وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

خبرهای فروشگاه الوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

طنز اجتماعی چند جور بابا جون داریم؟!

farhad davoodvandi | دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۴۸ ب.ظ

طنز اجتماعی


چند جور بابا جون داریم؟!



فرهاد داودوندی - بروجرد


1 -  آقا جان ! طرف ، صبح از خواب بیدار شده بهش گفته اند پدرت مُرد ! خیلی ناراحت شده ، شما هم زود احساساتی نشوید سریعا هم احساس همدردی نکنید ! طرف از این نارحت شده که بابا جونش براش دو سه میلیارد  ارث و میراث گذاشته !  دیدی می گم شما ها هم آدمهای احساساتی هستید ! عزیز من ! طرف از این ناراحت شده که چرا دست اجل  چنین زود بابا جونش رو برده که نتونسته یک ارث و میراث صد میلیاردی براش به جا بگذاره ! حالا ملتفت شدید ؟ ناراحتی طرف قصه ما از این نیست که بابا جونش مُرده ! ناراحتیش از اینه که چرا بابا جونش بیشتر از اینها براش ارث و میراث نذاشته ! آخه طرف تو این چند سال عمربابا جونش، که اتفاقا خیلی هم  پر برکت !!! بوده  است، بابا جونش  رو با دستگاه خودپرداز بانک مرکزی اشتباه گرفته بوده ! حالا دوزاری تون افتاد ؟


2 - طرف دیگه ، صبح زود از خواب بلند شده بهش گفته اند پدرت مُرد! خاک زمین و زمان رو ریخته تو سر خودش ! حتما می پرسید پدرش مُرده چرا این طرف  زمین رو شخم میزنه تا خاک هاش رو بریزه تو سر و صورت خودش ؟ آقا جان ! پدر این طرف قصه ما چهل پنجاه میلیون برای زن و بچه اش بدهکاری به جا گذاشته ! ملتفت شدید ؟ حالا این طرف قصه ما از شنیدن پرواز بابا جونش به آسمونها شوکه شده ! چرا که باید عین اسب باری ، شب و روز تا آخر عمر کار کنه تا بدهی های بابا جونش رو که میده هیچی ! شکم هفت هشت سر عائله کور و کچلی رو که بابا جونش ، نون خور روی کره زمین  پخش و پلا نموده است  را سیر کنه ! حالا متوجه شدید که چرا طرف بعد از شنیدن مرگ بابا جونش مثل مونگول ها  بر و بر نیگاه این طرف اونطرف می کنه ؟ داره تو دل خودش دو دو تا چهار تا می کنه که چه جوری باید یک عمر بار بدهی های بی پایان مرحوم بابا جونش رو به دوش بکشه و داداش کوچیکه ها رو چطور از آب و گل در آره و آبجی ها رو چگونه سر و سا مون بده !


3 – طرف مثل من خوش خیال ! صبح از خواب بیدار شده بهش گفته اند پدرت مُرد ! تو مراسم عزاداری همه زیر چشمی نیگاهش کرده اند ! تا بهش رسیده اند صحبتهاشونو قطع کردند ! به مراسم سه شب جمعه نرسیده با ایما و اشاره حا لیش کرده اند که باید یه تست پزشکی بدهی ! حتما می پرسید مُردن بابا جون آرتیست قصه ما چه ربطی به تست پزشکی دادن این بنده خدا داره ؟  ای آقا مثل اینکه دو زاری شما ها هم کج کجه ! مگه نمی دونید ؟ بابا جون طرف ، سرطان پیشرفته داشته که عمرشو داده به شماها ! حالا همه می ترسند که نکنه اون مرحوم بطور اتوماتیک ! و ژنتیکی ، سرطان تو بدن وارٍث بخت برگشته به امانت گذاشته باشه ! طرف قصه ما  هم یک عمر با دلشوره زندگی کرده و با هر سر ماخوردگی  فاتحه خودشو خونده که رسید بر سر ما آنچه نباید برسد !


4 – طرف دیگه رفته فوتبالیست شده یک گل زده همه روزنامه های ورزشی  چاپ صبح ، ظهر وعصر عکس تمام قدش رو انداخته اند رو صفحه اول ! لابد می خواهید بگید که خوب بتو چه ؟  آقا جان ! پدر من ! عزیز دل برادر! طرف باباش قبلا  تو این مملکت فوتبالیست بزرگی  بوده ! حالا راه میره تو زمین همه میگن  به به ! چه چه ! چه پسری ! قند عسلی ! راه صد ساله رو که همه فوتبالیست ها باید چند ساله طی کنند جناب با پشتوانه بابا جونش ، یک شبه طی نموده است ! هفته ای ده ها گل تو همین فوتبال  بی در و پیکر ما ، رد و بدل میشه هر کدوم از اون دیگری قشنگتر! اما همه چسبیده اند به تک گل پسر پدر شجاع !


5 - طرف باباش توی شهر کاره ای است! هنوز امتحان نهایی کلاس دوازده را نداده که از عالم غیب!!! توی چند تا اداره توی شهر برایش کار پیدا می شود، اونهم استخدام رسمی!

بعد هم که تشریف برد توی فلان اداره، از همان روز اول فیلش یاد هندوستان می کند که آخه من که اینجور بابای نازی! دارم باید یک کارمند ساده باشم؟! حالا که اینجوره یا کار نمی کنم یا باید حکم ریاست و یا دست کم معاونت را به نام من مادام العمر سند بزنید! و عجیب اینکه باز هم از عالم غیب با یک " اجی، مجی لاترجی " یک دفعه حکم رئیسی برایش از سقف اداره پائین می افتد! البته "شازده" بعدا هم هر جا می نشیند از پدر گلایه دارد که چرا یک فکر اساسی برایش نکرده؟!!!


نتیجه گیری اخلاقی : خدا شانس بده ! پنج انگشت یکی نمیشه ! چی میشد بابا جون همه مردم ، توی شهر کاره ای بودند ؟!


  • farhad davoodvandi

خاطرات یک وبلاگ نویس برو سر اصل مطلب و نان را بچسبان به تنور!

farhad davoodvandi | سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۴۹ ب.ظ



خاطرات یک وبلاگ نویس

 برو سر اصل مطلب

 
و

نان را بچسبان به تنور!

فرهاد داودوندی- بروجرد:

 

طرف چشمش به یک مسوول ارشد کشوری در بروجرد خورده، از فرط استرس و یا متانت و حجب و حیای بسیار، آب دهانش را نمی تواند قورت بدهد!

سالیان متوالی است که در کار وبلاگ نویسی و خبرنگاری شانه به شانه مسوولین محترم و طراز اول مملکتی که به بروجرد آمده اند قدم برداشته ام.

در بسیاری از موارد طرف صحبت شان بوده ام و اگر موضوعی نیافته ام، به بهانه اینکه بار چندم است به بروجرد می آئید، نظرتان در رابطه با مردم این شهر چیست و ..... سر صحبت را باز کرده ام!

بعضی وقت ها یک برخوردهایی از طرف بعضی ها می بینم که  لجم می گیرد و بقول امروزی ها از فرط عصبانیت آمپر می چسبانم!

طرف چشمش به یک مسوول مافوق که از پایتخت یا حتی مرکز استان آمده می خورد، چنان استرس سراپای وجودش را می گیرد که آب دهانش را نمی تواند قورت بدهد!

اصلا یادش می رود که بروجرد در بسیاری از زمینه ها دچار کمبودهای بسیاری است و حالا که یک مسوول محترم مملکتی با پای خودش به این شهر آمده، باید تا تنور داغ است، نان را چسباند!

در صورتیکه شهادت می دهم در بسیاری از این دیدارها که من هم حضور داشته ام، بسیاری از بزرگان مملکتی که به بروجرد آمده اند در برخوردهای شان بسیار راحت و صمیمی هستند و به راحتی می شود حتی با یک سلام و علیک ساده با آنها سر سخن را باز کرد و با آنها گل گفت و گل شنفت و به این بهانه و گرم گرفتن با آنها، یک سری امکانات ریز و درشت را برای بروجرد طلب کرد.

البته از حق نگذریم  مسوولینی هم در این شهر داریم که در برخورد با میهمانان طراز اول مملکتی که به بروجرد می آیند علاوه بر رعایت احترام ویژه بروجردی ها به میهمانان، بدون هیچگونه استرسی و با یک اعتماد بنفس لازم، در سخن گفتن، میهمانان را اصطلاحا فیتیله پیچ می کنند و برای گفتن مطالب و درخواست های شان، بی هیچ رودربایستی، یکراست می روند سر اصل مطلب!

حال درخواست های شان برای گرفتن امکانات برای بروجرد، گرفت، گرفت! نگرفت هم، دیگر بعد از رفتن میهمانان رده بالا از بروجرد، ناراحت نیستیم که چرا فلان مسوول حرف دل همه ما را نزد!

 
مهم این است که درخواست ها و مشکلات رک، صریح و چشم در چشم به میهمانان محترم رده بالای مملکتی که به بروجرد می آیند گفته شود که بعدا از نگفتن شان افسوس نخوریم!

پیگیری و دادن امکانات به بروجرد دیگر می ماند به دست کرم و بخشش آن مسوول محترم مملکتی که اگر بزرگ منشی در ذاتش باشد، حق بروجرد را حتما خواهد داد و گرنه که دیگر از دست ما هم خارج است!

به هر حال این قصه سر دراز دارد و از حالا به بعد هر کجا و در هر مراسم رسمی دیدار با بزرگان کشوری که به بروجرد بیایند حضور داشته باشم، با گذاشتن یک سری عکس ها از دور و بر این دیدار ها، نشان خواهم داد اوضاع از چه قرار است!!!

دست حق نگهدار تمام کسانی که حق بروجرد را به هر طریقی که شده طلب می کنند.


والسلام .

  • farhad davoodvandi


پس از چند سال، دیدار کاملا اتفاقی

استاد عبداله باعزم و استاد رضا ساعی

دو رقیب داوری دیروز و دوست صمیمی امروز


بروجرد مهد داوری فوتبال لرستان در ایران


فرهاد داودوندی- بروجرد:

سخنان تحسین آمیز استاد رضا ساعی داور و فوتبالیست پیشکسوت ورزش بروجرد در مورد فوتبال و داوری  قدیم بروجرد و رقیب سرسختش استاد باعزم به نیمه ها رسیده بود که بصورت کاملا اتفاقی استاد باعزم هم به جمع ما پیوست.

قبلا هم متقابلا چنین سخنان مثبتی از استاد عبدالله باعزم در رابطه با استاد رضا ساعی شنیده بودم.

دیدار
پس از چند سال دو رقیب سر سخت، جدی و قدیمی داوری فوتبال بروجرد و ایران که بعد ها جایش را به رفاقت صمیمی داد بلافاصله توسط دوربین ثبت شد.

سالیان قبل پیام تبریک استاد رضا ساعی به استاد عبداله باعزم را که با خط بسیار زیبایی نیز نوشته شده را دیده بودم.

در آن پیام سراسر محبت آمیز یک رفتار پهلوانانه از طرف یک رقیب دیده می شد که خوشحالی خود را از ارتقاء همکار ورزشی اش به رشته تحریر در آورده بود.

دوران ورزشی و قهرمانی رقابت های جوانی اینک در دوران میانسالی جایش را به رفاقتی داده که خوشبختانه بسیار تحسین بر انگیز است.

در تمام ساعاتی که همراه با استاد حسن کدخدایی از بزرگان ورزش بروجرد شاهد گفت و گوی این دو ورزشکار پیشکسوت بروجردی بودیم، می شد اوج دوستی و ابراز محبت را دید.

 می شد برای ثبت در تاریخ ورزش نوشت که آنچه در فرهنگ ما ماندنی است رقابت سالم و رفتار پهلوانانه است که باید ورزشکاران جوانتر از آن درس بگیرند.

دیدار دو بزرگ تاریخ داوری فوتبال بروجرد یکی از بهترین شکار لحظاتی بود که طی چندین سال کار خبرنگاری آن را ثبت کردم، تصاویری که برای ثبت در تاریخ ورزش بروجرد بعنوان مهد داوری فوتبال لرستان در ایران بسیار لازم و ضروری بودند.

صمیمانه برای استاد عبداله باعزم، استاد رضا ساعی و استاد حسن کدخدایی آرزوی موفقیت روز افزون داریم.

























  • farhad davoodvandi


خبر کاملا اختصاصی سایت شخصی فرهاد 90


طی دیدار ساعت 12 نیمه شب گذشته رخ داد


اظهار شگفتی سردار محمد علی صبور

 نایب رئیس ورزش سه گانه کنفدراسیون آسیا

و دبیرکل فدراسیون غرب آسیا

از امکانات ورزشی بسیج بروجرد



فرهاد داودوندی- بروجرد:

سردار محمد علی صبور رئیس فدراسیون ورزش های سه گانه و نایب رئیس ورزش سه گانه کنفدراسیون آسیا و دبیر کل فدراسیون غرب آسیا طی بازدید از امکانات ورزشی سپاه بروجرد از وجود چنین امکانات مجهزی در بروجرد ابراز شگفتی کرد.

به دنبال برگزاری اردوی تیم ملی ورزش های سه گانه ایران در بروجرد، نیمه شب دیشب سردار محمد علی صبور رئیس فدراسیون سه گانه ایران و نایب رئیس کنفدراسیون آسیا در بدو ورود به بروجرد از امکانات ورزشی بسیج بروجرد دیدن کرد.

در این دیدار که سرهنگ محمد پاپی نژاد فرمانده سپاه بروجرد، میلاد طاهری قهرمان ارزنده بروجردی تیم ملی سه گانه و فرهاد داودوندی وبلاگ نویس بروجردی حضور داشتند، فرمانده سپاه بروجرد ضمن خوش آمد گویی به سردار صبور، گزارشی از امکانات ورزشی بسیج بروجرد که برای استفاده عموم آزاد است را ارائه داد.

سرهنگ پاپی نژاد در ادامه سخنان خود شهرستان بروجرد را بعنوان شهری توصیف کرد که هر لحظه آمادگی برپایی اردوهای مختلف ورزشی و حتی برگزاری مسابقات مهم ورزشی در بسیاری از رشته های ورزشی فعال کشور را دارد.

بعد از دیدار از امکانات ورزشی مجتمع بسیج بروجرد و بازدید از زمین چمن مصنوعی، سالن تیراندازی، استخر شنا و ... سردار محمد علی صبور نیز از داشتن چنین امکانات مجهز و جالب توجهی در بروجرد ابراز شگفتی نمود.

نایب رئیس ورزش سه گانه کنفدراسیون آسیا، ضمن تاکید بر افزایش سرانه ورزشی در تمامی شهرهای ایران برای جذب بیشتر جوانان و خانواده ها برای استفاده ازمکان های ورزشی از برگزاری اردوی تیم ملی سه گانه ایران در بروجرد ابراز رضایت نمود.

دبیر کل ورزش سه گانه غرب آسیا در ادامه از اینکه بسیج بروجرد توانسته چنین امکانات ورزشی را فراهم نماید ابراز رضایت نمود و با مطابقت بروجرد با بعضی شهرهای کشورمان آرزو کرد که شهرهای دیگر هم بتوانند در زمینه فراهم نمودن چنین زیر ساخت های ورزشی رشد داشته باشند.

سردار صبور رئیس فدراسیون ورزش های سه گانه افزود: برای برگزاری اردوهای آمادگی رده های مختلف سنی تیم های ملی سه گانه و همچنین برگزاری مسابقات مهم کشوری این رشته مفرح در بروجرد حتما میزبانی بروجرد را در نظر خواهد گرفت.

رئیس فدراسیون سه گانه کشورمان در خاتمه ابراز امیدواری نمود که در آینده نزدیک دیدار دیگری از بروجرد داشته باشد.

لازم به ذکر است طی این دیدار سردار محمد علی صبور و سرهنگ محمد پاپی نژاد در رابطه با همکاری تنگاتنگ بین فدراسیون ورزش های سه گانه و تربیت بدنی سپاه بروجرد به توافقاتی دست یافتند.
































  • farhad davoodvandi

طنز ورزشی آنجا آنطور، اینجا اینطور

farhad davoodvandi | سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۴۳ ب.ظ



طنز ورزشی


آنجا آنطور، اینجا اینطور


اگر قرار بود جام جهانی فوتبال در ایران برگزار شود


فرهاد داودوندی- بروجرد:

آنجا آنطور است که: فیفا به کشور میزبان اعلام می کند که فلان سال میلادی قرار است مسابقات در کشور شما برگزار شود هر چه سریعتر ورزشگاه ها و کلا  زیر ساخت های لازم را آماده نمائید.

کشور میزبان هم بلافاصله با برنامه ریزی شروع به ساخت و ساز ورزشگاه ها می کند و یکی دو سال قبل از برگزاری مسابقات فوتبال جام جهانی، همه چیزها آماده است و فقط منتظرند تا روز افتتاحیه مراسم را به بهترین نحو شروع کنند.

اما.........

اینجا اینطور است که: اگر فیفا به مسوولین فوتبال ما اعلام کند صد سال دیگر! قرار است مسابقات جام جهانی فوتبال در ایران برگزار شود، دست اندرکاران فوتبال ما اول خواهند خندید و زیر لب خواهند گفت: تا آنزمان کی مُرده و کی زنده؟!

سپس زمان  99 سال و شش ماه را همینطور الکی به هدر می دهیم و شش ماه مانده به برگزاری مسابقات جام جهانی یک دفعه یادمان می افتد که ای دل غافل! چرا اینقدر زمان برای ساخت و ساز زیر ساخت های ورزشی کم داریم؟!

آنگاه در فاصله شش ماه مانده به افتتاحیه جام جهانی، هفتاد هشتاد کارگروه تشکیل می دهیم که این کارگروه ها نیز هر کدام هفتاد هشتاد سمینار در هتل های پر زرق و برق شمال تهران برگزار خواهند کرد و همه در ابتدا خواهان گرفتن تمامی مسوولیت ها خواهند شد و دست آخر یکی دو روز مانده به برگزاری مسابقات در حالیکه هیچ کاری انجام نگرفته، مسوولیت را به گردن گروه های دیگر خواهد انداخت.

آن دو روز آخر هم که می خواهیم کار کنیم!!!

یک روز سیمان و ماسه هست، آب قطع است، آب شهری وصل می شود، برق قطع می شود، جرثقیل هست، راننده اش رفته بیمارستان سری به زنش که تازه زایمان کرده بزند، همه عوامل ورزشی و غیر ورزشی با هزار بدبختی دو روز مانده به برگزاری افتتاحیه جام جهانی دور هم جمع می شوند، نگهبان مجتمع ورزشی کلید را گم کرده، کلید پیدا می شود، رئیس فدراسیون فوتبال توسط وزیر ورزش بطور ناگهانی برکنار می شود.

