وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

خبرهای فروشگاه الوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

۲۹۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بروجرد» ثبت شده است

یک داستان واقعی (7)

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۲۱ ب.ظ

 

یک داستان واقعی (7)

 

اهدا "سمعک" به پیرزن ناشنوای 85 ساله

 

دوست بسیار عزیزی به من تلفن زد و گفت یک "پیرزن تنها" بخاطر ناشنوایی شدید احتیاج مبرم به سمعک دارد

امروز پیرزن 85 ساله را آوردند، یک سمعک که از طریق کمکهای خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی تهیه کرده بودم را به این مادر گرامی اهدا کردم

 امیدوارم مشکل شنوایی این مادر پیر 85 ساله با سمعک اهدایی رفع بشود

سپاس از خیرین عزیز

  • farhad davoodvandi

یک داستان واقعی (6)

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۹ ب.ظ

 

یک داستان واقعی (6)

 

تمامی محصولات صنایع دستی خانم زهرا مهرانیان را برای حمایت از این دختر خانم هنرمند خریداری کردم

خیلی خوشحال شدم که یک هنرمند نوجوان بروجردی در فصل تابستان با ذوق و علاقه اقدام به تولید دستبند، گردنبند و .... نموده است

البته این هنرمند نوجوان وقتی متوجه شد قصد دارم این هدایا را به دختر خانم های تحت پوشش خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی اهدا کنم آنها را با قیمت و تخفیف بسیار مناسبی در اختیار ما قرار داد

برای خانم زهرا مهرانیان هنرمند خوش ذوق بروجردی آرزوی موفقیت روزافزون دارم
 

  • farhad davoodvandi

یک داستان واقعی (5)

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۷ ب.ظ

 

یک داستان واقعی (5)

 

کودک است، با مادرش آمده بود که بسته های غذایی سهمیه شان را تقدیم شان کنم

مادرش می گفت وقتی فهمیده قرار است بیایم برای  سهمیه غذایی، تند و سریع لباس پوشیده و گفته من هم می خواهم بیایم، شاید دایی فرهاد بهم اسباب بازی بدهد

از طریق کمک های خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی یک بسته ماشین اسباب بازی 2 تایی بهش تقدیم کردم

انگار دنیا را بهش دادند، از فرط خوشحالی تنهایی راه افتاد برود خانه شان...

مادرش که داشت بسته غذایی را تحویل می گرفت داد زد کجا می روی؟ وایسا با هم بریم و سپس دست در دست همدیگر عازم خانه شان شدند

 

  • farhad davoodvandi

یک داستان واقعی (4)

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۵ ب.ظ

 

 

یک داستان واقعی (4)

 

با "ترازو"ی وزن کشی در آمد خود و خانواده اش را تامین می کند

چندی قبل توی پنجشنبه بازار ماشینی از روی ترازویش گذشت و باعث شد این وسیله منبع درآمد، برای همیشه از کار بیفتد

چندی قبل "ترازوی دیجیتال" برای شان تهیه کردم که متاسفانه چند روز بعد مجددا این "ترازو" هم بنا به دلایلی کلا خراب شد

امروز از طریق کمکهای خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی یک عدد ترازوی عقربه ای تقدیم شان کردم که پدر خانواده بتواند از امروز بعدازظهر کار و کسبش را آغاز کند

سپاس از خیرین عزیز

  • farhad davoodvandi

یک داستان واقعی (3)

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۳ ب.ظ

 

یک داستان واقعی (3)

 

سالهاست تحت پوشش خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی هستند، خودش مبتلا به سرطان و به تازگی شوهرش هم به سرطان خیلی پیشرفته مبتلا شده...

شوهرش در جریان اینکه سرطان تمام بدنش را در برگرفته نیست و همه اش از فرط درد زیاد، هوار می کشد که دارم از درون می سوزم

با گریه گفت: داداش فرهاد، خودم هم می دانم که... اما چکار کنم عذاب وجدان می گیرم اگر نبرمش دکتر

بهش گفتم هزینه دارو و درمان برای کمتر شدن درد چقدر است؟

گفت: اگر 2 میلیون تومان پول داشتم همین فردا آزمایشات و دکتر و دارو را شروع می کردم، خدا را خوش نمیاد اینقدر درد بکشد...

