کند، مربی تیم مورد نظر می گوید بزودی همه چیز را خواهم گفت!

 رئیس بانک، یکی دو روز دیرتر وام مراجعه کننده را می دهد، مراجعه کننده با صدای بلند می گوید بزودی همه چیز را خواهم گفت!

 زن می خواهد طلاق بگیرد در دادگاه می گوید بزودی همه چیز را خواهم گفت!

 مرد می خواهد اساس زندگی اش را با ندانم کاری از بین ببرد، برای توجیه می گوید بزودی همه چیز را خواهم گفت !

هر روز تا غروب دهها مورد از این جمله را به طرق مختلف از زبان کوچک و بزرگ، پیر و جوان، زن و مرد در شهر " درجورب" کره مریخ! می شنوند ! و عجیب اینکه هیچوقت هم هیچکس هیچ چیز را در این شهر مریخی نخواهد گفت !!!

برای نمونه، سالهاست منتظرند تا ورزشکاران نسل های گذشته این شهر در کره مریخ!  مواردی را که باعث ناکامی شان در آن زمان ها شده را بگویند! اما نگفته اند!

 البته اهالی "سیاره پلوتون"  که در همسایگی کره مریخ قرار دارد، معتقدند اهالی شهر "درجورب" کره مریخ! این جمله تهدیدی "خواهم گفت"! را بیشتر بعنوان یک عادت "ورد" زبان شان کرده اند!

سیاره پلوتونی ها" معتقدند، اگر کسی در شهر " درجورب" کره مریخ! یک سرسوزنی از نقاط ضعف کسی را بداند تا صبح نشده، در صد هزار شیپور  در کوی و برزن، جار خواهد زد! و طاقت ندارد حتی یک ثانیه هم نقاط ضغف دیگران را در دل خودش نگهدارد!
  • farhad davoodvandi

تاخیر در آغاز نشست ها

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۵ ب.ظ
 
رکورد تاخیر در شروع 
 
بعضی نشست ها و همایش ها

در شهر " درجورب " کره مریخ!

شکسته شد!



به قلم: فرهاد داودوندی- بروجرد



-  دست نگه دارید تا "فلان" مدیر بیاید!

-  برنامه را شروع نکنید تا "بهمان" رئیس بیاید!

-  تا وقتی آقای .... بعنوان میهمان ویژه نیاید، من نمی گذارم برنامه شروع بشود!


ای بابا! دویست سیصد نفر توی یک جلسه باید منتظر ورود "فلان" مدیر یا "بهمان" رئیس باشند تا جلسه نشست و همایش آغاز بشود!

یواش یواش تاخیر در آغاز بعضی برنامه های رسمی، غیر رسمی و حتی دعوتی در شهر " درجورب " کره مریخ! از "شور و مزه" در آمده و کار به جایی رسیده که انگار نه انگار که "خلق الله" که راس ساعت به نشست آمده اند، کار و زندگی دارند

یکی نیست به میزبانان اینگونه نشست ها در شهر "درجورب" کره مریخ! بگوید: دوست عزیز! برادر گرامی! عزیز دل برادر! شما که اینقدر وقت مردم برایتان بی اهمیت است و جدیدا هم حتی با یکساعت تاخیر برنامه های تان را شروع می کنید:

 اول مشخص کنید این نشست ها را برای رضای خدا و احترام به عامه شهروندان برگزار می کنید یا برای "خود شیرینی" نزد "فلان" مدیر با "بهمان" رئیس؟!!!

اگر این همایش ها و نشست ها برای خدمت به مردم است، اگر در دعوت نامه های تان می نویسید شروع برنامه مثلا ساعت چهار، ما را آرزو به دل نکنید و برای یکبار هم که شده به حضار احترام بگذارید و برنامه را دقیقا راس ساعت چهار آغاز کنید

نه اینکه به خاطر یک میهمان "از ما بهترون"! کار را به جایی برسانید که جدیدا حتی تا یکساعت هم در آغاز برنامه های تان تاخیر داشته باشید

صد البته لازم به ذکر است که در طول تاریخ این شهر مریخی! این یک "رسم بد" شده که تعدادی از مدیران و روسای شهری در شهر "درجورب" کره مریخ! نیز، قصدا  و برای " کلاس گذاشتن "، با تاخیر در نشست ها و همایش ها حضور پیدا می کنند! و انگار نه انگار که صد ها نفر وقت گرانهای شان در حال هدر رفتن است تا این روساء برای حضور در مراسم "قدم رنجه" کنند!


 

  • farhad davoodvandi

شهر درجورب کره مریخ

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۴ ب.ظ
 
 
طنز

در شهر "درجورب" کره مریخ

از هر که تعریف کنید "کله پا" خواهد شد
 
 
به قلم: فرهاد داودوندی
 
 
خبرگزاری " داهرف 90" از کره مریخ خبر داد که در شهری در این کره قرمز رنگ، بنام شهر "درجورب"، از هر که تعریف کنند طرف از نان خوردن خواهد افتاد و توسط عده ای " کله پا" خواهد شد!
 
 
این خبرگزاری در ادامه افزوده: شهر "درجورب" شهر بسیار عجیبی است، در این جا هر کسی که توانمند باشد و بتواند روی پای خودش بایستد و تحسین دیگران را برانگیزد، شب به صبح نرسیده مورد حسادت قرار خواهد گرفت و هر جور شده طوری "زیر آبش" زده خواهد شد که دیگر تا آخر عمر هوس نکند توی این شهر حتی دوچرخه سواری کند!