از آنطرف هم برای اینکه عزیز دُردانه های دست اندرکاران برگزار کننده جام جهانی در ایران گریه نکنند! با تعویض شبانه توپ های اصلی جام جهانی با چند توپ فوتبال درجه سه ساخت کشور چین، توپ های اصلی مسابقات جام جهانی بین بچه های کم سن و سال مسوولین تقسیم می شود تا آقا زاده ها هنوز جام جهانی شروع نشده برای پز دادن پیش دوست و رفیق و فامیل چند عدد از توپ های جام جهانی بعنوان یادگاری در منازل شان داشته باشند.

بعد از پایان برگزاری مسابقات جام جهانی در تهران و دیگر شهر های بزرگ که کاملا ناموفق برگزار خواهد شده، کمیسیون بررسی علل و عوامل ناکامی در برگزاری مسابقات جام جهانی تشکیل خواهد شد که آن کمیسیون هم بلافاصله هفتاد هشتاد
کارگروه تشکیل خواهد داد که این کارگروه ها نیز هر کدام هفتاد هشتاد سمینار در هتل های پر زرق و برق شمال تهران برگزار خواهند کرد و دست آخر مسوولین فوتبال کشور ضمن قدردانی از خودشان که با اهدا پاداش های کلان توام خواهد بود، مجددا از فیفا در خواست میزبانی دور بعدی مسابقات جام جهانی را خواهند نمود!
  • farhad davoodvandi

ورزشکار بی نظم هیچگاه موفق نخواهد شد

farhad davoodvandi | سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۴۲ ب.ظ

ه موفق نخواهد شد



  ورزشکار بی نظم هیچگاه موفق نخواهد شد


فرهاد داودوندی - بروجرد :

حتما شنیده یا در جائی خوانده اید که بازیکنان حرفه ای تمامی تیمهای مطرح دنیا راس ساعت 9 یا 10 شب می خوابند!

 حتما در جریان هستید که برای هر لحظه بازیکنان حرفه ای و حتی بسیار مطرح ورزش دنیا برنامه ریزی شده است!

 دیگر نمی توان بازیکنی را در ورزش حرفه ای و حتی نیمه حرفه ای دنیا مشاهده نمود که از وقت و زمان بیست و چهار ساعته اش به نحو احسن استفاده نکند.

خوشبختانه در این عصر که عصر اینترنت است به راحتی هر ورزشکار آماتور می تواند برنامه های  شبانه روزی بازیکنان حرفه ای را در دنیای مجازی را به دست بیاورد و سعی و توان خود را برای اجرای چنان برنامه هائی هر چند نه بطور کامل، اما در حد خود انجام دهد.

 شاید گفته شود که بازیکنان حرفه ای از لحاظ مالی تامین هستند و به همین خاطر است که برنامه ریزی دقیقی برای وقت و زمان خود دارند.

 اما جالب است بدانیم بعضی ورزشکاران آماتور ما حتی در این استان لرستان یا بروجرد خودمان، از رعایت اصول بسیار اولیه برنامه های ورزشی نیز ابا دارند.

 شنیده می شود که شب مسابقه تا دیر وقت دور هم نشسته و گل می گویند و گل می شنوند، شنیده می شود که با گپ و گفتگو تا دیر وقت و احیانا  سر به سر هم گذاشتن و جوک گفتن، تا دم صبح وقت را می گذرانند و سپس فردا به صورت خواب آلود در میان میدان  حضور بهم می رسانند !!!

نتیجه اش این می شود که از دقایق اولیه  مسابقه نه نای دویدن و نه دقت همکاری تیمی در وجود بازیکن دیده می شود.

 با یکی دو تا برخورد در میانه میدان به شدت عصبی شده و چپ و راست از داور مسابقه تذکر و کارت زرد و قرمز می گیرند، بعد هم زمین و زمان را در ناکامی ورزشی خود مقصر قلمداد می نمایند، بدون اینکه با  نگریستن به رفتار غیر ورزشی خود، مسبب واقعی را در بی انضباطی و مقید نبودن به  رفتار ورزشی خود بدانند.

 بد نیست مربیان و بزرگترهای تیم های ورزشی در لرستان و بروجرد بازیکنان با تجربه  و بخصوص جوان تر ها را توجیه نمایند  که برای حضور در مسابقات ورزشی مهم باید به یک سری اصول اولیه حتی ورزش آماتوری پای بند باشند تا بتوانند با نظم و انضباطی که سر لوحه کار خود قرار خواهند داد در میادین ورزشی بهترین نتایج را برای خود و تیم شهر و دیار شان به ارمغان بیاورند، زیرا در جهان کنونی ورزشکار بی انضباط راه به جائی نخواهد برد حتی اگر اریک کانتونا یا مایک جرارد تایسون معروف به مارک تایسون باشد ! 




  • farhad davoodvandi

بالاخره متولی اطاق بحران زلزله در بروجرد چه اداره ای است؟

farhad davoodvandi | سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۴۰ ب.ظ









بالاخره متولی اطاق بحران زلزله

در بروجرد چه اداره ای است؟


فرهاد داودوندی- بروجرد:

11 فروردین سال 1385 قبل از طلوع آفتاب زلزله ای به بزرگی 6.1 ریشتر باعث شد صد ها هزار نفر از مردم  بروجرد  به خیابانها بریزند.

آماری که بعد ها ارائه شد نشان از کشته شدن بیش از 60 نفر و مجروح شدن صد ها نفر دیگر را داشت.

در همان دقایق اولیه پس از وقوع زلزله تمام شواهد نشان از عدم هماهنگی مسوولین وقت شهرستان بروجرد برای مدیریت بحران را داشت.

تاراج ساختمان هلال احمر توسط مردمی که عصبانی و شوک زده برای دریافت کمک به این محل روانه شده بودند با پیام تشکر روسای وقت شهر از همدیگر برای مدیریت بحران!!! در همان زمان در رادیو محلی بروجرد باز هم نشان از عدم آموزش و نبود آگاهی روسای شهری از هدایت یک فاجعه طبیعی را داشت.

با اینکه چند روزی از وقوع زلزله نگذشته بود اما ده ها هزار نفر از مردم بروجرد در زیر چادرهای شخصی به امان خدا رها شده بودند.

با ورود ستاد های معین استانهای دیگر برای بازسازی و ساماندهی مردم این شهر زلزله زده، قوز دیگری به قوزهای مردم مصیبت زده افزوده شد.

اعطای وام های سلیقه ای بانک ها با مدت زمان های گوناگون، عدم شناخت مسوولین ستاد های معین استانهای دیگر کشورمان از بافت و فرهنگ بروجرد، هجوم مردم برای دریافت امکانات و سرما و بارندگی های بعد از زلزله مشکلات روحی روانی بسیاری برای مردم به ارمغان آورده بود.

به هر حال زلزله آن سال با تمام پس لرزه های سهمگینش به تاریخ پیوست و مردم این شهر که روی خط زلزله قرار دارد، امیدوار به اینکه مسوولین و روسای شهر با جدیت بیشتر برای زلزله های احتمالی بعدی ستاد های بحران واقعی و فعال تشکیل بدهند!

 اما دریغ و درد که با وقوع آخرین پس لرزه، بسیاری از روسای شهر هم به خانه های شان برگشتند و همه چیز به امان خدا رها شد!

صبح روز دهم فروردین 1395 ( امروز صبح و در دهمین سال زلزله بروجرد ) زلزله ای به بزرگی 4.1 ریشتر شهرستان نهاوند را لرزاند، بروجرد نیز به شدت لرزید.

آیا به راستی طی این ده سال گذشته هشدار های درونی زمین برای این منطقه زلزله خیز جدی گرفته شده است؟

اگر همین زلزله 4.1 ریشتری به ناگهان تبدیل به زلزله 7.1 ریشتری در شهرستان بروجرد شود، دستگاه ها و ادارات و سازمان های مربوطه تا چه اندازه در آمادگی به سر می برند؟

مسوولیت ستاد بحران زلزله با چه اداره ای در بروجرد است؟ آیا حداقل طی سال گذشته روسای اداراتی که باید پای کار باشند در نشست ها و مانورهای جدی "و نه مانورهای نمایشی بی خاصیت" حضوری فعال داشته اند؟

به هر حال امیدواریم چنین زلزله مهیبی که همیشه شهر و منطقه ما را تهدید می کند به وقوع نپیوندد، اما داشتن آرزوهای قشنگ هیچگاه حاشیه امنیت برای بروجرد و بروجردی ها در زمینه تخریب های پس از زلزله فراهم نخواهد کرد.

شهری که از داشتن یک اورژانس معمولی بیمارستانی نیز محروم است، واقعا چگونه مردمش می خواهند در مقابل وقوع یک زلزله مهیب جان سالم به در ببرند؟    


فرهاد داودوندی- بروجرد


  • farhad davoodvandi

اسامی و تصاویر کامل 27 کاندیدای محترم دوره دهم مجلس در بروجرد

farhad davoodvandi | جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۵۳ ق.ظ

اختصاصی سایت فرهاد 90

اسامی و تصاویر کامل 27 کاندیدای

 محترم دوره دهم مجلس در بروجرد

فقط در سایت شخصی فرهاد داودوندی



آقایان: علاءالدین بروجردی و بهرام بیرانوند



آقای محسن روح بخشان



آقای محمد ابوالفتحی




خانم فاطمه مقصودی



خانم نسیم درویش زاده




آقای ولی پاک منش




آقای سعید جابر انصاری


آقای جواد گودرزی




آقای علیرضا چگنی



آقای رضا الیاسی



آقای علی آرش رناسی



آقای فرج اله شاهوردی زاده



خانم لیلا عالی منش


آقای حسین فرمانبردار



آقای حسن کره رودی



آقای محمد رافع




آقای عبدالامیر محیسنی



آقای مرتضی نقدی




آقای مسعود گودرزی




آقای هادی مقدسی



آقای محسن یحیوی




آقای عباس گودرزی




آقای مجید گودرزی



آقای عبدالرحیم بیرانوند



آقای علی عباس نصرالهی




خانم راضیه فرخ فال


  • farhad davoodvandi

" بیضاء " نخستن روزنامه بروجرد و لرستان

farhad davoodvandi | جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۴۶ ب.ظ


" بیضاء "

نخستن روزنامه بروجرد و لرستان


از استاد محمد گودرزی( الف. فرهیخته)، تاریخ نگار معاصر بروجردی

 

مقدمه

 

    این سخن که روزنامه­ها از چنان اهمیتی برخوردارند که چون سرود ملی، پرچم و واحد پول نشان هویت ملی شمرده می­شوند و دکة روزنامه فروش­ها در نوع خود یک سازمان ملل محسوب می­شوند، شاید برای شهروندان کشورهای توسعه یافته و پیشرفته؛ آنهایی که «روزنامه­خوانی» را یک عادت روزانه می­دانند، قابل فهم باشد،

 

 احتمالاً گروهی را هم شگفت­زده می­کند و این پرسش را برایشان مطرح می­سازد که مگر روزنامه­ها چه دارند یا چه نقشی ممکن است در زندگی اجتماعی یا فردی­شان ایفا کنند که چنین تعابیری در بارة آنها به کار برده می­شود؟! آری، وقتی که «مطالعه» به صورت کلی، و «روزنامه­خوانی» به شکل خاص، در زندگی روزمرة گروه­هایی از مردم جایی نداشته باشد، و «خواندن» و «دانستن» یک نیاز ضروری شمرده نشود، این «شگفت­زدگی» طبیعی می­نماید.

 

         روزنامه به شکل امروزی و از پی آن، روزنامه­نگاری را ایرانیان، بسان بسیاری از دیگر مظاهر تمدنی جدید از مردم مغرب زمین آموختند و در ایران گسترش دادند. روزنامة مشهور میرزا صالح شیرازی موسوم به کاغذ اخبار را نخستین روزنامة فارسی زبان چاپ داخل ایران دانسته­اند که شمارة اول آن در 25 محرم 1253 ه.ق. (1215 ه.ش/ 1837 م) انتشار یافت و در مجموع بیش از چند شماره، آن هم به شکل نامنظم و با فاصلة زمانیِ طولانی منتشر نگردید.[i] با انتشار اولین شماره از روزنامة دولتی وقایع اتفاقیه در پنجم ربیع­الثانی1267 ه.ق. (1229 ه.ش/ 1851م) روزنامه­نگاری در ایران به شکل پایدار بنیان گذاشته شد. این پدیدة جدید در ایران در شرایطی پا گرفت که از پیدایش روزنامه در اروپا در آغاز قرن هفدهم میلادی، حدود دویست سال گذشته بود.

 

 پیدایش روزنامه در سایر ولایات و شهرهای کشور با تأخیر بیشتری همراه بود. این تأخیر در بروجرد و لرستان، طولانی­تر هم شد. نخستین روزنامة ولایتی در ایران با عنوان روزنامه ملّتی مملکت محروسه آذربایجان در تبریز و در سال 1275 ه.ق/ 1237 ه.ش تأسیس گردید و پس از آن، در شیراز، اصفهان و دیگر شهرهای ایران روزنامه­های محلی به تدریج بوجود آمد. بیضاء نخستین روزنامه در بروجرد و لرستان است. خبر انتشار بیضاء را نخستین بار محمّد صدر هاشمی در کتاب تاریخ جراید و مجلات ایران آورده؛ روزنامه­ای که در اواخر سال 1327 ه.ق./ 1288ه.ش. با روش چاپ ژلاتینی منتشر شده است. این خبر را صدر هاشمی از دو خبر منتشره در هفته­­نامه­های زاینده رود و انجمن اصفهان نقل کرده است. صدر هاشمی بر مبنای منابع خود می­افزاید که آقا عباسعلی تاجر روناسی اصفهانی، بازارگان اصفهانیِ مقیم بروجرد سعی داشته است که چاپخانه­ای مرتب از اصفهان تهیه نموده و به بروجرد ببرد تا بیضاء را با چاپ سربی تکثیر و منتشر نماید. او از این که سرنوشت تأسیس چاپخانة مذکور در بروجرد چه شد و این که سرانجام بیضاء به چاپخانه برده شده یا نه، اظهار بی­اطلاعی کرده و روشن شدن این مسأله را بر عهدة آیندگان گذاشته است.

 

    از زمان انتشار چاپ نخست کتاب صدرهاشمی در 1327 ه.ش تا سال­ 1370 و انتشار مقالة «تاریخچة مطبوعات لرستان» از سید فرید قاسمی در فصلنامه رسانه، مطلبی در بارة بیضاء منتشر نشد، هرچند در این مقاله نیز نکته­ای بر مطالب پیشین صدرهاشمی افزوده نشده بود. شاید یک دلیل این سکوت و بی­خبری را بتوان در کم­رونقی فعالیت­های روزنامه­نگاریِ مستمر در بروجرد دانست. در واقع، از زمان انتشار بیضاء در 1288 ه.ش تا نزدیک به صد سال بعد، تنها یک روزنامه محلی؛ ندای لرستان، که در سال 1329 توسط ابوالمجد رازانی تأسیس شده بود توانسته بود به حیات خود برای نزدیک به 34 سال، تا تابستان 1364 ادامه دهد. از زمان تعطیل شدن اجباری ندای لرستان تا راه­اندازی هفته­نامه پیغام بروجرد در مهر 1379 برای مدت 15 سال، هیچ روزنامه محلی در بروجرد منتشر نشد!

 

 از این رو آغاز نشر پیغام بروجرد را می­باید طلیعه­ای جدید در حیات مطبوعاتی و فعالیت­های روزنامه­نگاری محلی در بروجرد دانست. ضمن آن که احمد ترک­زبان، مدیر پیغام بروجرد دُرست از همان نخستین شمارة خود با انتشار مقالة من با عنوان «از بیضاء تا پیغام» به بازخوانی تاریخچه فعالیت­های روزنامه­نگاری بروجردی­ها اهتمام ورزید و علاقة خود به این موضوع را نمایان ساخت. پس از آن نیز چند نوشتار دیگر پیرامون تاریخ مطبوعات بروجرد منتشر شد، از جمله:

 

-   محمد حسن مقدس جعفری، «مروری گذرا بر نشریات محلی بروجرد»، فصلنامه صدای زاگرس، سال اول، شماره 2، تابستان 1381

-   غلامرضا عزیزی، «سخنی در خصوص فعالیت­های مطبوعاتی در بروجرد»، فصلنامه صدای زاگرس، شماره 5 و 6، پاییز و زمستان 1383

-        محمد گودرزی (نگارنده)، «بیضاء روزنامه­ای که هرگز منتشر نشد» فصلنامه راستان، شماره 7 ، بهار 1387

-    نوروزی، بهروز، «نقدی بر مقالة بیضاء روزنامه­ای که هرگز منتشر نشد» فصلنامه راستان، سال چهارم، شماره 9، تابستان 1388

    نوشتار اخیر آقای نوروزی، همشهری مقیم اصفهان، همان است که با برخی تغییرات، یک بار دیگر در شمارة 659 روزنامة پیغام بروجرد به تاریخ 18 آذر 1394 منتشر گردید و در آن، مقالة مرا که در بهار سال 1387 در مجلة راستان منتشر شده بود را به نقد کشیده و به ویژه بر تمایز میان تکثیر ژلاتینی بیضاء با روش چاپ سربی، به دُرستی تأکید نموده بود. باید اعتراف کنم که معایب آن نوشتار من، بیش­تر و مهم­تر از آنچه بود که آقای نوروزی به قلم آورده بود و اساساً با استانداردهای شناخته شدة یک مقالة علمی و پژوهشی فاصلة بسیار داشت، گو آن که نقد آقای نوروزی نیز به لحن طعن و کنایه آمیخته بود.

 

 واقع آن است که دور بودن از محیط علمی دانشگاه­­ها و مراکز پژوهشی معتبر، انجام هرگونه تحقیق و مطالعه را در معرض آسیب جدی قرار می­دهد و از ارزش و اعتبار آن می­کاهد. خوشبختانه ادامة تحصیلات تکمیلی من از سال 1387 به بعد و راهنمایی­های سودمند آقای دکتر روح­اله بهرامی،‌ که راهنمایی پایان­نامة مرا با عنوان «تحولات روزنامه­نگاری در بروجرد، از آغاز تا کودتای 28 مرداد 1332» بر عهده داشتند، واکاوی دقیق­تر موضوع چاپ و نشر بیضاء و اصلاح نکات پیشین را به دنبال داشت. از طرفی، یافت شدن نسخة منحصر به فرد بیضاء، توسط کارشناسان اداره میراث فرهنگی، ‌صنایع دستی و گردشگری بروجرد این فرصت را فراهم آورد تا بار دیگر داستان این نخستین روزنامة بروجرد روایت گردد.