با گریه خواست برود... صدایش کردم و گفتم توکلت به خدا باشد، دو میلیون تومان از طریق کمک های خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی به حسابت واریز کردم

چشمانش از فرط گریه مثل دو تا کاسه خون شده بود، با همان حال که اشک از چشمانش جاری بود گفت: خدا به خیرین سایتت عزت و سلامتی بدهد و سپس سرش را پایین انداخت و رفت تا پیگیر درمان شوهرش بشود...

 

  • farhad davoodvandi

یک داستان واقعی (2)

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۱ ب.ظ

 

یک داستان واقعی (2)

 

فقط تا امشب فرصت ثبت نامش در دبیرستان.... را داشتیم

 

غروب رفتیم کافی نت....، همونجا 266 هزار تومان از طریق کمک های خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی برایش واریز کردم

 

هوا تاریک شده بود که ثبت نامش را تمام کردیم

 

پس از سالها مجددا روی نیمکت دبیرستان خواهد نشست، از فرط شادی در پوست خود نمی گنجید،،،

 

وقت خداحافظی با خوشحالی زیاد گفت: دایی فرهاد چقدر خوبه که دایی مثل تو دارم، این دو سه روزه که دنبال ثبت نامم بودی پی بردم همه شهر دوستانت هستند

  • farhad davoodvandi

یک داستان واقعی

farhad davoodvandi | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۰۹ ب.ظ

 

یک داستان واقعی (1)

 

پیام داد که زمین خورده ام و زانویم شکسته، دکتر جراح برای عمل جراحی طلب 3 میلیون تومان کرده

 

بهش گفتم: چقدر پول داری؟

 

گفت: 800 هزار تومان قرض کرده ام، یارانه را هم به حسابم بریزند، یک میلیون تومان جور می شود!

 

 گفتم: بقیه پول را از کجا می آوری؟!

 

گفت: خدا بزرگ است، بیشتر به فکر فرزندانم هستم  که نمی توانم با این زانوی شکسته ترو خشک شان کنم!

 

بهش گفتم: همین الان که داریم تلفنی صحبت می کنیم، 3 میلیون تومان از طریق کمک های خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی به حسابت واریز کردم

 

گفت: گفتم خدا بزرگ است... همین الان برای بستری شدن و انجام عمل جراحی می روم بیمارستان

  • farhad davoodvandi

خاطره بسیار جالبی از مهندس منوچهر احتشامی

farhad davoodvandi | چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۵۹ ب.ظ

 

خاطره بسیار جالبی از مهندس منوچهر احتشامی

 

چهره بروجردی و ماندگار راهسازی ایران

 

جناب داودوندی دوست ارجمند - در وبلاک شما شرحی در باره جاهل های بروجرد امده بود .

 

انچه بیاد من مانده شاید برای جوانان و خوانندگان بخصوص همشهری های گرامی یاد اور گذشته ها باشد . 

 

در سال 1328   من در کلاس سوم متوسطه دبیرستان پهلوی  بودم . از اکثر هم کلاسیها ریز نقش تر ، بعضیها ریش و سبیل داشتند و در ساعات تفریح مورد اذیت و آزارگردن کلفتها قرار میگرفتم اما چون بچه درس خوانی بودم و سر امتحانات به آنها کمک میکردم احترامم را هم داشتند .

 

هم شاگردی داشتیم بنام سید مهدی که به او می گفتیم سی مایی او دوساله در کلاس بود و زبانش می گرفت و بقول همشهریها بِر بود او بمن میگفت در امتحانات به او تقلب برسانم و اگر دبیر بالا سرمان بود و نمیشد بعد از امتحان یک پس گردنی  بمن میزد جاهل دبیرستان بود و آقای پورپرویز رییس دبیرستان هم پا پی او نمیشد .

 

یک روز در زنگ تفریح برای دوستانش میگفت میخواهد برود از دم مسجد شاه از آهنگری میخ بخرد . آن زمان اهنگر ها میخ میساختند از میخ نسبتا کوچک تا میخ طویله .

 

من با خود گفتم این اهنگر که مرد گردن کلفت و یکه بزنی است، باید کاری کنم که تلافی مرا از این سی میی بگیرد .