خبرنگار " داهرف 90" از کره مریخ در خاتمه نوشته: مخلص کلام اینکه در شهر "درجورب" کره مریخ از هر که تعریف کنید در یک چشم برهم زدن توسط عده ای از اطرافیان و به ظاهر دوستان "کله پا" خواهد شد!


 

  • farhad davoodvandi

مصدومیت ورزشکاران بروجردی

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۰ ب.ظ
 
چرا ورزشکاران بروجردی این همه
 
دچار صدمات جسمی و جانی می شوند؟
 
 
به قلم: فرهاد داودوندی

 
تقریبا دیگر عادت کرده ایم که در هر چهار فصل سال در بروجرد و در زمینه ورزش، متاسفانه گاها خبرهای ناراحت کننده ای به مانند مصدومیت های شدید و حتی تاسف بار تر اینکه خبرهایی از جان باختن  عده ای از ورزشکاران عزیز بروجردی در بعضی رشته های ورزشی را بشنویم
 
 
فصل بهار و تابستان با شروع گرما بنوعی و با شروع پائیز و زمستان بنوعی دیگر، همیشه دل نگرانیم که نکند خدای ناکرده اتفاقی برای ورزشکاران مان بیفتد!
 
 
البته آنچه بسیار جلب توجه می کند اینکه: بسیاری از ورزشکاران بروجردی که طی چندین سال اخیر در حین تمرینات ورزشی جان باخته اند اتفاقا نه از افراد عادی، که از ورزشکاران بسیار کاربلد با کوله باری از تجربه بوده اند.
 
 
کوهنوردانی داشته ایم که تمامی کوه های ایران را به مانند کف دست می شناخته اند، دوچرخه سواری داشته ایم که مدال آسیایی در ویترین افتخاراتش وجود دارد، شناگرانی داشته ایم که هیچگاه حتی سر سوزنی حدس هم زده نمی شده که روزی در آب غرق شوند، سنگنوردان جوان و خبره ای داشته ایم که دچار حادثه سقوط بهمن شده اند، ورزشکارانی داشته ایم که بخاطر شرایط تنفسی دچار ایست قلبی شده اند
 
 
و به این جان باختگان که از با اخلاق ترین و بهترین ورزشکاران تاریخ معاصر ورزش این شهر بوده اند و بنوعی از سرمایه های اصلی و بدون جایگزین ورزش بروجرد می باشند، باید اضافه کنیم، تعداد بسیار بالای مصدومین ورزشی در بروجرد را که بعضی های شان بخاطر مصدومیت های شدید حتی مجبور شده اند برای مدتی طولانی و یا برای همیشه ورزش را کنار بگذارند!
 
 
شما دوست عزیز، اگر مربی ورزشی هستی، اگر ورزشکار حرفه ای یا آماتور می باشی و حتی اگر صرفا علاقمند ورزش می باشی، می توانی برای مان بنویسی که بنظر شما چرا تعداد زیادی از ورزشکاران بروجردی طی سالیان اخیر  این همه دچار صدمات جسمی و جانی شده اند و به واقع باید چه روشی را پیش گرفت که دیگر شاهد چنین رخدادهای ورزشی تاسف باری نباشیم
 
 
لطفا نظرات خود را به شماره  09161622595  فرهاد داودوندی در تلگرام یا واتس آپ ارسال کنید تا اگر مایل باشید بنام خودتان رسانه ای شود

 

  • farhad davoodvandi

به فرماندار بومی هم فرصت بدهیم!

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۱۸ ب.ظ
 
به فرماندار بومی هم فرصت بدهیم!


به قلم: فرهاد داودوندی

فرماندار غیر بومی می آید و تا بخواهد خیابانهای شهر را بشناسد، یکی دو سال وقت صرف خواهد شد، ضمن اینکه طی تمام مدتی که میهمان ما بروجردی هاست، در هر صورت در قبال فعالیت های کم یا زیادش، وعده های  عملی شده یا نشده اش،  بالاتر از گل  هم نمی شنود!

در مقابل تعجب برانگیز است، هرگاه یک نیروی همشهری سکان فرمانداری را طی این چند دوره  اخیر به دست گرفته، هنوز مرکب حکم فرمانداری یا سرپرستی اش خشک نشده، خیلی ها ذره بین به دست می گیرند و شب و روز به دنبال یافتن ضعفی از وی هستند تا هر چه سریعتر  و به هر طریق ممکن سکان هدایت شهر را از دست فرماندار بومی و همشهری مان بگیرند!

وقتی  مقایسه می کنیم تعجب مان بیشتر می شود  از اینکه ما بروجردی ها  به فرماندار غیر بومی نا آشنا به شهر، تا دل تان بخواهد فرصت می دهیم، اما  به همشهری خودمان ذره ای وقت و فرصت نمی دهیم و از همان روز اول منتظریم یک جای کار کوچک یا بزرگ را درست انجام ندهد تا شمشیرها را برایش از رو بکشیم

ختم کلام اینکه آیا وقتش نرسیده  به فرماندار بومی که زیر و بم و ریز و درشت  شهر را  هم می شناسد،  وقت و فرصت کافی بدهیم؟!

 
  • farhad davoodvandi