 

شاید مناسب­تر آن بود که یافته­های جدید در این باره در نشریه­ای تخصصی و برای اهل فن منتشر می­شد، اما انتشار مجدد[ii] نقد آقای نوروزی در پیغام بروجرد این نکته را یادآوری کرد که مردم بروجرد پیش و بیش از دیگران در آگاهی یافتن از روایت بیضاء محق­ هستند. در این روایت، از نقل منابع و مآخذ به جهت رعایت حوصلة خوانندگان خودداری کرده­ام. همچنین، بر خود فرض می­دانم که از لطف و محبت جناب آقای حجت­اله یارمحمدی، رئیس اداره میراث فرهنگی، ‌صنایع دستی و گردشگری بروجرد و نادر ارجمندی، رئیس سابق اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی بروجرد و همکاران پرتلاش­ ایشان که اسباب دسترسی من به نسخة منحصر به فرد بیضاء را فراهم کردند، صمیمانه تشکر کنم.

 

نسخة تازه­یاب بیضاء

    در اواخر زمستان سال 1393 کارشناسان سازمان میراث فرهنگی بروجرد، زمانی که به بررسی بخشی از اسناد و مدارک باقی­مانده در خانة تاریخی مغیث­الاسلام طباطبایی، واقع در کوی صوفیان مشغول بودند به دو نسخه از روزنامة بیضاء دست یافتند. یکی از آن دو، تنها یک برگ است که بخش بالای آن، شامل عنوان و مشخصات روزنامه از بین رفته و جوهر بخش باقی­ مانده نیز کم رنگ­تر از آن است که مورد استفاده قرار گیرد، و نسخة دوم تقریباً سالم است. به صلاحدید آقای یارمحمدی، رئیس میراث فرهنگی بروجرد موضوع یافت شدن نسخه­ای از بیضاء به آقای ارجمندی، رئیس وقت اداره ارشاد اسلامی اطلاع داده شد و با کمک کارشناسان هر دو اداره، تصاویری زیبا و با کیفیت از آن نسخة سالم تهیه گردید. نسخه­ای از تصاویر مذکور در مرداد ماه سال جاری در اختیار من گذاشته شد. با آن که تصاویر تهیه شده از کیفیتی بالا برخوردارند، پاک شدن یا کم رنگ شدن جوهر برخی از عبارات روزنامه، مانع از خواندن تمامی متن می­شد. از این رو دوست عزیزم، آقای مهندس عبدالرضا برق­دهنده با استفاده از نرم­افزار photoshop تغییراتی در کیفیت تصاویر ایجاد کرد تا بهتر خوانده شوند. به رغم این، برخی از کلمات و عبارات متن روزنامه همچنان قابل خواندن نیست.

   نسخة تازه­یاب بیضاء ششمین شمارة آن است که در روز دوشنبه 29 ذیقعده 1327 ه.ق (22 آذر 1327) در دو برگِ به هم پیوسته (چهار صفحة پشت و رو) به روش ژلاتینی با جوهر آبی رنگِ مایل به بنفش، چاپ و منتشر شده است. قطع روزنامه کمی بزرگتر از ورق A4 در اندازه­های 22× 33 سانتی­متر است. لوگو (عنوان) و مشخصات اصلی روزنامه در کادری مستطیل شکل در بالای صفحة اول طراحی شده است. عنوان روزنامه، بیضاء است که با خطِ نسخی زیبا و دُرشت بر قسمت میانی نقش بسته است. بالای عنوان، جملة «بسم­الله الرّحمن الرّحیم» به خط نسخ و ریزتر از عنوان نوشته شده است. زیر عنوان، عبارت «تاریخ یوم دوشنبه 29 شهر ذی قعده الحرام 1327» به خط شکسته به چشم می­خورد. در طرف راست عنوان، مشخصات اصلی روزنامه در چهار ستون به شرح زیر درج شده است:

-        عنوان مراسلات (اداره بیضاء)

-        مؤسس (شاهزاده مؤیدخان رئیس عدلیه)

-        مدیر [ناخوانا] (میرزا محمدحسن)

-        عجالتاً هفته­ای دو نمره توزیع می­شود

    قیمت اشتراک سالانه در بروجرد 15 قران و سایر ولایات 20 قران بوده که در ستون­های سمت چپ عنوان، نوشته شده است. در آخرین ستون این قسمت آمده است: «لوایح مفیده با امضاء راقم درج می­شود». در پایین کادرِ عنوان، این جمله دیده می­شود: «روزنامه آزاد عام­المنفعه از اخبار و اطلاع و مذاکرات انجمن محترم سخن می­راند و مقصودی جز اطلاع عموم ندارد». با آن که کادر لوگوی روزنامه از متن اصلی جدا شده، در بالای این کادر و نیز طرفین عنوان بیضاء جملاتی به خطی شکسته و نامنظم نوشته شده که زیبایی لوگوی روزنامه را تحت تأثیر قرار داده­ است. این جملات، توضیحات مدیرروزنامه در بارة وجود نقص فنی در تکثیر و نشر شمارة پنجم است: «چقدر در نبودن اسباب [چاپ] باید تأسف خورد که در نمرة قبلی بکلی عبارات متغیر گشته [ناخوانا] برای ترتیب نمرات، مدیر متعهد است نمره (5) را مجدداً طبع نموده تقدیم دارد [امضاء] میرزا محمد حسن».

    صفحات بیضاء دو ستونی است و بالای هر صفحه، شمارة آن و شماره روزنامه درج شده است. روزنامه، مانند بیشتر جراید آن عصر فاقد تیتربندی است، موضوعی که آشکارا از غیر حرفه­ای بودن گردانندگانش خبر می­دهد. اندازة عنوان مطالب، همسان عبارات متن است با این تفاوت که میان علامت (( )) و وسط ستون نوشته شده­­اند. عنوان­ها به خط نسخ و متن، با خط شکستة تحریریِ کاملاً خوانا نوشته شده است. بر اثر تاخوردگی صفحات و نیز گذشت زمان، جوهر بسیاری از کلمه­ها و حتی جمله­ها، کم­رنگ یا کاملاً پاک شده و خواندن قسمت­هایی از متن، دشوار یا غیرممکن شده است. متن روزنامه، بسان دیگر متون آن زمان، نشانه­هایی چون (،) ویرگول، (:) دونقطه، (؟) علامت پرسش و (.) نقطة پایانی جمله ندارد و جملات با کمی فاصله از یکدیگر مشخص­ شده­اند. روزنامه، فاقد هرگونه تصویر و طرح گرافیکی است.

 

 زمان نشر بیضاء

      سال 1327 ه.ق./ 1288 ه.ش. سالی پر حادثه در تاریخ ایران است. این سال با اوج­گیری دوبارة موج آزادی­خواهی و مشروطه­طلبی هم زمان است. محمدعلی شاه، که پیش از این در 23 جمادی­الاولی 1326 ه.ق./ 2 تیر 1287 مجلس شورای ملّی را به توپ بست و بساط مشروطیت نوپا را برچید در برابر صفوف به هم فشردة مجاهدانِ مشروطه­طلب که از آذربایجان و دیگر نقاط ایران عازم تهران شده بودند، تاب ایستادگی نیاورد و با سقوط شهر، در 27 جمادی­الثانی 1327 ه.ق./ 25 تیر 1288 به باغ سفارت روسیه در محلة زرگنده تهران پناهنده شد. فاتحان تهران او را از سلطنت برکنار کردند و فرزند خردسالش، احمد میرزا را به پادشاهی برگزیدند. دگرباره نظام حکومتی سلطنت مشروطه بر کشور حاکم شد. با فروپاشی حکومت استبدادی محمدعلی شاه، آن گروه از مدیران روزنامه­ها و جراید که به دلیل اختناق حاکم از شهرهای خود گریخته بودند بازگشتند و به نشر روزنامه پرداختند. حاکمیت دوبارة مشروطیت، زمینه را برای پیدایش حزب­ها و گروه­های سیاسی به گونه­ای رسمی فراهم آورد. این حزب­ها و گروه­ها می­کوشیدند تا با راه اندازی یک یا چند روزنامه، اندیشه­ها و آرمان­های سیاسی خود را منتشر سازند. از طرفی، انتخابات دومین دورة مجلس شورای ملّی در پیش بود و روزنامه­های مشروطه­طلب، به عنوان مهم­ترین ابزار رسانه­ای آن دوران وظیفة خود می­دیدند که در طرفداری از مجلس و نظام مشروطیت، دانشِ سیاسی مردم را افزایش دهند و آنها را به مشارکت در سرنوشت سیاسی­شان ترغیب نمایند. همچنین، افشاگری در بارة جنایات حکومت محمد­علی شاه، به ویژه خبر شکنجه و قتل روزنامه­نگاران مشهوری چون میرزا جهانگیرخان شیرازی، مدیر روزنامه صور اسرافیل و سلطان­العلمای خراسانی، مدیر روزنامه روح­القدوس احساسات مردمی را در حمایت از روزنامه­نگاران مشروطه­خواه برانگیخته و بازار فعالیت­های مطبوعاتی گرمی و رونق خاصی داده بود. در این میان، رقابت حزب­ها و گروه­های سیاسی، پدیده­ای که برای نخستین بار در تاریخ سیاسی اجتماعی ایران رخ می­نمود، به این گرمیِ بازار می­افزود. این دوره، که تا حدود سه سال بعد، یعنی پایان عمر مجلس دوم ادامه داشت از مهم­ترین و درخشان­ترین دوره­های فعالیت­های مطبوعاتی در ایران است. در این دوره ده­ها نشریه در تهران و دیگر شهرها به راه افتاد. دُرست در چنین فضایی، روزنامه بیضاء در بروجرد بنیاد نهاده شد.

 

 

تاجر روناسی و  بیضاء

   تا پیش از این چنین می­نمود که حاج عباسعلی تاجر روناسی مؤسس بیضاء بوده است. روناسی از بازارگانان اصفهانی بود که از جوانی با بازارگانان بروجردی داد و ستد داشت. گسترش تجارت و ارتباط کاری با بروجردی­ها او را به این شهر و سکونت در آن علاقه­مند ساخت. تاجر در طول سال­های متمادی اقامت در بروجرد و به موازات کار تجارت، املاک زراعی گسترده­ای در روستاهای تابعه و اطراف شهر خریداری کرد و بزودی، به یکی از بانفوذترین چهره­های شهر تبدیل شد. هنوز هم، با گذشت بیش از نیم قرن از فوت او، نام حاج عباسعلی اصفهانی زبانزد پیران شهر است. آنچه از او به خاطرها مانده است، از اقتدار، شهامت، سخنوری، روشن­بینی و شخصیت برجستة اجتماعی او نشانی می­دهد. مشهور است که پیشه­وران، کاسبان و بازرگانان، خواست­های خود از مسئولین شهر را توسط حاج عباسعلی بیان می­کردند و غالباً به نتیجة دلخواه می­رسیدند. با این همه، ظاهراً بیشترین شهرت حاجی در مواضعی بود که به گاه لزوم، به جانبداری از تودة مردم در برابر جریان­های قدرتمند و حاکم بر شهر اتخاذ می­کرد. همین روحیة ستم ستیزی، سبب شد که در سال­های دهة بیست به عضویت در انجمن شهر و ریاست آن انتخاب شود و غالباً، نقش سخنگو و راهبر فعالان اجتماعی را بر عهده گیرد.

     نیّت و تلاش تاجر روناسی برای آوردن چاپخانة سربی به بروجرد این تصور را ایجاد کرده بود که او مؤسس بیضاء است. حتی بهروز نوروزی خبری از روزنامة زاینده­رود نقل کرده که در آن از روناسی به عنوان مؤسس بیضاء نام برده شده است. اما به استناد تنها نسخة موجود از بیضاء، مؤسس آن شاهزاده مؤیدخان رئیس عدلیه و مدیر آن میرزا محمدحسن بوده­اند، هرچند در حال حاضر اطلاع دیگری از این دو نفر به دست نداریم. با این وصف می­توان احتمال داد که نقش تاجر روناسی در انتشار بیضاء بیش از یک پشتیبان ثروتمند و بانفوذ نبوده است. به نظر می­رسد که این حامیِ آزادی­خواه، که مانند گردانندگان و خوانندگان بیضاء از تکثیر ژلاتینیِ تنها روزنامة شهر ناراضی بوده، سعی داشته است تا با تهیه کردن و آوردن دستگاه چاپ سربی از اصفهان به بروجرد رونقی به نشر بیضاء دهد، اقدامی که ظاهراً به انجام نرسید.[iii]

 

نشر  بیضاء

    با توجه به تاریخ انتشار شمارة ششم بیضاء در 29 ذیقعده 1327 ه.ق (22 آذر 1288) و به استناد عبارت «عجالتاً هفته­ای دو نمره توزیع می­شود» می­توان گفت که اگر نشر بیضاء تا شمارة ششم مرتب و منظم بوده باشد نخستین شمارة آن در اوایل آذر 1288 منتشر شده است. از طرفی، خبر تأسیس و نشر بیضاء در دو روزنامه زاینده­رود و انجمن اصفهان به ترتیب در 18 و 22 ذی­الحجه 1327 ه.ق یعنی نزدیک به یک ماه بعد از نشر شمارة ششم بیضاء منتشر شده است. از این رو احتمال انتشار بیضاء قبل از فتح تهران و سقوط حکومت محمدعلی­شاه در 25 تیر 1288 تقریباً منتفی بوده است. همچنین، روشن نیست که نشر بیضاء تا چه زمانی ادامه داشته و یا چه تعداد شماره و با چه شمارگان (تیرا‍ژ) از آن منتشر شده است. هرچند نبودن دستگاه چاپ سربی و نیز وجود برخی مشکلات فنی که در راه تکثیر بیضاء قرار داشته و مدیر روزنامه نیز در شمارة ششم به آن اشاره کرده است، احتمال ادامة نشر این روزنامه برای زمانی طولانی، مثلاً چند سال را بعید می­نمایاند.

    بیضاء به روش چاپ ژلاتینی تکثیر و منتشر می­شد. این روش ساده بود و با وسایل اولیة چاپ، یعنی مقدار کمی حروف و یک نورد کوچک ژلاتینی انجام می­شد. در این روش تکه­های ژلاتینی را که از سر ماهی، گلیسیرین، قند، آب و آمونیاک دُرست می­کردند، در دیگ­های مخصوص حرارت می­دادند. این ژلاتین­ها پس از آن که آب می­شد در قالب­های مخصوص نورد که میله­های نورد در آن تعبیه شده بود، ریخته می­شد. آنگاه زمانی که ژلاتین سرد و محکم می­شد، آن را از قالب در می­آوردند و برای چاپ استفاده می­کردند. این نوردها را نوردهای ژلاتینی می­نامیدند. در دو سه سال آخر سلطنت مظفر­الدین شاه و در آغاز مشروطیت، که هنوز روزنامه در ایران گسترش نیافته بود، یکی از وسایل نشر افکار آزادی­خواهان و مخالفت با حکومت استبدادی و رجال درباری، نشر شبنامه­های خطی با چاپ ژلاتینی بود. این کار به خصوص در سال­های 1323 و 1324 ه.ق/ 1284 و 1285 ه.ش، یعنی سال­های اوج نهضت مشروطه­خواهی در ایران به اندازه­ای در تهران و شهرستان­ها رواج داشت که هر کس با شخص دیگری دشمنی داشت، علیه او شبنامة ژلاتینی منتشر می­کرد. استفاده از روش چاپ ژلاتینی در سال­های بعد به تدریج منسوخ شد و بیشترِ روزنامه­ها با چاپ سربی و بعضاً چاپ سنگی، که قدیمی­تر بود منتشر می­شدند. هرچند استفاده از روش چاپ ژلاتینی برای بسیاری فراهم بود و سرمایه و وسایل زیادی نمی­خواست، این اشکال را داشت که اثر جوهر بر روی کاغذ در مقایسه با چاپ سربی ماندگاری زیادی نداشت.

 

مشی  بیضاء

    فضای سیاسی حاکم بر ایران در سال 1327 ه.ق/ 1288 ش. از گرایش­ غالب روزنامه­ها و جراید منتشرة آن زمان به نظام سیاسی مشروطه حکایت می­کند و ظاهراً بیضاء هم با درج عبارت «روزنامه آزاد عام­المنفعه از اخبار و اطلاع و مذاکرات انجمن محترم سخن می­راند و مقصودی جز اطلاع عموم ندارد» در جهت اهداف کلی مشروطه­خواهان حرکت می­کرده است. با این حال به نظر می­رسد که بیضاء بیشتر رویکردی محلی داشته و به طرح گرفتاری­ها و مشکلات ولایت بروجرد[iv] می­پرداخته است. اگر چه شماری از این گرفتاری­ها به ویژه ناامنی، معضلی فراگیر بود، در بروجرد نمود بیشتری داشت و تقریباً تمامی امور شهر را تحت تأثیر خود قرار داده و زندگی را بر تودة مردم سخت کرده بود. ناامنی­های بروجرد در آن سال­ها را شماری از سران خودسر ایلات و عشایر لرستان ایجاد کرده بودند. آنها رکود شدید اقتصادی و شیوع قحطیِ مضمن را بهانه ساخته و با سود جستن از ضعف حکومت مرکزی، گروهایی از عشایر را متشکل کرده، به غارت و چپاول روستاهای پیرامون و شهر بروجرد مشغول شده بودند.­ گوشه­ای از اوضاع پریشان بروجرد این دوره، در برخی جراید انعکاس یافته است، از آن میان، درج گزارشی خواندنی در روزنامه انجمن اصفهان جلب توجه می­­کند:    

اخبارات بروجرد - چنانکه خبر به اداره [روزنامه] رسیده، وضع بدبختی بروجرد با حکومتی[v] که در اینجا آمده است این است که به ملاحظة خیالات واهیة خودِ حکومت جلیله، رئیس فوج سیلاخوری [را] که از همه [نوع] خدمات و خسارات و نهب اموال و قتل نفوس در طهران نموده[vi] در بروجرد نائب­الحکومه قرار داده است. با وجود آن که در دولت مشروطه نائب­الحکومه صحیح نیست، نمی­دانم به چه ملاحظه این کار کرده­اند و حال آن که الوار با این نائب­الحکومه همدست می­باشند، [از]  آنچه غارت می­شود سهمی [هم] برای ایشان می­آورند.

