وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

خبرهای فروشگاه الوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر بروجرد» ثبت شده است

شعر زیبایی از استاد عباس زرین بروجردی

farhad davoodvandi | سه شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۳۱ ب.ظ


شعر بسیار زیبایی از استاد عباس زرین بروجردی

 
باران صبحگاهی

اولین باران صبحگاهی 1393


باران صبحگاهی،

پنیر کهنه ناب

         سنگک داغ تازه،

         یاد قدیمی تو بر کنج سفره ناظر،

غم می زند به در باز،

            راهش دهیم یا نه؟

                     خندیدن قشنگت بر هر کرانه حاضر

باران صبحگاهی، در آسمان رویا

داده است کاکُلت را،

              بر باد ذهن خاطر

باران صبحگاهی،

           بر گونه های نازت

                            در عالم تخیل

                                      چون شبنم مسافر

باران صبحگاهی،

                  سیگار ته کشیده،

                            چای و خیال و اندوه

                                      تنها نشسته شاعر

 

  • farhad davoodvandi

شهر من ( بروجرد) شعری از استاد عباس زرین

farhad davoodvandi | سه شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۲۷ ب.ظ
شهر من ( بروجرد)

شعری از استاد عباس زرین









 
 
شهر من ( بروجرد)



شعری از استاد عباس زرین




پدرم می گوید

روزگاری اینجا

سر و سامانی داشت

باغ و باغاتی بود، گل و گلزاری داشت

یکطرف دشت و شقایق زارش

یک طرف، طَرف ِ خوش کُهسارش

یک طرف بیشه و گلدشت

که رشک همه صحراها بود

یک طرف تابستان

بر بساط چمن مخملی بیشه( شیخ رضا)

جوششی برپا بود

بر بلندای (چُغا)

باد هنگام بهار

چون نوازش می کرد

گونه صحرا را،

خون به رگها چو غزالی نوپا شادمانی می کرد.

 وه!! که بی همتا بود

باغ و باغات قشنگش که دگر هیچ مگو

سبزه در سبزه

گل اندر غنچه

کوچه باغات پر از عطر گلش

آفت دلها بود

( تنگ ونائی) پر دار و درختش

چو بهشتی که فتد در غربت

حسرت دنیا بود

باغ زیبای ( پلنگان)    باغ انگور ( توتونچی) 

باغ پر عطر و گل       ( جعفری) و ( روغنی) و ( دیده وَرَش)

در بهاران قشنگ

برتر از هر جا بود

چه بگویم چه عجایب که به چشمت می خورد

از درخشندگی باغ پر رونق ( افشار) و یا

باغ خوش منظر( افلاطونش) همه اش زیبا بود

گر گذر می کردی جانب (خُلد برین)

عطر و بوی گل (به) که به همراه نسیم

از دل باغ ( امینی)

به هوا بر می خاست

( روح و جان افزا) بود

صبحگاهان به مَه شهریور

آب چون آیینه صاف ِ

( اِسِل بیرجندی)

یا کمی بالاتر( چمن دَره لکو)

چون به صورت می خورد

به خدا غوغا بود

باغ و میدان و مصلی، چمن سبز چنار

گوشه و بیشه قوام و چنارستانش رونق دلها بود

شهر بیچاره من، شده اما امروز

غرق در آهن و سیمان و بُتن

هر طرف می نگری (برجی) از کوچه تنگی چون (غول)

سر بر آورده و تاریک و عبوس می زند بر چشمت

و دگر از گل و از زیبائی

نه نشانی باشد، نه کسی در فکر است

به کجا می رود این شهر قشنگ

من نمی دانم لیک

گشته نشخوار ِ من و همچون من

مردمان دیروز که بگوئیم ( افسوس)


 

  • farhad davoodvandi