کمی از اشعار ملک الشعرای بهار بخوانیم ای دیو سپید پای در بند
farhad davoodvandi | پنجشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۱۷ ب.ظ
کمی از اشعار ملک الشعرای بهار بخوانیمآخر از جور تو عالم را خبر خواهیم کردخلق را از طرهات آشفتهتر خواهیم کرداول از عشق جهانسوزت مدد خواهیم خواستپس جهانی را ز شوقت پر شرر خواهیم کردجان اگر باید، به کویت نقد جان خواهیم یافتسر اگر باید، به راهت ترک سر خواهیم کردهرکسی کام دلی آورده در کویت به دستما هم آخر در غمت خاکی به سر خواهیم کردتا که ننشیند به دامانت غبار از خاک ماروی گیتی را ز آب دیده تر خواهیم کردیا ز آه نیمشب، یا از دعا، یا از نگاههرچه باشد در دل سختت اثر خواهیم کردلابهها خواهیم کردن تا به ما رحم آوریور به بیرحمی زدی، فکر دگر خواهیم کردچون بهار از جان شیرین دست برخواهیم داشتپس سر کوی تو را پرشور و شر خواهیم کردای دیو سپید پای در بندملک الشعرای بهارای دیو سپید پای در بند!ای گنبد گیتی! ای دماوند!
از سیم به سر یکی کله خودز آهن به میان یکی کمر بند
تا چشم بشر نبیندت رویبنهفته به ابر، چهر دلبند
تا وارهی از دم ستورانوین مردم نحس دیو مانند
با شیر سپهر بسته پیمانبا اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردونسرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشتآن مشت تویی، تو ای دماوند!
تو مشت درشت روزگاریاز گردش قرنها پس افکند
ای مشت زمین! بر آسمان شوبر ری بنواز ضربتی چند
نی نی، تو نه مشت روزگاریای کوه! نیم ز گفته خرسند
تو قلب فسردهٔ زمینیاز درد ورم نموده یک چند
شو منفجر ای دل زمانه !وآن آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین، سخن همی گویافسرده مباش، خوش همی خند
ای مادر سر سپید! بشنواین پند سیاه بخت فرزند
بگرای چو اژدهای گرزهبخروش چو شرزه شیر ارغند
ترکیبی ساز بیمماثلمعجونی ساز بیهمانند
از آتش آه خلق مظلوموز شعلهٔ کیفر خداوند
ابری بفرست بر سر ریبارانش ز هول و بیم و آفند
بشکن در دوزخ و برون ریزبادافره کفر کافری چند
ز آن گونه که بر مدینهٔ عادصرصر شرر عدم پراکند
بفکن ز پی این اساس تزویربگسل ز هم این نژاد و پیوند
برکن ز بن این بنا، که بایداز ریشه بنای ظلم برکند
زین بیخردان سفله بستانداد دل مردم خردمندتقدیمی سایت شخصی فرهاد داودوندی به اداره کتابخانه های عمومی بروجرد و تمامی علاقمندان به کتاب و کتابخوانی
- ۰ نظر
- ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۱۷