چند روز قبل شیخ علی خان رئیس اشرار مال­ سبز­علی[vii] که اقلاً یک کرور مال مردم [را غارت کرده] و چهار صد، پانصد نفر از مسلمانان شهری و دهاتی را مقتول نموده، به شهر آوردند و این شخص محترم [!] به نوعی دسیسه و وسیله در میان آورد که حکومت او را مخلّع و مرخص فرمود [و] از شهر بیرون آمد و مشغول غارت گردید. به عبارت اخری این دفعه اذنِ صریح گرفت و تا کنون به قتل و غارتِ دهات مشغول است. چنانچه روز قبل [روستاهای] زارم و قرآسو در یک فرسخی شهر [را] بکلی غارت کردند. چند نفر مجاهد - حال آنکه نباید به این اسم خود را مصدر این حرکات نمایند - وارد بروجرد شده کمیته به اسم ستارخان تشکیل داده، خیال داشته­اند که شبانه [!] به اسم اعانه از مردم پول بگیرند. روز قبل با چند نفر از اجزای حکومت به انجمن محترم ولایتی بروجرد آمدند. یکی از آنها صمصام­السلطان که سال قبل در شیراز بود می­باشد، تمام مسلح با قطار­های فشنگ. چند نفر تجار در آنجا بوده بنای تندی با آنها گذارده و صورتی نوشته بودند از چهل، پنجاه نفر تجار و غیره که بالغ بر چهار هزار تومان می­شد به اسم این که به حکومت قرض بدهند تا در صدد علاج الوار برآیند و اِلّا کار از پیش نمی­رود. اعضای انجمن هم به ملاحظة ظهور فساد ساکت بودند، [هر چه] مادة 91 ، 93 ، 94 نظامنامه[viii] را قرائت کردند که بدون اجازة مجلس [شورای ملی] مقتدر این کار صحیح نیست، مفید نیفتاد. لذا برای رفع فتنه، تصویب نمودند، مشغول گرفتن هستند تا بعد چه شود.

امروز صبح حکومت، عده­ای سوار برای جلوگیری [از شرارت­های] طایفة مال ­سبز­علی فرستادند. خودِ حکومت هم بعد از ظهر با سوار رفتند، عصر مراجعت نموده، معلوم شد دو نفر از طرف حکومت و چهار نفر از الوار با دو رأس اسب کشته شده. فردا باز هم خیال جنگ دارند، خداوند انشاء­الله اصلاح فرماید.[ix]

    جالب آن است که خبر نوید بخشِ انتشار بیضاء در روزنامه انجمن اصفهان، از پیِ این گزارش نسبتاً تلخ و نگران کننده درج شده است:

الحمدلله در این هفته از معارف پروری اهالی بروجرد امیدواری حاصل [شد] که با عدم تهیة اسباب، جریده به اسم (بیضاء) به چاپ (جلاتین) منطبع گردیده و ملاحظه شد. تبریک می­گوییم و از اولیای امور استدعا داریم که عطف توجهی به طرف بروجرد نمایند و پریشانی­های آن حدود را به سامان رسانند و خیلی به موقع است در هر بلدی کلیتاً به اسم اعانه، ولی به طریق صحیح وجوهی فراهم آورده برای دفع و رفع دشمن [استفاده کنند] که بزودی اصلاح مفاسد بشود و اهالی مرفّه­الحال شوند [...] و از بیداری اهالی بروجرد خیلی امیدواری حاصل شد. معلوم است هرجا در اول امر، آن محذورات و مشکلات پیش می­آید نباید ملول شد، امورات عالم تدریجی­الحصول است و عن قریب بیضاءِ تمدن در تمام آن حدود بتابد و مفاسد بزودی اصلاح شود.[x]

    بخش اصلی مطالب تنها نسخة در دسترس بیضاء به اخبار محلی بروجرد اختصاص دارد. در صفحة نخست و ستون اول از صفحة دوم، مشروح مذاکرات جلسة مورخ یکشنبه 28 ذیقعده 1327 ه.ق/ 21 آذر 1288 انجمن ولایتی بروجرد[xi]درج شده که در آن، موضوعات مهمی چون وضعیت اشرارِ غارتگر و ناتوانی حاکم شهر در برخورد با آنها، تعیین مکانی مناسب برای استقرار انجمن ولایتی و انتخاب نمایندگان بروجرد در دومین دورة مجلس شورای ملی مورد گفتگو قرارگرفته است. گزارشی پیرامون گران شدن گوشت دام، نامة یکی از اهالی به روزنامه با عنوان «مکتوب شهری» و دو نوشتار دیگر در بارة صنعت و علم، دیگر مطالب این شماره از بیضاء را شامل می­شوند. با این وصف می­توان گفت که بیضاء، ارگان آن گروه از فعالان سیاسی اجتماعی بوده است که بیش از هر چیز، به اصلاح امور بروجرد، دفع ناامنی­های رایج و چگونگی بُرون رفت از گرفتاری­های متعدد اجتماعی شهر و اهالی آن می­اندیشده­اند. از نگاه آنها، بیضاء رسانه­ای بود که می­کوشید حدیث درد و رنج بروجردی­ها را به گوش «اولیای امور» یا دولتمردان مرکزنشین برساند و به تعبیر نویسندة روزنامه انجمن اصفهان بلکه «عطف توجهی به طرف بروجرد نمایند و پریشانی­های این حدود را به سامان رسانند». طرفه آن که اوضاع حکومت مرکزی، بسیار آشفته و بدحال­تر از آن بود که بتواند نیم­نگاهی به دیگر ولایات داشته باشد و اوضاع آنها را سامان دهد!

 

 

 

بازخوانی نسخة یافت شدة بیضاء

[مشروح مذاکرات انجمن ولایتی][xii] دو ساعت [و] نیم به غروب مانده روز یکشنبه 28 [ذیقعده] انجمن رسمی شد. در باب وضع ولایت و محل انجمن مذاکره در میان آمد.

آقای حاجی افتخارالاسلام:[xiii] انجمن نباید بدون هیچ باشد. باید امروز سه مطلب، مطرح [و] مذاکره شود. یکی محل صحیحی برای انجمن [مشخص شود] که مرکزی معین داشته باشد و مُبل و اساسیه[xiv] آن را هم می­بایست تهیه کرد.

(ثانیاً) ناگزیریم که زودتر وکیل خود را روانة مجلس مقدس نماییم، که [نکند] بواسطة نرفتن وکیل سرشکسته گردیم.

(ثالثاً) ایالت جلیله[xv] که عصر یوم جمعه هیئت وکلای[xvi]عظام را احضار و دعوت به دیوانخانه نموده بودند، مقصودشان این بود که از من به هیچ وجه کار[ی] ساخته نیست و استعفا داده­ام، خود شماها که مبعوثین ملت بروجرد هستید، فکری نمایید.

حاجی اسدالله: غرضِ ایالت جلیله از این فرمایش استعفا نیست بلکه از عدم پول است. اگر وجهی برایشان تهیه شود، پیشرفت دارند. خوب است از تهران، برای پاره­ای تنظیمات معاونی بخواهند.

صارم­الممالک: پریشب به ایالت جلیله عرض شد که می­فرمایید کارها پیشرفت ندارد، پس تاکنون اقدامی که شده معاون و مشاوری داشته­اند؟ از زمان انعقاد انجمن ولایتی، مشاوره به انجمن می­فرمایند، این مشاوره قانونی نیست؟ ماها ملت بروجرد امید [ناخوانا] حکومت است، می­خواهیم بعد از خرابی [ناخوانا] از انجمن رأی می­خواهند که انجمن بنویسد فلان طایفه [ناخوانا] آن نوشته را سند قرار دهند شاید از پیش نبرند تقصیر به انجمن دارد و [ناخوانا]

حاجی افتخارالاسلام: ایالت[xvii]صراحتاً می­گوید «کلیتاً قدرت در من نیست که از عهده برآیم، هرچه صلاح خودتان و مملکت است بکنید» پس باید به طهران اطلاع داد و کسب تکلیف بکنیم.

شیخ­الاسلام: خوب است حکومت چیزی در این باب بنویسند.

حاجی اسدالله: ابداً همچو نوشته­[ای] نخواهند داد خودشان می­گویند استعفا داده­ام.

صارم­الممالک: ماها که از مخابرات ایشان اطلاع نداریم [ناخوانا] می­فرمایند استعفا داده­ام.

حاجی افتخارالاسلام: در باب تلگراف طهران چه باید کرد و باید نوشت؟ بدون استعلام از این که استعفا کرده­اند، صحیح نیست چیزی نوشته شود. پس به خود ایشان لایحه نوشته شود و جداً جواب بخواهیم. (رأی دادند)

لایحه به این مضمون نوشته شد: خدمت ذی­ملاطفت حضرت اشرف اسعد امجد والا ایالت حکومت [ناخوانا] امروز از قرار اطلاع از سیلاخور، الوار مال­سبزعلی به دهات مالیات [وضع] می­کنند. دو روز قبل که وکلا شرفیاب بودند صراحت فرمودید که من کاری از پیشم نمی­رود و شماها را برای این مطلب خواسته بودم که بگویم آنچه را صلاح حال خودتان و ممملکت و ملت می­دانید رفتار نمایید. بنا بود که لایحه در این باب امروز به انجمن مرقوم فرمایید لذا مزاحمت می­شود و ملت امروز هجوم آورده­اند و علاج می­خواهند. مسئول امنیت هم شخص حضرت والا هستید. وظیفة انجمن هم غیر از خواستن امنیت چیز دیگر [خط خوردگی] بر حضرت والا ندارد. آنچه تکلیف است مرقوم فرموده که جواب ملت داده شود ز چه [ناخوانا] است. ایام [ناخوانا] (انجمن ولایتی)

در باب وکیل طهران مذاکره شد

حاجی افتخارالاسلام: اگر رأی بدهید آقای سید حسین مدیرالاسلام بروجردی[xviii] که از هر جهت سزاوار است به وکالت منتخب شود.

[ناخوانا][xix] ایشان بسیار خوب هستند و جناب عنایت­الملک هم به ایشان متفق باشند بهتر است.

در باب آقای سید حسین [ناخوانا] و جناب عنایت­الملک قرار بر این شد که رئیس [ناخوانا] ایشان را ملاقات نمایند. ولی محض اطمینان از مجلس مقدس که سنه ماضیه مدیرالاسلام و [ناخوانا] اتهامی نسبت به ایشان داده بودند، قرار شد که تلگرافی [از] حضرت اجل آقای مستشارالدوله رئیس مجلس [استعلام] نمایند که اگر آقا سیدحسین مدیرالاسلام پذیرفته است، اعتبارنامه برای ایشان [ناخوانا] و عنایت­الملک هم متفق به ایشان به وکالت از طرف عموم ملت بروجرد منتخب شوند.

[ناخوانا] مسئلة محل انجمن، متفق­الرأی منزل خواجه محمد باقر، معین [و] صیغه خوانده شد.[ناخوانا] انشاءالله تعالی مرکز انجمن در آنجا قرار خواهد گرفت.

چند ورقه عکس سوار و سرباز ساخلو[xx]بروجرد که از 22 [ذیقعده] مشغول سان[xxi] بودند آوردند، ملاحظه شد.

آقای حاجی مغیث­الاسلام:[xxii] تمام این زحمات برای این است که قشون[xxiii] مرتب شود و قشون مرتب نمی­شود مگر به دادن حقوق آنها. اگر حقوق نرسد مثمر فائده و منتج به نتیجه نخواهد بود. پس اول می­باید تدارک وجه برای آنها نمود، بعد از آنها خدمت خواست.

 

 [عنوان] درد بالای درد

از آنجایی که دو سال است ملت بدبخت بروجرد در فشار الوار و مبتلای به غارت و صدمات فوق طاقه بودند، بالاتر از این خسارت و صدمه متصور نیست که کار همة ملت بروجرد درهم [است] بدبختانه اهالی اینجا نه کسبی نه زندگی، همه مفلوک و پریشان حال، ویلان و سرگردان، [تنها] دلخوشی که داشتند فراوانی نان و [ناخوانا] ارزانی گوشت، با [وجود] این صدمات، بیچاره کاسب به عسرت تهیه نان و گوشتی می­نمود و از [ناخوانا] حالا چشم ما روشن [ناخوانا] به چوبدارها وجه داده، می­روند به مسلخ، گوسفندی که روزیِ ملت فلکزدة بیچارة بروجرد است [را] به اضعاف[xxiv]متصاعد[xxv] می­خرند. سابقاً مرسوم بود [که] چوبدار از بختیاری و اطراف، گوسفند خریده و می­آوردند بعضی را بروجرد می­فروختند و برخی را به طهران می­بردند. حالا بدبختی به اینجا ما را کشانده که تجار مملکت ما برعکس سایر ولایات در صدد خرابی مملکت و بدتر از این، در هلاکت ملت ­می­کوشند. شماها که از قصابخانه گوسفند می­فرستید می­خرند، با این وضع مملکت، قصاب هم این روز را از خدا می­خواهد که بهانه [ناخوانا] عذر موجه برای او فراهم شود، اگر گوشت را از سیصد دیناری که حالا [ناخوانا] یک دفعه ده شاهی[xxvi] بگوید، کی جواب آنها را می­دهند. ای تجاری که حرص جلوی چشم شما را گرفته، به احوال فقرای مملکت بنگرید، کاسب فقیر بدبختی که از صبح تا غروب ده شاهی به زحمتِ زیاد فراهم می­تواند بیاورد، چه طور عندالله جواب می­دهید. که برای گوسفندی سه عباسی[xxvii] حق­العمل را حتی به هزار گونه نفرین [ناخوانا] شماها در ناز و نعمت مستغرق، چه باک که فقرا چه می­گذرانند. فردای قیامت جواب این مسلمانان را چه خواهید داد. باز هم چشم ما روشن، شنیده­ایم که برای گندم و نان هم [ناخوانا] پیدا شده که نان را می­خرند و می­آورند بازار به مسلمانان می­فروشند. زنده باشیم بالاتر و بهتر از اینها خواهیم دید[!] تمام اینها نیست مگر بدبختی ما.

انجمن محترم تازه منعقد [شده است] این مطالب هم قانوناً وظیفة انجمن نیست. نظمیه[xxviii] و بلدیه[xxix] نداریم، به خلاف قانون اگر رفتاری شود- و اینطورکارها پیش می­آید- به که ملتجی و به کدام اداره پناهنده شویم؟ تعجب در این است که ملت بروجرد را به نظر [مردم] سایر بُلدان[xxx] طور دیگری و وحشی قلمداد کرده­اند. به دقت و تعمق نظر که ملحوظ گردد، ملت بروجرد دوچار بعضی محذورات و پاره­ای اشکالات است. روزی به یک نوع [گرفتاری] مبتلا [هستند].  قسمی به بروجرد بدبختی احاطه کرده مثل [ناخوانا] ایالت جلیله را با این حسّ فطرت و صفای عقیدت، فریب می­دهند و به نظر کار را سخت نشان می­دهند. الوار به پای خود می­آیند[ناخوانا] به نظر چنان جلوه می­دهند که اگر نگاه کج به آنها بشود زمین و زمان متزلزل و کوهها متدکدک[xxxi] خواهد شد. خداوند را قسم می­دهم به حرمت صدیقه طاهره علیهمالسلام که قلوب بزرگان ما را به فقرای ما مهربان و درصدد اصلاح اموراتمان برآیند. (بقیه دارد)

 

[عنوان] قابل توجه وکلای محترم دامت تأییداتهم، مکتوب شهری

خدمت جناب ...[xxxii] مدیر دامت تأییداته، این مختصر عریضة صادقانه را که زبان حال ملت بروجرد است چنانچه مقتضی بدانید برای تذکر خاطر مودت مظاهر آقایان وکلای محترم انجمن مقدس ولایتی دامت تأییداتهم، در جریدة فریدة (بیضاء) درج فرمایید ...

حضور مبارک آقایان وکلای محترم انجمن مقدس دامت تأییداتهم و توفیقاتهم­العالی. با کمال احترام به عرض تهنیت و تبریک انعقاد انجمن مقدس دامت بقاه، که مایة فوز و سعادت ملت است مبادرت نموده و دوام عمر و ازدیاد شوکت آن بزرگواران را از درگاه حضرت ذوالجلال مسئلت می­نماید. امیدواریم هرچه زودتر با کمال اتحاد و یک­جهتی تشکیل ادارات ایالتی و ولایتی را از بندگان ... ایالت جلیله، که خودشان یکی از رجال مجرب وطن­پرست قانون­دوست هستند بخواهند، که در موقع معیّنی با حضور آقایان علمای اعلام و اعیان و تجار و اشراف و غیرهُم بطور رسمی به انجمن مقدس معرفی فرمایند، که افراد ملت ملجاء تظلمات عمومی خود را که به هر اداره­ای راجع است، دانسته و بعدها اسباب مزاحمت و تضییع اوقات شریف انجمن محترم را فراهم نیاورند. ادارات هم تکالیف و وظایف خود را دانسته، مداخله به امور سایر ادارات نکنند و هر یک خود را مسئول کار و خدمات راجعه به خود بدانند، که هرگاه رئیس یا یکی از اجزاء برحسب ضرورت تغییرکند، تفاوتی به حال اداره نداشته باشد و دفاتر هر اداره که محل امانت و اسرار ملت است، همیشه محفوظ باشد. مثلاً اگر یکی از اجزاء به موجب قانون تغییر کند، عوض او را شخص حاکم که رئیس کل است، به انجمن مقدس معرفی می­کند و اگر رئیس تغییر کند از طرف وزارت جلیلة داخله[xxxiii] معرفی می­شود. یعنی همان حکم او معرف اوست. (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل) خادم وطن، میرزا هادی کرمانشاهی مستخدم پُست خرم­آباد

 [عنوان] بیضاء

خدا را هزار هزار بار شکر می­نماییم که از این لوایح بی­غرض [ناخوانا] به اداره بیضاء می­رسد که درج شود و عموم ملت تکلیف کنونی خود را به کمال آزادی و جد و جهد از انجمن مقدس درخواست نمایند. ولی چه عرض کنم بعضی از ما ملت از اسم روزنامه بدمان می­آید و متنفر می­شویم. دیگر نمی­دانند به قول ابوالفضل  بیهقی «هیچ نوشته­ای نیست که به خواندن نیرزد» تقصیر هم ندارند. تاجر یا کاسب یک ساعت وقت را از شغل خود منفک نمی­شود که روزنامه بخواند و فی­الجمله به حال مملکت بصیر و خبیرگردد و ببیند وکلای مقدس ما چه قِسم من باب پیشرفت مقاصد ملت در سئوال و جوابند. ملاحظه نماید که در ولایت چطور در صدد بعضی خیال­ها هستند. به خیالات واهیه می­گویند [که] شخص، خود را به این کارها نباید مشغول نماید و و و و و

 

 [عنوان] بقیه از مقالة قبل صنعت از [ناخوانا]

عرض شد که طفل اگر تا حد رشد و بلوغ تحصیل روزه [ناخوانا] قرآن و فارسی و خط و مسائل تقلیدیه و حِرفت و صنعت ننماید در ریعان جوانی، که هزارگونه خیالات او را دوچار می­شود چطور [ناخوانا] تحصیل نموده خود را در زمره دانشمندان و عقلا قلمداد نماید و به مدارج عالیه تمدن و ترقی برساند؟ مشهور است «العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر»[xxxiv] پس خوب است که اطفال خود را به تحصیل علم وادار نموده چون علانیه و آشکار است [که] مردم عوام چه قدر افسوس می­خورند از این که سواد و خط ندارند. ملاحظة حالِ بعدِ اطفال خود را فرموده، آنها را تشویق به درس و تحصیل و اتحاد، که مایة بسی ترقیات است نمایند. به دقت نظر به حال حالیه وطن [ناخوانا] و خود را بنماییم که [ناخوانا] ترین احوال در زیر فشار دول متحابّه هستیم، زندگی ما و مردن ما محتاج به آنها باشد [ناخوانا] تا وقت است دست به دست داده بلکه خود را از این مهلکه نجات دهیم. مگر نه ازمنة سابق، متاع ما به ولایات می­رفته، مگر نه همین چیت کارخانجات بروجرد بود که شنیده­ایم در ولایات بعیده به [ناخوانا] به غالب نقاط ایران و خارجه می­رفته. از بس از بی­علمی هوای نفسانیه تقلب کردیم و به عوض کتیرا، آرد گندم به کار بردیم، به کلی واخورده و استادان آنها [ناخوانا] و عاقبت به بدترین احوال رسیدیم. از بی­دانشی و بی­­علمی اینطور شد [ناخوانا] صنعتهای حالیه را هم مشغول تقلب شده­اند. کم­کم این [ناخوانا] که به چهل پنجاه منزل راه باید برود، یکشبه و [ناخوانا]

 

[عنوان] بقیه از [ناخوانا] به قول عوام و  [ناخوانا]

در شمارة دو عرض کردیم که به نظر عوام همچو متصور است که ثروت فقط داشتن مال اندوخته از زر و سیم و عقار و خانه و مایحتاج است. چه بسا در همین شهر اشخاصی متمول صاحب مکنت بودند که اولاد آنها بواسطة نداشتن علم و هنر، چنان محتاج و فقیر شده­اند که به گدایی افتاده­اند. پس علم ثروت است و ثروت علم. چه، بواسطة علم و دانش [است که] گنجهای مخزونة مکنونه از شکم زمین ظاهر می­شود و طلا و نقره بر سطح زمین جاری می­گردد. با تعلیم تجزیة مرکبات و ترکیب بسایط و ترتیب منسوجات و خواص معدنیات، ثروتی بی­نهایت حاصل و پیدا و ظاهر و هویدا خواهد شد. و از برای علم [ناخوانا] متصور نیست. به ثمرة علم آهن از  سنگ [ناخوانا] می­نماید (بقیه دارد)



 

پی نویس ها

 

[i]- یادآوری می­نماید که نسخة منحصر به فرد این روزنامه در کتابخانه موزه بریتانیا در لندن نگهداری می­شود.

