شعر از مهناز بیرانوند
غصه ها دارم ولی پیوسته حاشا می کنم
جای آهی، خنده ای بر روی لب، جا می کنم
در دلِ ویرانه های لحظه های اضطراب
باز می گردم، امیدِ تازه پیدا می کنم
بارها با غصه ها در کارزارِ زندگی
من مدارا کرده ام، این بار هم ، تا می کنم
گرچه آزارم دهی دنیا! ولی امید هست
من برای سازشت امروز ، فردا می کنم
زندگی پیوسته با امید دارد لذتی،
جان خود را من فدای رنج دنیا می کنم
من میان خیلِ هوشیارانِ از خودناامید
رسمِ خوب زندگی را باز احیا می کنم
تلخی ایام را با بی خیالی طی کنم
زخم های زندگانی را مداوا می کنم
در دلِ مردابِ غم، مثل گلِ نیلوفری
پیچکِ امید را پیوسته، برپا می کنم
با نگاه سبز خود، بر لحظه های زندگی
من همین مرداب را هر روز زیبا می کنم
مهناز بیرانوند"ماهور"