 

دبیرستان که تعطیل شد بدو خود  را به اهنگری رساندم . و ادای سی میی را در آوردم و خود را بِر نشان دادم و گفتم اااقا مممیخ ممیخوام ،اهنگر میخی بمن نشان داد من گفتم بو بو زرگتتر . رفت میخ بزرگتری اورد . گفتم بوبوبوزرگتر .رفت میخ بزوگتری اورد .گفت برای چه میخواهی آن وقت با زبان فصیح گفتم میخواهم بکنم تو چشم تو

 

گفت طوله سگ مرا دست می اندازی که مثل برق باروت فرار کردم و در گوشه ای پنهان شدم

 

اهنگر عصبانی بجای خود بر گشت در این زمان سیی میی به در دکان اهنگر رسید و با زبان بری کفت اووسسا ممیخ مییی خوام اهنگر از پشت دکان بیرون آمد و محکم زد بیخ گوش سی می که بیچاره در جو ی افتاد و شروع کرد به کتک زدن او مردم جمع شدند که چرا این سید را میزنی کفت این حرامزاده مرا مسخره میکند و ادای بِرها را در می اورد . مردم گفتند این بیچاره مادر زاد بر است و ما او را میشناسیم .

 

داستان بخیر گذشت .من هم به خانه برگشتم فردا که به دبیرستان رفتم سی میی برای دوستانش با همان زبان بری تعریف میکرد که دیروز با اهنگر بیخودی دعوایش شده ولی از کتک خوردن حرفی نزد .

 

سالها گذشت من مهندس شده بودم برای دیدار پدر به بروجرد آمده بودم.  سر میدان سی میی را دیدم ژاندارم شده بود نزدش رفتم اول نشناخت بعد که گفتم کلاس نهم هم کلاس بوده ایم مرا در اغوش کشید مرا به رستوران ملایری به چای دعوت کرد و از زندگیش برایم گفت .

 

من گفتم سرکار تو یادت می اید برای خریدن میخ به اهنگری  رفتی گفت هنوز یادم هست مثل اینکه آن اهنگر آن روز دیوانه شده بود بعدا از من معذرت خواست و گفت یک "کوله مرجونی" او را آن روز عصبانی کرده بود و باهم کلی خندیدیم .

 

یادش  بخیر جاهل با معرفتی بود .

 

 

اریزونای - امریکا

 

مهندس منوچهر احتشامی

  • farhad davoodvandi

اقدام انساندوستانه

farhad davoodvandi | پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۰۳ ب.ظ

 

اقدام انساندوستانه

 

باز هم .....اقدام خداپسندانه بازماندگان محترم شادروان مرحوم نقی بدری

 

در اقدامی خداپسندانه یک دست کامل مبل،  یخچال دو درب،  یک میز تلویزیون و یک گاز خوراک پزی، توسط بازماندگان محترم شادروان مرحوم نقی بدری به خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی اهدا شد که بلافاصله به یک خانواده بسیار نیازمند تقدیم کردم

 

لازم به ذکر است تاکنون چندین سری کمکهای ارزشمند توسط بازماندگان محترم به نیازمندان تحت پوشش سایت فرهاد داودوندی اهدا شده است

 

شادی روح مرحوم نقی بدری بخوانیم فاتحه با صلوات

 

  • farhad davoodvandi

چرا از خودم عکس می گذارم؟

farhad davoodvandi | پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۵۵ ب.ظ

 

چرا  از خودم عکس می گذارم؟

 

و چرا اصلا شفاف سازی می کنم؟

 


فرهاد داودوندی- بروجرد:

 

روزانه صدها پیام دلگرم کننده از طرف مردم شریف و عزیزمان دارم که مرا به ادامه راهی که در زمینه فعالیت های رسانه ای و "جمعی" عام المنفعه و کمک به نیازمندان در پیش گرفته ایم تشویق می کنند.

 

گاهی اوقات نیز یکی دو پیام برایم ارسال می شود که در آنها بیان می شود که  نباید از نیازمندان عکس حتی شطرنجی در سایتم بگذارم، نباید در چک های نوشته شده برای رفع مشکل نیازمندان توضیحات بنویسم، نباید از خودم عکسی بگذارم و ....

 

در همین پیام های اندک گاهی اوقات مرا به خودنمایی و ریا کاری هم متهم می کنند.

 

 

 

اما.....

اما با توجه به اعتماد عمومی که با لطف بیکران خدای مهربان به دست آمده و در واقع به مرحله کار جمعی بین خیرین عزیز رسیده ایم و از آنجا که سایت فرهاد داودوندی فقط پل ارتباطی می باشد،  معتقدم باید در هر زمینه ای شفاف سازی کنم.

 

برایم مهم نیست که متهم به خودنمایی بشوم، اما اگر با خودنمایی من، بیمار قطع نخاعی دارای ویلچر برقی بشود و بتواند پس از سالها از منزل بیرون برود و دنیای پیرامون خودش را بدون کمک از دیگران ببیند، حتما خودنمایی خواهم کرد!