[ii]- تا آنجا که می­دانم، نقد آقای نوروزی، پیش از این دست کم سه بار دیگر در روزنامه بهار بروجرد، فصلنامه راستان و وبلاگ دارالسرور در طول سال­های گذشته منتشر شده است.

[iii]- من برای اول بار در دوران دانشجویی در مقطع کارشناسی به نام روزنامة بیضاء برخورد کردم. همان زمان، تابستان 1365 موضوع را با دوست دانشمند و فاضلم، زنده یاد حاج­ آقاعلی حجتی در میان گذاشتم. ایشان بلافاصله ماجرا را از آقای محمدعلی اصفهانیان، که با یکدیگر باجناق بودند جویا شد. مرحوم اصفهانیان، که از نزدیکان تاجر روناسی بود با وجود بهره­مندی از حافظة بسیار خوب، گفت که تصمیم تاجر برای تهیة اسباب چاپ از اصفهان و انتشار روزنامه بیضاء تحت شرایط خاص سیاسی آن زمان گرفته شد و حاجی به آوردن دستگاه چاپ موصوف به بروجرد موفق نشد و پس از آن نیز موضوع را پی گیری نکرد.

[iv]- ولایت بروجرد در آن زمان شامل شهر بروجرد و بلوک­های سیلاخورعلیا به مرکزیت اشترینان، سیلاخور سفلی به مرکزیت چالانچولان، جاپلق (ازنا) و بُربُرود (الیگودرز) می­شد.

[v]- در این گزارش واژه «حکومت» به معنای حاکم و فرماندار شهر به کار رفته است.

[vi]- در ماجرای به توپ بستن مجلس شورای ملّی، فوج سیلاخوری که به همین منظور از بروجرد به تهران اعزام شده بودند در آزار و اذیت عموم مردم و حتی غارت و چپاول خانه­های مشروطه­خواهان شدت عمل نشان دادند و خاطره­ای بسیار بد در اذهان ساکنان تهران برجا گذاشتند.

[vii]- «در نظام قبیله­ای لرها مال مفهومی فراتر از طایفه داشت و دیگر گروه­ها و تیره­های مرتبط و متحد با یک طایفه را هم در بر می­گرفت. به عنوان مثال، طایفة سبزعلی، شامل تیره­هایی چون زارعلی، الله مراد، مُؤمَه، صادق و عبدالرضا بود و مال سبز­علی، افزون بر تیره­های یاد شده، تیره­های دیگری مانند بلور، سیاهپوش و سبزی­وند را هم شامل می­شد که به رغم نداشتن پیوند نسبی، در شمار متحدان طایفة سبزعلی قرار داشتند. مال سبز­علی زیر مجموعة ایل بزرگ بیرانوند بود اما با شیخ علی خان، مشهور به شیخه از خوانین اصلی و بنام ایل بیرانوند میانة خوبی نداشتند. ظاهراً نسبت دادن ریاست اشرار مال سبزعلی به شیخ علی­خان از عدم آگاهی مخبر روزنامه انجمن اصفهان نسبت به روابط طایفه­ای لرها ناشی شده است.» به نقل از دوست عزیزم دکتر فیروز آزادی، پژوهشگر تاریخ لرستان

[viii]- اصول91 تا 93 متمم قانون اساسی مشروطیت به چگونگی انتخاب و وظایف اعضای انجمن­های ایالتی و ولایتی مربوط بود. برابر اصول 94 تا 96 هیچ گونه مالیاتی بر شهروندان برقرار نمی­شد مگر آن که توسط اکثریت نمایندگان مجلس شورای ملی تصویب می­شد و در قالب «قانون» از سوی دولت به حاکمان ایالات و ولایات ابلاغ می­گردید.

[ix]-  انجمن اصفهان، سال سوم، شماره 36 ، شنبه 18 ذی الحجه 1327 ه.ق. ص 3

[x]- همان

[xi]- برابر اصول 90 تا 93 قانون اساسی مشروطه، در سراسر کشور ایران انجمنهای ایالتی و ولایتی تأسیس می­شد که اعضای آن به صورت مستقیم توسط اهالی هر ایالت یا ولایت انتخاب می­گردید. این انجمن­ها اختیار و نظارت‌ تامه در اصلاحات و منافع عامه را داشتند از جمله، صورت خرج و دخل ایالات و ولایات به نوعی باید به تصویب آنها می­رسید و توسط آنها طبع و نشر می­شد. در واقع باید گفت که انجمن­های ایالتی و ولاتی سلف شوراهای اسلامی روستا، شهر و استان در زمان ما شمرده می­شوند.

[xii]- توضیحات درون دو قلاب [ ] از من است. همچنین، نشانه­های (،) ویرگول، (:) دونقطه، (؟) علامت پرسش و (.) نقطة پایانی برای بهتر خواندن متن افزوده شده و در متن اصلی نیست.

[xiii]- سید محمدتقی نبوی طباطبایی ملقب به افتخارالاسلام و مشهور به حاجی افتخار از ملاکین معروف و شخصیت­های بنام سلسله طباطبایی بروجرد و از چهره­های متنفذ و فعال در امور سیاسی و اجتماعی شهر بروجرد در اواخر دورة قاجار و اوایل عصر پهلوی بود.  

[xiv]- اثاث، اسباب و وسایل خانه  

[xv]- منظور حاکم یا فرماندار شهر است.

[xvi]- «وکیل» در این متن به نمایندة عضو انجمن شهر اشاره دارد. 

[xvii]- منظور حاکم شهر است.

[xviii]- سید حسین بروجردی، نماینده تهران در اولین دورة مجلس شورای ملی

[xix]- نام یکی دیگر از اعضای انجمن است که سخن حاجی افتخارالاسلام را تأیید کرده است.

[xx]- پادگان، سربازخانه

[xxi]- بازدید کردن صفوف سربازان

[xxii]- سید ابوالفضل مغیثی طباطبایی ملقب به مغیث­الاسلام و مشهور به حاج آقا مغیث. او نیز از ملاکین معروف و شخصیت­های بنام سلسله طباطبایی بروجرد بود. بخش بیرونی خانه مسکونی حاج آقا مغیث هم اکنون محل اداره میراث فرهنگی شهرستان بروجرد هست و بخش اندرونی آن به عنوان خانه تاریخی مورد بازدید گردشگران قرار دارد.

[xxiii]- سپاه، نیروی نظامی

[xxiv]- دو برابر کردن

[xxv]- فزاینده

[xxvi]- واحد پول ایران در آن زمان قران بود، هر یک قران برابر بیست شاهی و هر شاهی برابر 50 دینار ارزش داشت.

[xxvii]- هر عباسی برابر چهار شاهی یا 200 دینار ارزش داشت. ظاهراً قیمت گوسفند از سیصد دینار به حدود 600 دینار افزایش یافته بود. 

[xxviii]- شهربانی، نیروی انتظامی

[xxix]- شهرداری

[xxx]- سرزمین­های دیگر، شهرهای دیگر

[xxxi]- کوه­ها فرو می­ریزند

[xxxii]- نقطه­چین مربوط به اصل متن است.

[xxxiii]- وزارت کشور

[xxxiv]- برگرفته از حدیث منسوب به پیامبر (ص): «مثل الّذی یتعلّم العلم فی صغره کالنّقش على الحجر و مثل الّذی یتعلّم العلم فی کبره کالّذی یکتب على الماء» حکایت کسى که در کوچکى علم آموزد چون نقش بر سنگ است، حکایت کسى که در بزرگى علم آموزد چون کسى است که بر آب نویسد.»


  • farhad davoodvandi

تاریخی ترین گفتگوی ورزشی در دنیای مجازی

farhad davoodvandi | چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۱۵ ب.ظ


تاریخی ترین گفتگوی ورزشی در دنیای مجازی

مسعود خان صالحیه

چهره افسانه ای و جانشین ناپذیر تاریخ والیبال ایران

 

گفتگو از استاد محمدحسین رحمانی

 

اگر چه هوای تابستان سال 1345 همچون سالهای پیش، معتدل و مطبوع بود، اما تب داغ و دلپذیر والیبال همه جای شهر را فرا گرفته بود و همه کس از آن سخن می گفت. برگزاری مسابقات والیبال قهرمان کشوری در شهر من؛ بروجرد، هیجان تاریخی بی سابقه ای را با خود به ارمغان آورده بود. و من نیز، در زمرة دانش آموزان کم سن و سالی بودم که به این رشتة جذاب ورزشی عشق می ورزیدند و هر روز، به تماشای این مسابقات در سالن والیبال محمدرضا شاه سابق یا تختی فعلی که تازه احداث شده بود، می شتافتند.

تیم والیبال بروجرد آن روزگار، در بین تیم های شهرستانی، در کنار اصفهان، رضائیه ( ارومیه )، کرمانشاه و همدان، از جمله قطب های والیبال ایران بود. و این، یکی از دلایل توفیق کسب امتیاز میزبانی آن دوره از مسابقات در شهرمان بود.

 سالن ورزشی بروجرد در طول برگزاری آن مسابقات همه روزه – چه لرستان که بازیکنان فیکس آن، جملگی بروجردی بودند، مسابقه داشت و چه نداشت – مملو از تماشاگران مشتاق بود. و هر تیمی جایگاه ویژة خود و هر مسابقه ای هیجان خاص خویش را داشت. و بسیار بدیهی بود که تیم استان تهران به لطف بهره مندی از بیشترین بازیکنان تیم ملی، از جایگاهی به مراتب بالاتر برخوردار بود؛ بازیکنانی همچون جاویدان یاد چنگیز انصاری؛ بازیکن خوش سیما و متشخص با ویژگی های منحصر به فرد فنی که با شایستگی عنوان کاپیتانی این تیم را بر عهده داشت، مسعود خان صالحیه؛ چهرة افسانه ای و جانشین ناپذیر تاریخ والیبال ایران، خلیل پاک نظر، منوچهر نامدار، محمد همت یار، مجتبی مرتضوی، محمود مطلق، خسرو ابراهیم، مهدی ستوده، حسین تهرانی، حسن کبیری و اکبر تنها ( پاسور ) که از سرمربی بزرگی همچون زنده یاد جبارزادگان بهره می جست.

 به خوبی به یاد دارم که اسپکرهای تیم استان تهران، در تمرین های آماده سازی قبل از مسابقه، همگی با یک استیل بسیار زیبا و مشترک با قدرت هرچه تمامتر توپ را به منطقه یک سوم زمین مقابل به اعتباری شلیک می کردند و در این میان، مسعود خان صالحیه – مشهور به عقاب آسیا – تنها اسپکر چپ دست این تیم با پروازهای بلند خود بر روی تور هیجان مضاعفی را به تماشاچیان هدیه می داد. هرگز فراموش نخواهم کرد که چند سال پس از برگزاری این مسابقات با ماشاءالله فرخ منش که تازه به عضویت تیم ملی درآمده بودند – و در اینجا جا دارد یادشان را به عنوان یکی از مفاخر ورزشی شهرمان گرامی بدارم – به پیک نیکی در کــوه های جنوب بروجرد رفته بودیم.

در آن پیک نیک، طبیعی بود که من و ایشان با یکدیگر بیشتر راجع به والیبال صحبت می کردیم و البته، اغلب من سؤال می کردم و ایشان پاسخ می دادند. در آن روز، از ایشان سؤال کردم : « در حال حاضر چه کسی بهترین بازیکن تیم ملی ایـــران است؟ »

 و ایشان چنین پاسخ دادند : « من همة بازیکنان شاخص جهان را می شناسم؛ چرا کـــه، یا همراه با تیم ملی در مقابل آنها بازی کرده و یا در کلاسهای آموزشی تیم ملی، فیلم بازیهای شان را دیده ام. » و در ادامه افزودند : « به لحاظ پرش و قدرت اسپک در حال حاضر هادی نوریان در جهان بی رقیب اند؛ اما، جالب است بدانید که در تمرینات تیم ملی، گاهی ســه نفره و گاهی دو نفره اسپک های ایشان را روی تور دفاع می کنیم ولی تا به امروز، آرزو به دل همگی مان مانده که حتی یک دفاع روی تور از مسعود خان صالحیه که آخرین سالهای والیبال خودشان را پشت سر می گذراند، بگیریم!!! »

به هر تقدیر، برتری تیم استان تهران بر دیگر تیم ها به لحاظ بهره جستن از چنان بازیکنان شاخصی به راستی چشمگیر بود؛ هر چند تیم استان اصفهان، والیبالیست دوستداشتنی؛ بهمن بهشتین را – که ایشان نیز، عضو تیم ملی بودند و، سالها بعد، مربی تیم والیبال دانشگاه تهران شدند و من افتخار شاگردی شان را در آن تیم یافتم – به خدمت داشت و از جمله تیم های قدرتمند آن دوره از مسابقات بود.

چندین سال پس از برگزاری مسابقات قهرمان کشوری بروجرد و برحسب یک اتفاق در هتل لاله و در جشن ازدواج سید محمود میران قهرمان سابق جودو و رئیس وقت فدراسیون جودوی ایران، افتخار آشنایی بــا مسعود خان صالحیه را پیدا کردم؛ انسان شریف و بزرگواری که تواضع بی نظیرشان هر کسی را بی اختیار به تکریم وا می دارد.

و به دلیل همین ویژگی و خصلت های پهلوانی ست که، جامعة والیبال ایران، ایشان را بزرگ و « عمو صالح » خویش خوانده اند.



خاطرة قدیم و آشنایی جدید من با جناب صالحیه از یک سو و اشتیاق فرهادخان داودوندی – چهرة شاخص و فعـــال فضای مجازی – جملگی زمینه ساز برگزاری گفتگو با این اسطورة بی همانند والیبال – که به گزارش و تأیید پروفسور « میرو سلاو ایم » ؛ یکی از سرمربیان سابق تیم ملی والیبال بزرگسالان ایران، می توانست در زمرة برترین بازیکنانی باشد که صلاحیت حضور در بزرگترین تیمهای دنیا را داشته باشد -  شد که پیشاپیش به تمامی دوستداران والیبال ایران و قدرشناسان مفاخر ملی سرزمین مان، تقدیم می گردد :

 

س : در چه سالی و در چه شهرستانی متولد شدید؟

ج : در بیستم مرداد ماه سال 1324 در شهرستان همدان متولد شدم و تا سال سوم دبستان یعنی سال 1333 در آن شهرستان اقامت داشتم. پدرم از طریق شغل بنکداری زندگی ما را اداره می کرد. و در آن سال به دلیل تغییر شغل ایشان، از همدان به تهران مهاجرت کردیم.

س : چه زمانی به والیبال گرایش پیدا کردید و آن را به عنوان رشتة ورزشی خود برگزیدید؟

ج : پس از مهاجرت به تهران در « دبستان خواجو »ی محلة سلسبیل این شهرستان تحصیلات خود را ادامه دادم. یادم هست که کلاس پنجم این دبستان را سپری می کردم. یک روز بعد از آنکه زنگ تعطیل دبستان به صدا درآمد و دانش آموزان عازم خانه های شان می شدند عده ای از دانش آموزان که دور زمین والیبال دبستان جمع شده بودند نظرم را به خود جلب کرد.

 و از یکی از آنها سؤال کردم: « چه خبر است؟ » و او گفت: « قرار است تا لحظاتی دیگر با تیم والیبال « دبستان توفیق » که یکی از دبستان های نزدیک به دبستان ماست مسابقة دوستانه ای برگزار شود. » دو تیم در حال آماده کردن خود بودند و سرانجام مسابقه آغاز شد. من هم به طور ناخودآگاه و از سر کنجکاوی به تماشای آن مسابقه پرداختم و چون خانة مان یک کوچه بالاتر از دبستان مان واقع گردیده بود، نگرانی دیر رسیدن به خانه را نیز، نداشتم.

و در همان روز بود که به این رشته جذاب ورزشی علاقه مند شدم. از فردای آن روز مقداری کاغذ مچاله شده را در داخل یک دستمال می گذاشتم و آنرا گره می زدم تا به اصطلاح به شکل توپ درآید. و زودتر از همیشه به دبستان می رفتم و با دوستانم به صورت تک به تک در زمین والیبال و در دو سوی تور بازی می کردیم و هر چه زمان بیشتر به جلو می تاخت علاقه ام به این ورزش مفرح بیشتر می شد و منتظر روزهــــــای دوشنبه می ماندم که زنگ ورزش کلاس ما بود تا با توپ چرمی بزرگ و واقعی والیبال، مشغول بازی شوم.

بعد از زنگ تعطیل دبستان، بچه هایی که بزرگتر و عضو تیم والیبال دبستان بودند با هم تمرین می کردند. من هم باز هم به دلیل نزدیکی خانة مان به دبستان، به تماشای بازی آنها می ایستادم. و در آن روزها منتظر می ماندم تا اگر یکی از بازیکنان قبل از پایان بازی از زمین خارج می شد و به بازی ادامه نمی داد به جای او به عنوان جاخالی گیر و یا سرویس زن، بازی کنم. البته بعضی از روزها انتظارم برآورده می شد. به هر حال، تا پایان سال تحصیلی به این کار خود ادامه دادم.

تابستان ها هم به روال معمول آن سال ها، در کوچةمان نخی را به عنوان تور بین دو دیـــوار آن می بستیم و تک به تک یا دو به دو، والیبال بازی می کردیم. ولی نه با آن توپهای پارچه ای کاغذی دست ساز بلکه با نوعی توپ لاستیکی که به اندازة توپ تنیس بود و با بازگشائی دبستان ها، یکی از آن توپ ها را همیشه در کیف دبستانم می گذاشتم و در زنگهای تفریح و مواقعی کـــــه زودتر به دبستان می رفتم با آن توپ با دوستانم بازی می کردم.

 

س : پس از سپری کردن دوران ابتدائی که والیبال را به صورت ابتدائی و با امکانات کم آن روزگار فرا می گرفتید، قاعدتاً می باید در دوران دبیرستان گام بلندتری در این رشته ورزشی برداشته و از وجود اولین مربی خود بهره مند شده باشید، آیا چنین اتفاقی افتاد؟

ج : بله تقریباً چنین اتفاقی افتاد برای دورة متوسطه در « دبیرستان جلوه » واقع در خیابان اسکندری ثبت نام کردم. ضمن آنکه، همچنان در اوقات فراغت در کوچةمان والیبال بازی می کردیم. دو امتیاز بزرگ دوران متوسطه ام وجود دبیر ورزش و انجمن ورزشی بود. عمدة فعالیت انجمن ورزشی برگزاری مسابقات بین کلاسهای سیکل های اول و دوم به طور جداگانه بود.

 دبیر ورزش ما آقای « غفوری » بود که وظیفة آموزش دانش آموزان علاقه مند را در دو رشتة ورزشی والیبال و بسکتبال در زمین های والیبال و بسکتبال حیاط بسیار بزرگ دبستان بر عهده داشتند. یادشان به خیر باشد آن مربی، هم شناخت خوبی از والیبال و بسکتبال داشتند و هم در اداره کردن بچه ها در زنگ های ورزش که دو جلسه در هفته بود و جلوگیری از سر و صدای آنها به گونه ای که مزاحم درس سایر کلاس ها نشوند، مهارت و صلابت ویژة خود را داشتند.

 آن مربی زحمتکش، بچه هائی را که با استعدادتر بودند و بهتر از سایرین بازی می کردند بیشتر مورد توجه قرار می دادند و نکات لازم را به آنها آموزش می دادند.

 


شرح عکس شمارة 1 : اولین تیم ملی جوانان ایران – نفر اول از سمت چپ مسعود صالحیه ( کاپیتان )


س : اولین تیم والیبالی که عضو آن شدید چه تیمی و در چه برهه ای از دوران نوجوانی تان بود؟

ج : پس از دو ماه که در کلاس اول دبیرستان جلوه درس می خواندم مسابقات والیبال بین کلاسهای هفتم، هشتم و نهم یا همان کلاسهای سیکل اول برگزار شد. من هم برای نخستین بار در زندگی ام از سوی آقای غفوری به عنوان عضو تیم کلاس مان انتخاب شده بودم. در آن مسابقات ما مقام خوبی کسب نکردیم و چنین انتظاری هم مـی رفت. چرا که، تیم های کلاسهای هشتم و نهم، هم سن و هم تجربةشان از ما بیشتر بود و به همان نسبت هم از میانگین قدی بالاتری از ما سود می بردند.

 در آن سال نخستین اتفاق خوشایند در زندگی ورزشی ام رخ داد و آن، انتخابم از سوی دبیر ورزش مان در تیم منتخب سیکل اول بود که می بایست با تیم های منتخب سیکل اول دبیرستانهای ناحیة آموزش و پرورشی که زیر پوشش آن قرار داشتیم مسابقه بدهیم.

و خوشبختانه تیم ما مقام اول آن دوره از مسابقات را در بین تمامی دبیرستانهای ناحیه کسب کرد. اتفاق خوشایندتر دیگر این بود که من در تیم منتخب ناحیه نیز، انتخاب شدم تا طی برگزاری مسابقه با سایر نواحی آموزش و پرورش، قهرمان تهران مشخص شود. اما متأسفانه در آن دوره از مسابقات مقام قابل ملاحظه ای کسب نکردیم.

 

س : اولین بار و در چه سالی به عضویت تیم های باشگاهی درآمدید و مربی شما چه کسی بود؟

ج : در سال 1341 پس از دو سال که در دبیرستان جلوه والیبالم پیشرفت خوبی داشت در « دبیرستان خرد » که در ناحیة دیگری قرار داشت تحصیلاتم را در کلاس نهم ادامه دادم. در آن سال تیم والیبال سیکل اول دبیرستان خرد که بنده هم عضو آن بودم نه تنها بر تمامی تیم های ناحیه خود غلبه کرد، بلکه با مغلوب کردن تیم های سایر نواحی قهرمان سیکل اول آموزشگاههای تهران هم شد. در همان سال یکی از بازیکنان سیکل دوم دبیرستان ما که آنها نیز، قهرمان تهران شده بودند و اغلب بازیکنان آن تیم در باشگاههای تهران بازی می کردند مرا به آقای « فاروق فخرالدینی » که از بازیکنان تیم ملی بودند معرفی کرد

 و ایشان بــه من اجازه دادند تا در تمرینات تیمی که مربیگری اش را بر عهده داشتند، شرکت کنم و در آن سال بنده برای نخستین بار در آن تیم که « جوانان » نام داشت در مسابقات باشگاه ها و دسته جات آزاد، با مربیگری ایشان شرکت کردم. آقای فخرالدینی در پیشرفت والیبال من زحمات فراوانی کشیدند و می توان گفت اصولی ترین فنون والیبال را بنده از این مربی باتجربه فرا گرفتم.

پس از برگزاری آن دوره از مسابقات، تمامی بازیکنان تیم ما به عضویت تیم های والیبال باشگاه های دیهیم و تاج درآمدند و من به عضویت تیم باشگاه دیهیم درآمدم. در واقع این تیم اولین تیم باشگاهی من بود و حدود 5 سال در آن بازی کردم و در سال 1345 قهرمان باشگاههای تهران شدیم.

 

س : در چه سالی و چگونه به عضویت تیم ملی والیبال ایران درآمدید؟

ج : در سال تحصیلی 42-1341 که در دبیرستان خرد تحصیل می کردم مسابقات ناحیه ای ما در « دبیرستان (کالج) البرز » که چندین زمین والیبال آسفالته داشت برگزار می شد. و مسابقات بین نواحی مختلف در استادیوم امجدیه سابق یا شیرودی فعلی در زمین خاک رُسی انجام می گرفت که جایگاه تماشاچیانی حدود یکهزار نفر داشت. در حین مسابقة فینال سیکل اول آموزشگاههای ناحیه ای که تیم ما یکی از دو تیم فینالیست بود یک لحظه چشمم در میان تماشاچیان مسابقه به آقای « حسین جبارزادگان » مربی تیم ملی آن زمان و نیز آقای « محمد همت یار » که از بازیکنان طراز اول تیم ملی بودند افتاد.

 وجود آن دو، موجب شارژ روحی بنده شد و سعی کردم بهترین بازی خود را به نمایش بگذارم. و بعد معلوم شد آقای « نعمتی » که سرپرستی مسابقات آموزشگاهی منطقة ما را بر عهده داشتند و بازیهای مرا در کالج البرز دیده بودند، به آقای جبارزادگان توصیه کرده بودند فینال مسابقات ما را در امجدیه ببینند. و بعد از آن مسابقه، ایشان مرا به اردوی آمادگی تیم ملی والیبال ایران که قرار بود در مسابقات انتخابی المپیک 1964 توکیو که – در هندوستان برگزار می شد – شرکت کند، دعوت کردند. این دعوت برای من که نوجوانی بیش نبودم،  بسیار ارزشمند بود و انگیزة مرا برای پیشرفت دو چندان کرد. پس از سپری شدن اردوی 10 روزه، کاملاً احساس می کردم در بین 4 الی 5 بازیکنی قرار دارم که از وضعیت بهتری برخوردارند.

اما آقای جبارزادگان به خاطر سن کم، مرا انتخاب نکردند و وقتی آقای نعمتی از ایشان در زمینة این عدم انتخاب سؤال کرده بودند با این پاسخ مواجه شده بودند: « ترسیدم این جوان کم سن و سال را انتخاب کنم و در میان بزرگسالان از لحاظ روحی تخریب شود و به همین دلیل، انتخاب ایشان را برای عضویت در تیم ملی به سال بعد موکول کردم. » و به این ترتیب یک سال بعد و در 17 سالگی به عضویت تیم ملی والیبال ایران درآمدم.

 


عکس شمارة 2 : تیم والیبال استان تهران قهرمان مسابقات قهرمان کشوری بروجرد – نفرات ایستاده از سمت چپ : زنده یاد چنگیز انصاری ( کاپیتان )، خلیل پاک نظر، خسرو ابراهیم، مسعود صالحیه، حسن کبیری، محمود مطلق، محمد حیدرخان، مهدی ستوده و مجتبی مرتضوی

نفرات نشسته از سمت چپ – مرحوم محمد همت یار و حسین تهرانی



س : در آن سال ها بابت بازی در باشگاه ها چه دستمزدی دریافت می کردید؟

ج : در آن زمان به بازیکنان بابت بازی کردن پولی نمی دادند و من یادم هست برای اولین بار که با تیم جوانان آقای فخرالدینی که اکثر آنان بچه های محلة ایشان بودند به بازیکنان گفته شد به منظور شرکت در مسابقات ماه آینده، هر بازیکن باید مبلغ 3 تومان برای تهیة شورت و پیراهن بپردازد. و من که در آن زمان روزی یک ریال پول توجیبی از پدرم دریافت می کردم به مدت یک ماه روزانه آن پول را در قلکم انداختم تا پول مورد نظر تأمین شد.

س : اولین مسابقة شما به عنوان عضو تیم ملی با کدام کشور بود و در کجا برگزار شد؟ و چه کسانی اعضای آن تیم را تشکیل می دادند؟

ج : اولین سفر ورزشی ام به کشور ترکیه بود که در تورنمنت بین المللی جام ریاست جمهوری آن کشور با تیم ملی در مسابقات مزبور حضور یافتم. در آن تورنمنت تیم های بزرگی از اروپای شرقی شرکت کرده بودند کـــه همیشه مقام های اول تا ششم جهان را در اختیار داشتند؛ مثل کشورهای شوروی، آلمان شرقی، لهستان، رومانی، مجارستان، بلغارستان و یوگوسلاوی.

 در آن مسابقات فقط توانستیم از تیم بلغارستان که نایب قهرمان جهان بود یک گیم با امتیاز 15 بر 6 برنده شویم و پس از خاتمة مسابقات سرپرست تیم ملی آقای « شریف زاده » در رختکن مسابقه 500 لیر به بنده جایزه دادند. تیم ملی اعزامی به تورنمنت ترکیه متشکل از 9 بازیکن بود. و علاوه بر من، آقایان حسن کرد، چنگیز انصاری، محمد همت یار، محمود مطلق، مجتبی مرتضوی، خلیل پاک نظر، حسن کبیری و جعفر طاهری اعضای آن تیم بودند.

 

س : برطبق اخبار آن روزگار جراید ورزشی در مسابقات آسیایی 1966 بانکوک تایلند جناب عالی بازی بسیار درخشانی را از خود به نمایش گذاشتید و در پایان مسابقات به عنوان اسپکر برتر قارة آسیا در آن دوره از مسابقات معرفی شدید، لطفاً در این زمینه نیز توضیح بفرمایید؟

ج : در آن دوره از مسابقات بین 13 تیم مقام سوم آسیا را بــــا دریافت مدال برنز، کسب کردیم. و البته به راحتی می توانستیم مقام دوم را به دست آوریم. چرا که، در مسابقه با کرة جنوبی گیم اول را از آن تیم بردیم ولی متأسفانه در گیم دوم دو بازیکن کلیدی و تأثیرگذارمان یعنی آقایان حسن کرد و چنگیز انصاری مصدوم شدند و گیم های بعدی را به آن تیم واگذار کردیم. من روی سکو رفتن و مدال برنز گرفتن آن مسابقات را هرگز فراموش نخواهم کرد.

 اکثر اعضای تیم ما را همان نفرات اعزامی به تورنمنت ترکیه و باز هم با مربیگری آقای حسین جبارزادگان تشکیل می دادند. تیم های شرکت کننده در مسابقات آسیایی بانکوک عبارتند بودند از: ژاپن، کره جنوبی، ایران، هندوستان، اندونزی، تایلند، چین تایپه، سیلان، پاکستان، برمه، فیلیپین، مالزی و سنگاپور. سخت ترین مسابقه ما در غیاب آقایان کرد و انصاری مقابل چین تایپه بود که اگر آن تیم را می بردیم از گروه خود بالا می رفتیم و شانس گرفتن مدال را می یافتیم.

و اگر می باختیم می بایست برای مقام های 7 تا 12 بازی می کردیم. در آن مسابقه حساس، 2-2 مساوی شدیم و کار به گیم پنجم کشیده شد. در زمان استراحت دو تیم، آقای جبارزادگان بازیکنان را جمع کردند و گفتند : « شما 3 ماه در آبادان روزی دو نوبت صبح و عصر تمرین کردید و از طریق پرداخت مالیات پیرزن ها به این مسابقات آمده اید و نتیجة همة زحمات سه ماهة شما به این گیم ( پنجم ) بستگی دارد. اگر این گیم را ببرید از جدول بالا می آیید و امکان گرفتن مقام برایتان وجود خواهد داشت و اگر ببازید باید برای ردة هفتمی تا دوازدهمی بازی کنید.

 و آن مربی بزرگ کــه از شخصیت بسیار استواری نیز بهره مند بودند، حین صحبت کردن اشک از چشمان شان جاری شده بود و ما که برای نخستین بار گریه آن انسان بزرگوار را دیده بودیم از لحاظ روانی آنقدر تحت تأثیر قرار گرفتیم که مصمم شدیم در گیم پنجم از جان مایه بگذاریم و آن گیم را با نتیجه 15 بر 2 بردیم و من که در داخل زمین احساس بی وزنی می کردم، بهترین بازی عمرم را در آن گیم به نمایش گذاشتم و سایر بازیکنان نیز انصافاً تلاش خود را به کار بردند. پس از این پیروزی فاحش در گیم پنجم و بردن مسابقه، همگی از مربی گرفته تا بازیکنان خوشحال بودیم. و هنگامی که به سوی اتوبوس مان حرکت می کردیم تا به محل اسکان خود رهسپار شویم در آن فاصله، دستی از پشت سر به شانه ام خورد! برگشتم ببینم دست کیست؟

دیدم دست مربی تیم چین تایپه بود که با بنده به زبان انگلیسی صحبت می کردند و بنده از یکی از خانم های والیبالیست ایران که برای تماشای این مسابقات آمده و به زبان انگلیسی مسلط بود خواهش کردم صحبت های آن مربی را برایم ترجمه کنند. مربی چین تایپه خودشان را این گونه معرفی کردند که علاوه بر مربیگری والیبال، استاد دانشگاه نیز، می باشند و خطاب به بنده و با چشمان گریان گفتند: « شما تمام زحمات دو سالة مرا بر باد دادید. » و پس از آنکه اشک های خود را با دستمالی پاک کردند، کارت ویزیت خودشان را به بنده دادند و گفتند: « دوست دارم شما به کشور چین تایپه بیایید تا شما را در دانشگاهی که در آن تدریس می کنم ثبت نام کنم و در باشگاهی که مربی آن نیز، هستم برایم بـــازی کنید. » و ادامه دادند: « دانشگاه مجانی، مسکن و غذا هم مجانی؛ به اضافة مبلغ قابل توجهی که از باشگاه به عنوان دستمزد برای تان خواهم گرفت.

و اگر با پیشنهاد من موافقت کردید آن را به من اعلام کنید تا یک هفته پس از پایان مسابقات به آدرس تان برایتان بلیط هواپیما بفرستم و منتظر ورودتان به کشورم باشم تا قرارداد امضاء کنیم. » به این نکته باید اشاره کنم که علاوه بر مربی چین تایپه مربیانی از کشورهای « آمریکا »، « ترکیه » و « کویت » نیز، با من صحبت کردند که برای بازی به آن کشورها بروم ولی من هیچکدام از این پیشنهادها را نپذیرفتم؛ برای اینکه تک فرزند پسر خانواده بودم و پدرم هم سن و سالی را سپری کرده بودند و در چنان شرایطی، ترجیح دادم که در ایران و در کنار خانواده ام بمانم.

 


عکس شمارة 3 : مسابقات قهرمان کشوری بـروجرد – مسعود صالحیه در حال دریافت حلقة گل از شادروان گلدوزیان – در این عکس تصویر جاویدان یاد رضا کاروان مربی ورزش نامدار مشاهده می شود.


س : تا جائی که اطلاع دارم تیم ملی والیبال ایران در دوران شما یک دوره در مسابقات جهانی والیبال شرکت کرده است. در این زمینه نیز توضیح بفرمایید؟

ج : پس از خاتمة مسابقات آسیایی سال 1966 بانکوک، دو تیم اول و دوم این دوره از مسابقات یعنی تیم های ژاپن و کرة جنوبی برای شرکت در مسابقات جهانی 1970 صوفیة بلغارستان انتخاب شدند. اما تیم دوم یعنی کره جنوبی از شرکت در آن مسابقات انصراف داد و به جای آن، خود به خود، تیم ایران که مقام سوم را کسب کرده بود برای شرکت در آن جام جهانی انتخاب شد.