 

 

برایم مهم نیست که به ریاکاری متهم بشوم، اما اگر با "ریا کاری" من، بیش از 30 میلیون تومان جمع آوری بشود تا چشمان دختر 27 ساله تخلیه نشود که خدا را شکر، با کمک مردم عزیز و شریف،  هم اکنون همان دختر خانم پس از دو سه عمل جراحی سنگین،دارای چشمان سالم است و دختر خردسالش را سرپرستی می کند.، حتما ریا کاری خواهم کرد.

 

برایم مهم نیست که مرا به عکس گرفتن های بیش از حد از خودم متهم کنند، اما اگر با عکسهای من، خانواده نیازمندی دارای ماشین پژو روآ می شود و یا خانواده دیگری موتور سه چرخ برای دستفروشی مرد خانه نصیب شان می شود و یا  پول چندین میلیون تومانی پول رهن منزل نیازمند دیگر فراهم می شود و یا نوجوان 10 ساله ای که پایش قطع شده و حتی توان خرید داروهای ارزان قیمت را هم ندارد با عکس های من، مشکلات شان توسط خیرین رفع می شود، حتما بیش از پیش عکس از خودم خواهم انداخت!

 

به گواهی تمامی مسوولین محترم شهر و استان، روسا و مدیران شهری و تمامی دوستان و آشنایان، تاکنون  حتی یک مورد خواسته شخصی نداشته و حتی یک حبه قند هم از هیچ مسوولی برای خودم درخواست نکرده ام.

 

 

مهم نیست سایت مردمی فرهاد داودوندی را با چه انگی متهم کنند، اما مهم است که همین سایت شخصی با کمک همین مردم شریف و خیر در یک فعالیت دستجمعی بتواند برای نوعروسان جهیزیه، برای بی خانمانان سرپناه، برای نیازمندان آذوقه، برای بیماران کمک هزینه، برای بیکاران شغل، برای معلولین ویلچر، و.... تهیه کند.

 

ختم کلام اینکه تا روزی که در قید حیات باشم و کارهای عام المنفعه انجام بدهم چکهای بانکی را با توضیحات خواهم نوشت، عکسهای بسیاری از خودم در موقع انجام وظیفه در سطح شهر خواهم گرفت، چهره نیازمندان را با رعایت شطرنجی کردن صورت، رسانه ای خواهم کرد و در یک جمله اینکه ریز و درشت فعالیت های عام المنفعه ام را شفاف سازی، شفاف سازی و شفاف سازی خواهم کرد.

 

و در آخر ذکر یک نکته اصلی را فراموش نکنم که در واقع من در این فعالیتهای عام المنفعه فقط و فقط و فقط وظیفه رسانه ای شدن فعالیت های خیرین عزیز را انجام می دهم، کار اصلی را خیرین گرامی انجام می دهند و من به واقع کاره ای نیستم

 

و حتی به نیازمندانی که پس ار دریافت کمک های مختلف، دست به دعا بر می دارند،  تاکید می کنم که به خیرین عزیزی که به شما کمک کرده اند باید دعا کنید و حتی بارها تماس تلفنی بین فرد نیازمند و فرد خیر برقرار می کنم تا با همدیگر ارتباط کلامی هم داشته باشند.

 

 

بسیاری از دوستان شهادت می دهند که تقریبا در 99 درصد فعالیت ها، دوستان عزیزی را در روز یا شب همراه خود می برم و جالب اینکه بسیاری از این عزیزان حاضر نمی شوند جلوی دوربین قرار بگیرند، اما مطمئنا این دوستان شهادت می دهند که زندگی بعضی از نیازمندان چگونه با کمک های خیرین عزیز متحول شده است.

 

اگر به پیرامون خود با دید زیبا نگاه کنیم و در پی متهم کردن دیگران نباشیم و خودمان هم آستین همت برای کمک به نیازمندان را بالا بزنیم،

 

به راحتی می توانیم دستان مهربان خدا را ببینیم، همان دستان زیبایی که از آستین خیرین  عزیز بیرون آمده و برای کمک به نیازمندان از طریق مراکز مختلف نیکوکاری در سطح شهر و حتی سایت شخصی فرهاد داودوندی، در حد توان به یاری مستمندان می شتابند.


ختم همه زنان و مردان "خیر" عالم بخیر، یا علی، دست حق نگهدارتان

 

  • farhad davoodvandi