 در مسابقات جهانی صوفیه 24 کشور که قبلاً با برگزاری مسابقات انتخاب شده بودند از قاره های مختلف می بایست در 4 گروه 6 تیمی و در چهار شهر مختلف بلغارستان مسابقات خود را انجام دهند. تیم ملی والیبال ایران در گروه اول مسابقات بود که مسابقات خود را در شهر صوفیه می بایستی با تیم های بلغارستان، یوگوسلاوی، ایتالیا، بلژیک و اسرائیل انجام دهد. و افتتاحیة مسابقات نیز می بایست بین تیم های ایران و یوگوسلاوی – که یکی از قوی ترین تیم های والیبال آن روز دنیا بود – انجام گیرد. و برای ما بسیار خوشحال کننده بود که قرعة یکی از دو تیم افتتاحیة مسابقات جهانی به نام تیم ما اصابت کرده بود. آن مسابقه بـــا حضور تمامی مقام های فدراسیون جهانی والیبال، برخی از مقامات بلندپایة بلغارستانی و حدود 6 هزار تماشاگر برگزار شد.

مسابقه پنج گیم شد و پس از 2 ساعت و نیم نبرد بی امان دو تیم، گیم پنجم را به دلیل کــم تجربگی حضور در مسابقات بین المللی به غول های والیبال یوگوسلاوی واگذار کردیم و آن مسابقه یکی از بهترین مسابقات تیم ملی والیبال ایران در سطح جهانی بود که موجب شگفتی دیگر تیم ها شده بود و فردای آن روز اکثر روزنامه های ورزشی و حتی غیر ورزشی بلغارستان به تعریف و تمجید از تیم ما به عنوان پدیدة آن دوره از مسابقات پرداخته بودند.

نکته ای که در اینجا باید به آن اشاره کرد این بود که هزینه شرکت در مسابقات جهانی صوفیه را فدراسیون والیبال ایران به دلیل نداشتن بودجه کافی نپذیرفت و باشگاه دخانیات که در آن سال قهرمان باشگاههای تهران شده بود تقبل کرد که هزینة اعزام تیم ملی را بر عهده بگیرد به شرط آنکه 5 بازیکن از بازیکنان آن باشگاه به اضافة 7 بازیکن تیم ملی و جمعاً 12 نفر به صوفیه اعزام شوند. و فدراسیون وقت والیبال ایران هم با این پیشنهاد موافقت کرد. در مسابقات جهانی بلغارستان از هر گوه 6 تیمی، تیم های اول و دوم برای 8 تیم نهائی برگزار کنندة مسابقات در صوفیه انتخاب می شدند و تیم های ردة پائین تر می بایست در سه شهر دیگر برای کسب عناوین نهمی تا بیست و چهارمی با یکدیگر به مبارزه بپردازند.

و تیم ما پس از برگزاری مسابقات مقدماتی در گروه خود به شهری به نام هامسکرآ اعزام شد و در ادامة مسابقات توانستیم تیم های تونس، گینه و فنلاند را شکست دهیم و به تیم آمریکا با نتیجه 3-2 باختیم و مقام بیستم آن دوره از مسابقات را بــــه دست آوردیم. برای ما شرکت در آن مسابقات جهانی بسیار هیجان انگیز بود که در کنار بازیکنان نامـــدار جهان مانند زالتانوف که ستارة تیم ملی بلغارستان بود و بسیاری دیگر از بازیکنان پرآوازه سایر کشورها که نام های شان را فراموش کرده ام، بازی می کردیم.

 یک روز پس از مسابقة افتتاحیه بین تیم ایران و یوگوسلاوی، بولتن روزانة فدراسیون جهانی والیبال که به دو زبان منتشر می شد عکسی از مرا در حالت اسپک زدن با توضیحی چاپ کرده بود. و نسخه ای از آن بولتن را آقای جمالی که خبرنگار اعزامی مجلة کیهان ورزشی بودند به من دادند که در آرشیو سوابق ورزشی ام همچنان موجود است.

 

عکس شمارة 4 : عکس یادگاری - از سمت راست مسعود صالحیه، یدالله کارگرپیشه و ماشاءالله فرخ منش.



س : اعضای تیم ملی والیبال را در مسابقات جهانی صوفیة بلغارستان علاوه بر شما چه بازیکنانی تشکیل می دادند؟ و چه کسی سرمربی آن تیم بود؟

ج : علاوه بر بنده، سایر بازیکنان عبارت بودند از آقایان حسن کرد ( کاپیتان )، مجتبی مرتضوی، محمد حیدرخان، مسعود میربابا، جمشید قدیری، حسن کیوان، یدا... کارگرپیشه، خسرو نیاکیان، فریبرز استخری، محمدرضا قاصدی ، ناصر میرفخرایی ( پاسور ) و سرمربی تیم آقای پروفسور ایم از کشور چکسلواکی بودند.

 

س : طی سالهای طولانی که در تیم ملی ایران، به عنوان یکی از شاخص ترین چهره ها بازی می کردید، کدام مسابقات ملی برایتان خاطره انگیز بود و شما از بازی خودتان رضایت بیشتری داشته اید؟

ج : در دورانی که عضو تیم ملی بودم از بازیهای خودم در مسابقات آسیایی سال 1966 بانکوک تایلند، مسابقات جهان 1970 صوفیة بلغارستان و بازیهای جام ریاست جمهوری استانبول ترکیه و همچنین بازیهای ارتش های سال 1347 تهران که مصادف با عضویتم در تیم ملی بود راضی بودم.

 

س : در همان دوران درخشان، بازیکنان نامدار و تأثیرگذار دیگری که جناب عالی را در تیم ملی همراهی می کردند – اگر چه پاسخ به این سؤال به لحاظ اخلاقی کمی سخت است - ، چه کسانی در زمرة بهترین ها بودند؟

ج : بازیکنانی که در آن دوران به نظر بنده شایستگی های منحصر به فردی داشتند عبارت بودند از آقایان حسن کرد، چنگیز انصاری، مجتبی مرتضوی، محمد حیدرخان، هوشنگ ملک لو، محمد همت یار، یدالله کارگرپیشه، خسرو نیاکیان، مصطفی ذوقی، ماشاءالله فرخ منش، ناصر میرفخرایی، مهدی صابرپور، امیر حیدری و حسین تهرانی.

 

س : راستی میانگین قدی بازیکنان تیم ملی ایران دوران شما با تیم ملی فعلی حداقل 15 سانتیمتر کمتر بوده، به یاد دارم قد جاویدان یاد چنگیز انصاری یک متر و 82 سانتیمتر بود و یا آقای حیدرخان از قدی حدود یک متر و 75 سانتیمتر و یا دست کم زیر یک متر و 80 سانتیمتر بهره می برد. و حال آنکه، آقای معروف پاسور اول تیم ملی – به عنوان کوتاه ترین بازیکن این تیم – از قدی معادل یک متر و 89 سانتیمتر برخوردار است. اما به اعتقاد بنده بار فنی تیم ملی والیبال آن روزگار – چه از لحاظ توپگیری و شیرجه های چند متری و سرویس های متنوع و حتی دفاع روی تور – به مراتب بالاتر از تیم ملی امروز است، نظر جناب عالی در این زمینه چیست؟

 

ج : در مقایسه بازیکنان تیم ملی والیبال دوران ما با بازیکنان تیم ملی فعلی ایران باید به این نکته تأکید کنم: بازیکنان زمان ما که همگی خوب، با تعصب، و به پیراهن تیم ملی و تیم باشگاه های خود عرق داشتند با بازیکنان تیم ملی امروز، بسیار فرق داشتند. در حال حاضر، بازیکنان تیم ملی از نظر میانگین قد بالاتر از بازیکنان زمان ما هستند و به دلیل تخصصی شدن پست های والیبال، از نظر فنی و کارهای تاکتیکی و به طور کلی پیشرفت علم در رشته های متعدد ورزشی، به ویژه در رشته های توپی و تاکتیک های جدید و پیشرفته و بدنسازی مدرن و شیوة تمرینات اصولی، مثل سرویس پرشی با ریسک بالا و تغییر قوانین والیبال در زمینه زدن اسپک از پشت خط یک سوم و حملات فریبی، از امکانات بیشتر و بهتری برخوردارند.

در زمان ما فقط یک سرمربی یا بهتر گفته باشم مربی بود ولی در حال حاضر در والیبال مدرن و پیشرفته، سازمان تیم های ملی امروز، از تعداد 10 الی 15 نفر به عنوان سرمربی، کمک مربیان، آنالیزورها، روان شناس، جامعه شناس، متخصص تغذیه و ماساژور بهره می برد و با برگزاری مسابقات تدارکاتی متعدد با تیم های طراز اول جهان، مقایسه بازیکنان تیم ملی امروز با تیم ملی چهار پنج دهة پیش قیاس مع الفارق است. و از طرفی فکر و ذهن اکثر بازیکنان فعلی آکنده از مادیات است و همواره به دنبال این هستند که کدام باشگاه پول بیشتری به آنها می دهد تا در تیم آن باشگاه بازی کنند و به طور کلی اقتصاد حرف اول را در ورزش امروز ایران و از آن جمله والیبال می زند. و همین مسأله سبب گردیده که بازیکنان هر سال و به خاطر دریافت پول بیشتر باشگاه خود را عوض کنند. اگر در زمان ما قانون امروزی والیبال، یعنی مسابقات به صورت رالی و داشتن لیبرو بود، شکی نداشته باشید که تیم ملی والیبال آن روزگار ایران می توانست در ردیف مدعیان قهرمانی جهان قرار بگیرد.

به هر تقدیر، قوانین جدید کمک های شایان توجهی به والیبال امروز کرده است. تیم ملی والیبال دوران ما از نظر توپگیری در سطح به مراتب بالاتری از تیم ملی فعلی ایران قرار داشت. در روزگار ما آقایان حسن کرد، چنگیر انصاری، مجتبی مرتضوی و مصطفی ذوقی در زمرة بهترین توپگیرهای جهان بودند و سرآمد آنان آقای کُرد بود.

 

عکس شمارة 5 : تیم والیبال ارتش ایران – قهرمان والیبال ارتش های جهان در عربستان سعودی – سال 57

مسعود صالحیه کاپیتان تیم والیبال ارتش ایران کاپ قهرمانی را دریافت کرده است.


س : در آن روزگار کدام باشگاههای تهران در رشتة والیبال در زمرة مدعیان قهرمانی باشگاههای پایتخت بودند و شما در دوران اوج خود در کدام باشگاه بازی می کردید؟

ج : در آن دوران تیم های طراز اول والیبال تهران متعلق به باشگاههای دخانیات، تاج، دیهیم، بوستان ورزشی، تهران جوان، دارایی، ایران امروز، پاس، عقاب و شاهین بود. بنده به قول شما در اوج دوران خـــود در باشگاه تاج بازی می کردم و آقای چنگیز انصاری شاخص ترین بازیکنی بود که مرا در آن تیم همراهی می کرد.

 در آن روزگار بازیکنان بزرگ به دلیل آنکه مسایل مالی برای شان اهمیتی نداشت به باشگاههای خود وفادار بودند. برای مثال بازیکن بزرگی همچون آقای حسن کرد سال های درازی در تیم باشگاه دخانیات بازی می کرد و بعدها مربی تیم همان باشگاه شد.

 

س : گویا در مسابقات قهرمان کشوری بروجرد شما دچار آسیب دیدگی کتف چپ شدید، این مصدومیت چگونه رخ داد؟ و داستان استفاده از هر دو دست شما به هنگام اسپک از چه زمانی آغاز شد؟

ج : در مورد استفاده از دو دست در اسپک باید به اطلاع شما برسانم که تخصص بنده اسپکر قدرتی و بیشترین حملاتم با دست چپ بود. و در مسابقات قهرمان کشوری شهر شما یک توپ رد شده از تور را با تمام قدرت اسپک کردم و در همان لحظه عضلة دلتوئید کتف چپم دچار مشکل گردید. به طوری که تا مدت کوتاهی دست چپم را به بدنم با پارچه می بستم که حرکت نکند. حتی لباس پوشیدن هم برایم سخت شده بود و پس از مسابقات قهرمان کشوری بروجرد باید خودمان را برای مسابقات آسیایی 1966 بانکوک تایلند آماده می کردیم و با توجه به شرایطی که برایم به وجود آمده بود و عضو ثابت تیم ملی بودم آقای جبارزادگان مربی تیم ملی خودشان مرا نزد چهار تن از بهترین پزشکان متخصص ارتوپدی آن زمان بردند.

 متأسفانه پس از معاینة آنان، من با چهار نظریة متفاوت روبه رو شدم؛ اولی گفت: « باید کتفم را جراحی کند » دومی گفت: « باید یک ستون گچی زیر بغل برای بی حرکت شدن دستم بزند »، سومی گفت: « باید هفت عدد آمپول روزی یکی به کتفم تزریق کند » و چهارمی گفت: « باید سه آمپول به کتفم تزریق کند. » آقای جبارزادگان انتخاب را بر عهدة خودم گذاشتند و بنده با آن سن و سال کم و مواجهه با چهار نظریه مختلف به ایشان گفتم: « هیچکدام را قبول ندارم و شما اجازه دهید با توجه به نزدیک شدن به امتحانات نهایی ششم دبیرستان که حوزه ای شده بود درسم را بخوانم و تا بعد از امتحانات اگر دستم خوب نشد به اتفاق هم تصمیم می گیریم که چه روشی را انتخاب کنیم. » ایشان با پیشنهاد من موافقت کردند و بنده هم رفتم دنبال درس خواندن و در تمریناتی که در تهران بود شرکت نکردم.

 اما عشق به والیبال موجب شد که در ضمن درس خواندن به فکر درمان کتفم نیز، باشم. به همین منظور اولین کاری که کردم نزد دو نفر از ماساژورهای قدیمی عرصة ورزش – که یکی از آن دو نفر والیبال را به خوبی می شناخت – رفتم. ماساژوری که والیبال را می شناخت به من چند نوع نرمش را با استفاده از دیوار و روزی دو بار و برای یک ماه پیشنهاد کرد و اضافه کرد که پس از این مدت، از دو دمبل یک تیکه ای که در آن زمان در همة فروشگاههای ورزشی یافت می شد و سبک ترین آنها نیم کیلویی بود برای مدت یک ماه به روشی که توصیه کرده بود استفاده کنم. و نتیجة این دو نرمش؛ 70 تا 80 درصد به بهبودی کتفم انجامید.

بعد از این بهبودی نسبی مدت سه ماه در تمرین های تیم ملی والیبال که در آبادان – به دلیل همسان بودن هوای آن شهر با بانکوک – برگزار می شد شرکت کردم. و البته در آغاز این تمرین ها به هنگام اسپک با دست چپ، با وسواس فراوان و به آرامی به توپ ضربه می زدم ولی مقدار کمی درد در کتفم احساس می کردم و آقای جبارزادگان که متوجه شدند از ضربه زدن با دست چپ واهمه دارم با من صحبت و توصیه کردند با دست راست اسپک بزنم

و ادامه دادند: « من اطمینان دارم که در مسابقات تایلند هم نیازی به اسپک زدن با دست چپ نخواهی داشت. » صحبت های این مربی باتجربه به من امیدواری داد که دست راستم - که در دو ســه جلسه تمرین اولیه می توانستم با آن به توپ ضربه بزنم - می تواند جایگزین مناسب دست چپم یا دست کم تا بهبودی کامل کتف چپم باشد و به توصیة آقای جبارزادگان در مدت سه ماهة اردو، عمل کردم. ضمن آنکه کم کم دست چپم هم رو به بهبودی کامل می گذاشت.

ولی ترس، مانع از استفادة ایده آل از آن می شد. تا اینکه به بانکوک رفتیم و هوای گرم و شرجی بالای آن شهر به سرعت بهبودی دست چپم خیلی کمک کرد و در تمرینات تایلند دیدم که ضربه زدن با دست چپم حتی ضربه های پرقدرت برایم مشکل ساز نیست. و شروع کردم با دست چپ به ضربه زدن به توپ. ولی زمانی که به بالای تور برای حمله پرش می کردم، به طور ناخودآگاه هر دو دستم بالا می آمد و این کار که برایم عادت شده بود، نه تنها برایم جالب بود، بلکه محاسن زیادی داشت.

چرا که، هر جا احساس می کردم با دست راست، راحت تر می توانم اسپک بزنم از همان دست استفاده می کردم و تا مدتهای مدیدی این کار را انجام می دادم و از هر دو دست استفاده می کردم؛ بــــه طوری کــــه دفاع روی تور تیم مقابل و توپگیرهای انتهای زمین حریف نمی توانستند تشخیص بدهند که زمان حمله از کدام دستم استفاده می کنم.

 


عکس شمارة 6 : تیم ملی والیبال ایران در کویت به منظور انجام مسابقة دوستانه

در این عکس مسعود صالحیه ( کاپیتان ) و ماشاء الله فرخ منش مشاهده می شوند.


س : بهترین مربیانی که در دوران ورزشی تان از آنها بهره بردید چه کسانی بودند؟

ج : مربیان باشگاهی بنده آقایان « فاروق فخرالدینی » و « خسرو نیکوپایان » بودند و مربیان تیم ملی ام آقـــایان « حسین جبارزادگان» ، « پروفسور ایم » از کشور چکسلواکی و آقای « کرودای » ژاپنی بودند. ضمن آنکه علاوه بر این آقایان « داریوش جمالی » و « رضا جباری » نیز، در پیشرفت ورزشی ام خیلی به من کمک کردند. همچنین زمانی که بازیکن تیم ملی ارتش بودم آقای « کمال پورهاشمی » مربی من بودند و از ایشان نیز نکته های ارزشمندی آموختم.

 

س : چند سال عضو تیم ملی والیبال ایران بودید و در چه مقاطعی کاپیتانی این تیم را برعهده داشتید و سرانجام، چه بهرة مادی از رهگذر سالها خدمت به والیبال کشور بردید؟

ج : حدود 12 سال بازیکن تیم ملی بودم و مسؤولیت کاپیتانی این تیم معمولاً بر عهدة آقای حسن کرد بود و در زمانی که در بعضی تورنمنت ها و یا مسابقاتی که آقای کرد حضور نداشتند من به عنوان کاپیتان انتخاب می شدم و در چند مقطع تاریخی هم کاپیتان تیم ملی جوانان بودم که در مقابل تیم های ملی جوانان ژاپن و آذربایجان شوروی این وظیفه را عهده دار بودم. و تنها امتیاز مالی دوران ورزشی ام در زمان مربیگری تیم ملی آقای جبارزادگان بود که « ماهیانه مبلغ 200 تومان » از فدراسیون والیبال دریافت می کردم.

 

س : در چه سالی از بازی والیبال خداحافظی کردید و بعد از خداحافظی در زمینة مربیگری چه فعالیت هایی داشتید؟

ج : در سال 1351 از تیم ملی خداحافظی کردم و همزمان با تیم ارتش ایران به چین رفته بودم و در شهر ننین چین به طور رسمی از بازی والیبال خداحافظی کردم. و توپی را که در مسابقه مقابل تیم ارتش چین از آن استفاده شد، همة بازیکنان ارتش های ایران و چین به اضافة پرچم یادبود کاپیتانی آن مسابقه را برایم امضاء کردند، که آنها را به عنوان دو یادگار ارزشمند آخرین بازی والیبالم هنوز هم دارم.

پس از خداحافظی از والیبال، یک سال بعد؛ یعنی در سال 1352 و در زمانی که ریاست فدراسیون والیبال بر عهدة آقای « فرهاد مسعودی » بود به عنوان سرمربی تیم ملی بزرگسالان انتخاب شدم و بلافاصله در یک کلاس مربیگری بین المللی در پراگ چکسلواکی شرکت کردم و مدت مربیگری ام در تیم ملی در آن برهه 2 سال ادامه داشت.

ضمن آنکه در سال های 1353 و 1362 در دو کلاس مربیگری بین المللی ( کاتاگوری 1-2-3 ) باز هم در کشور چکسلواکی و در پایتخت این کشور شرکت نمودم. پس از آن و در سال های 1363 و 1364 در زمانی که آقای « خاکی » رئیس فدراسیون والیبال بـودند سرمربی و مدیر تیم های ملی بودم و در زمانی که آقای « یزدانی خرم » ریاست فدراسیون والیبال را عهده دار شدند در سالهای 1365 و 1366 نیز، یک سال سرمربی تیم ملی و یک سال هم مدیر تیم های ملی بودم.

افزون بر مربیگری تیم ملی مدت 8 سال هم سرمربی تیم ارتش ایران بودم و دو مدال طلا از مسابقات ارتشهای جهان و یک مقام چهارمی در سوالونیک یونان و یک مقام پنجمی در باری کشور ایتالیا و مسابقات دوستانه با تیم های ارتش کشورهای چین، اتیوپی، شوروی، عربستان سعودی، یونان و ایتالیا حاصل آن دورة مربیگری ام بود. به این نکته باید اشاره کنم که یکی از دو مدال طلای مسابقات ارتش های جهان را به عنوان بازیکن در مسابقات جهانی سال 1347 تهران دریافت کردم و مدال طلای دوم را به عنوان سرمربی تیم ارتش ایران و کسب مقام قهرمانی در ریاض عربستان به دست آوردم.

 

س : چه گونه شد که به عنوان افسر به خدمت شهربانی درآمدید؟ و چطور شد که شهربانی را ترک کردید و اصطلاحاً در بخش کشوری به کار مشغول شدید؟

ج : در سال 1347 چون عضو تیم ملی والیبال بودم بدون کنکور به دانشکدة افسری شهربانی رفتم و تا زمان سرگردی در تیم باشگاه پاس بازی می کردم و طی آن سالها چندین مقام دوم و سومی و یک مقام اولی در باشگاههای تهران را در سال 1349 به دست آوردم و چندین سال هم در مسابقات داخلی نیروهای مسلح ایران شرکت داشتم و از آن مسابقات نیز، چندین مدال کسب کردم. در همان دوران خدمت در شهربانی به مدت 6 سال رئیس هیأت والیبال استان تهران بودم و در زمان سرگردی سرمربی تیم ملی والیبال ایران بودم و سرانجام در سال 1362 از شهربانی به سازمان تربیت بدنی منتقل شدم.

 



س : به نظر می رسد به عنوان سرمربی تیم های باشگاهی هم فعالیت داشته اید لطفاً در این زمینه نیز، توضیح بفرمایید؟

ج : مدت 5 سال به عنوان سرمربی تیم های باشگاههای ذوب آهن و فولاد مبارکة اصفهان مربیگری کردم و مدت 2 سال نیز، سرمربی تیم آبگینه قزوین شدم و به این ترتیب، در مجموع 7 سال در مسابقات سوپر لیگ کشور به عنوان سرمربی فعالیت داشتم.

 

س : گویا سرمربی تیم ملی ناشنوایان کشور هم بوده اید، صرف نظر از اینکه مسؤولیت مربیگری ایــن عزیزان دشواری های خاص خود را دارد، آیا در دوران شما و در سطح جهان تیم ملی ناشنوایان ایران عناوینی کسب کرد؟

ج : مدت 12 سال هم سرمربی تیم ملی ناشنوایان ایران بودم و در چهار المپیک ناشنوایان ( دیف المپیک ) به کشورهای نیوزلند، استرالیا، دانمارک، چین تایپه اعزام شدیم و حاصل آن مسابقات یک نایب قهرمانی ( مدال نقره ) دو مقام سومی ( مدال برنز ) و یک مقام چهارمی بود. و در سال 1388 با مربیگری برای همیشه وداع کردم. و در نهایت، از زمان آقای « امیرامین » که اولین رئیس فدراسیون والیبال ایران بودند تا زمان آقای « دکتر داورزنی » رئیس فعلی این فدراسیون یعنی از سال 1341 تا 1388 به عنوان بازیکن، سرمربی، مدیر تیم ملی و مدرس والیبال در فدراسیون مزبور انجام وظیفه کرده ام.

 

س : در دوران مربیگری خود در تیم ملی چه بازیکنانی را تعلیم می داده اید؟

ج : بازیکنانی را که من در تیم ملی افتخار مربیگری شان را داشتم عبارت بودند از آقایان هوشنگ ملک لو، یداله کارگرپیشه، مهدی صابرپور، امیر حیدری، محمود محب، مصطفی ذوقی، ماشاء الله فرخ منش، محمود چایچی، منوچهر آخشین، احمد پورکاشیان، جیمس پارسیان، رضا چیتگر، خسرو نیاکیان، ایرج مظفری، محمد نجاتی، محمود افشاردوست، احمد لاهوتی، جهانگیر تراب پور، علی مؤذن، حسین معدنی، کیوان مجردی، محمد غیاثی، محمدشعبان خمسه و محمدرضا دامغانی.

 

س : آیندة تیم ملی والیبال ایران را با آقای لوزانو – دستیار سابق آقای ولاسکو – چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا تیم ملی ایران با این سرمربی می تواند به مسابقات المپیک راه یابد؟ گذشته از آن، بـــــرای آنکه ایـــن تیم – صرف نظر از ناکامی های پی در پی اخیر – همچنان بتواند خود را به عنوان تیمی مطرح در سطح جهان معرفی نماید، چه برنامه ریزیهایی را لازم دارد؟

ج : آینده تیم ملی والیبال ایران را با سرمربی مجربی چون آقای لوزانوی آرژانتینی و دستیار هموطن شان آقای سیچلو خوب می بینم. زیرا آقای لوزانو از نظر کوچینگ و رهبری تیم همسطح آقای خولیو ولاسکو و آقای سیچلو نیز، طراح تمرینات بسیار خوبی می باشند.

 و ایشان هم قبلاً دستیار آقای ولاسکو بوده اند. و چنانچه هماهنگی خوبی بین مربیان و بازیکنان به وجود بیاید تیم ما موفق خواهد شد به المپیک 2016 ریو برزیل راه یابد. برگزاری لیگ منسجم و خوب، اردوهای خوب، مسابقات تدارکاتی با تیم های سطح بالای جهان و تمرینات سخت و منظم و همدلی بازیکنان با یکدیگر و تقویت روحیة جنگندگی، خودباوری و اعتماد به نفس تیمی، احترام به کادر فنی و نظر داوران و وارد نشدن بازیکنان به فضای حاشیه ای، از جمله عوامل موفقیت تیم ملی خواهند بود.

 

س : نقش آقای « ایوان » را – که در دوران بازیگری شان به یوری گاگارین شهرت داشته اند – در بنیانگذاری والیبال نوین ایران و در دوران ریاست فدراسیون آقای یزدانی خرم چگونه ارزیابی می کنید؟

ج : آقای ایوان ستارة تیم ملی والیبال شوروی سابق بودند و به دلیل پرش های بلند خود در دوران بازیگری شان در والیبال آن روزگار جهان، به یوری گاگارین - نخستین فضانورد این کشور - شهرت یافته بودند. در دورانی که آقای یزدانی خرم ریاست فدراسیون والیبال ایران را بر عهده داشتند، آقای ایوان را از طریق آقای داریوش جمالی که دبیر فدراسیون بودند به ایران دعوت کردند و ایشان مدت 14 الی 15 سال از طریق استعدادیابی نوجوانان و جوانان بلند قد در سراسر ایران به عنوان مبنای فعالیت خود و آموزش به آنان در امر مربیگری، به قول شما والیبال نوین و امروزی ایران را بنیان نهادند. آقای ایوان در مدت حضور خود در ایران از نظر دفاع روی تور و ساعد بازیکنان به طور اصولی کار کردند و اکثر بازیکنانی را که ایشان پرورش دادند به تیم های ملی جوانان و بزرگسالان راه یافتند.

 

س : چند فرزند دارید و آیا آنان نیز مانند جناب عالی والیبالیست شده و راه پدرشان را ادامه دادند یا خیر؟ علاوه بر فعالیت ورزشی در زمینة دیگری نیز، فعال بـــوده اید؟ و بالاخره در حال حاضر اوقات فراغت تان را چگونه سپری می کنید؟

ج : بنده در سال 1357 ازدواج کرده ام و دارای دو فرزند پسر هستم که هر دو مهندس؛ یکی در رشته تکنولوژی صنعتی و دیگری در رشته کامپیوتر هستند. پسر کوچکم در والیبال کار کرده و اصول صحیح والیبال را زیر نظر مربیان مینی والیبال آموزش دیده و در مسابقات نونهالان و نوجوانان شرکت داشته اند.

 اما برخلاف من که والیبال را به صورت حرفه ای دنبال کرده ام ایشان به این ورزش نگاهی تفننی داشته اند. من به مدت 10 سال در کار صنایع دستی فعال بودم و پس از آن بیشتر اوقاتم صرف خانواده و دوستان قدیمی می شود.

 


عکس شمارة 7 : سال 91 – مسابقات والیبال قهرمانی باشگاه های استان تهران « جام مسعود صالحیه »


س : و به عنوان آخرین سؤال اگر خاطره ای از مسابقات قهرمان کشوری بروجرد دارید برای دوستداران والیبال ایران بفرمایید. و با توجه به امکانات کم آن روزگار، آیا شهر ما میزبان موفقی در زمینة برگزاری آن مسابقات بود؟

ج : از قضا، اولین باری که در مسابقات قهرمان کشوری شرکت کردم میزبان مسابقات؛ شهرستان بروجرد، که از نظر برگزاری آن دوره از مسابقات در حد عالی بود. به ویژه استقبال مردم خونگرم و مهربان آن شهر همیشه در ذهن من باقی خواهد ماند. در آن مسابقات بود که با بازیکنان بسیار خوب و با معرفت تیم بروجرد و مربیان بزرگواری همچون آقایان مطهری و کاروان آشنا شدم؛ انسانهای شریف و والایی که خبر درگذشت شان به راستی مرا متأثر ساخت.

 و نیز، خبر فوت برخی از بازیکنان آن تیم همچون آقایان جلال طباطبایی، محمد گلدوزیان، حسن یگانه و رضا مهدوی، برایم اندوهبار بود. و امیدوارم روح بلند تمامی آنان قرین رحمت خداوندی گردد. همچنین از استاد عزیز و فرزانه ام جناب آقای رحمانی که ارادت خاصی به ایشان دارم و مانند یک برادر دوست شان می دارم به خاطر برگزاری این مصاحبة طولانی سپاسگزاری می نمایم.

و در پایان، وظیفه دارم که از تمامی معلمین ورزش مدارسی که در خدمت آنان بوده ام و از همة مربیانی که در طول مدت بازیگری والیبال به گردن من حق داشته اند و نیز، از خبرنگاران ورزشی که با گزارش های خـــود مرا مورد لطف قرار داده اند و تماشاگرانی که به عنوان سرمایة اصلی ورزش با تشویق های بی امان شان به مــــن روحیه می بخشیده اند، تشکر کنم.

 و برای عزیزانی چون زنده یادان حسین جبارزادگان، چنگیز انصاری، مجتبی مرتضوی، محمد همت یار و ... که دار فانی را وداع گفته اند حضور در سراپردة قرب الهی و برای دیگر دوستانی که در عرصة والیبال فعال و در آن سالها در کنارم بوده و در قید حیات می باشند، تندرستی و کامیابی آرزومندم و دست یکایک آنان را می بوسم.



عکس شمارة 8 : یکی از جدیدترین تصاویر مسعود صالحیه



کارنامة مسعود خان صالحیه در یک نگاه

مسابقات آموزشگاه ها

1-     قهرمان سیکل های اول دبیرستان های تهران با تیم دبیرستان خرد ( 1341 )

2-     قهرمان سیکل های دوم دبیرستان های تهران با تیم دبیرستان فرهمند ( 1342 )

3-     قهرمان سیکل های دوم دبیرستان های تهران با تیم دبیرستان مجد ( 1343 )

4-     قهرمان سیکل های دوم دبیرستان های تهران با تیم دبیرستان مروی ( 1344 )

5-     قهرمان آموزشگاه های کشور در کرمان ( 1342 )

6-     قهرمان آموزشگاه های کشور در تبریز ( 1343 )

7-     قهرمان آموزشگاه های کشور در شیراز ( 1345 )

 



عکس شمارة 9 : تصویر دسته جمعی از شرکت کنندگان کلاس داوری درجه 3 داوری والیبال در بروجرد ( سال 57 )



مسابقات باشگاه های تهران

1-     قهرمان باشگاه های تهران با تیم باشگاه دیهیم ( 1345 )

2-     قهرمان باشگاه های تهران با تیم باشگاه پاس ( 1349 )

3-     چندین مقام دوم و سوم باشگاه های تهران با تیم باشگاه پاس

4-     عضویت در تیم های باشگاهی تاج، دخانیات و همایون

مسابقات قهرمان کشوری

1-     قهرمان مسابقات قهرمانی کشور با تیم استان تهران در شهرستان بروجرد ( 1345 )

2-     قهرمان مسابقات قهرمانی کشور با تیم استان تهران در شهرستان ارومیه ( 1346 )



عکس شمارة 10 : مسعود صالحیه سرمربی تیم ملی والیبال ایران همراه با ماشاءالله فرخ منش در حال سرو غذا در کویت



مسابقات نیروهای مسلح

1-     شرکت در مسابقات نیروهای مسلح از سال 1347 الی 1352 و کسب چندین مقام اول و دوم در این مسابقات

مسابقات ارتش های جهان

1-     قهرمان ارتش های جهان در تهران ( بازیکن – 1347 )

2-     مقام پنجم ارتش های جهان در سالونیک یونان ( بازیکن – 1350 )

3-     مقام چهارم ارتش های جهان در باری ایتالیا ( سرمربی – 1352 )

4-     قهرمان ارتش های جهان در ریاض عربستان سعودی ( سرمربی – 1356 )

5-     چندین مسابقه دوستانه با تیم ارتش ایران در کشورهای شوروی، چین و اتیوپی ( بازیکن )

6-     دو مسابقه دوستانه با تیم ارتش ایران در تهران با تیم ارتش شوروی (زسکا) و عربستان سعودی (سرمربی)

7-     تعداد بازی در تیم ارتش ایران : 10 بازی

عضویت در تیم ملی ایران به مدت 12 سال

1-     مقام سوم مسابقات آسیایی بانکوک تایلند ( 1966 )

2-     مقام پنجم مسابقات آسیایی بانکوک تایلند ( 1970 )

3-     عدم شرکت در مسابقات آسیایی تهران به علت عدم توافق با مربی ژاپنی ( 1974 )

4-     مسابقات دوستانة تیم ملی ایران در خارج از کشور با تیم های ملی کشورهای کویت، ترکیه، ارمنستان شوروی، آذربایجان شوروی، ترکمنستان شوروی، چین، ژاپن و هنگ کنگ ( بازیکن )

5-     مسابقات دوستانة تیم ملی ایران در داخل کشور با تیم های ملی ژاپن و آذربایجان شوروی

6-     شرکت در مسابقات قهرمانی جهان در صوفیة بلغارستان ( 1970 )

7-     خداحافظی از تیم ملی در کشور چین پس از بوسیدن توپ، تور و زمین بازی ( 1352 )

8-     تعداد بازی با تیم ملی ایران ( 80 بازی )

مربیگری، مدیریت و تدریس

1-     مربیگری در تیم ملی به مدت 3 سال

2-     مدیریت تیم های ملی به مدت 2 سال

3-     مربیگری در تیم ارتش به مدت 3 سال

4-     شرکت در 3 کلاس مربیگری بین المللی والیبال درکشور چکوسلواکی ( 1352-1353-1362 )

5-     ریاست هیأت والیبال استان تهران به مدت 6 سال

6-     مدرس فدراسیون والیبال به مدت 12 سال

 

مربیگری در تیم ملی ناشنوایان به مدت 12 سال

1-     نایب قهرمان المپیک ناشنوایان در کپنهاک دانمارک

2-     مقام سوم المپیک ناشنوایان در کریس – چرج نیوزلند

3-     مقام سوم المپیک ناشنوایان در ملبورن استرالیا

4-     مقام چهارم المپیک ناشنوایان تایوان چین تایپه




عکس شمارة 11 : مسعود صالحیه همراه با تیم والیبال همدان در حال عبور توپ از دو مدافع تیم ملی والیبال کویت ( سال 47 )


عکس شمارة 12 : مسابقة دوستانه بین تیم های ملی والیبال ایران و آذربایجان شوروی – مسعود صالحیه در حال اسپک ( سال 48 – تهران )


عکس شمارة 13 – مسابقات باشگاههای تهران – بین تیم های پاس و تاج تهران ( سال 50 ) مسعود صالحیه در حال اسپک با تمام قوا


عکس شمارة 14 – تیم ملی والیبال ناشنوایان ایران – نایب قهرمــان مسابقات ناشنوایان جهان – دانمارک ( سال 60 ) مسعود صالحیه سرمربی تیم


عکس شمارة 15 : مسعود صالحیه نفر اول از سمت راست در ردیف نشسته و در سن 14 سالگی اولین شرکت ایشان در مسابقات دسته جات آزاد و باشگاه های تهران ( سال 39 )


عکس شمارة 16 : سال 49 – مسعود صالحیه در حال اسپک در مسابقات والیبال باشگاههای تهران


عکس شمارة 17 : تیم والیبال منتخب تهران – ردیف ایستاده از سمت راست : مسعود صالحیه ( کاپیتان )، عزیز پرتوی، محمود چایچی، مصطفی ذوقی، فریبرز استخری، ماشاءالله فرخ منش

ردیف نشسته از سمت چپ : محمد میرفتاح، مهدی صابرپور، بهمن نایب اصلی، جواد محتشمیان، امیر حیدری

  • farhad davoodvandi