وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

وبلاگ شخصی فرهاد داودوندی

خبرهای فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

خبرهای فروشگاه الوازم یدکی اتومبیل، ورزشی، علمی، هنری، نجوم و ادبی بروجرد

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرزو» ثبت شده است

آرزویی که انجام گرفت

farhad davoodvandi | سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۴۶ ب.ظ

 

🌻یک داستان واقعی (13)

 

💥آرزوهایی که به واقعیت خواهند رسید

 

🌹🌻آرزویی دیگر که سریعا انجام گرفت

 

مدتهاست افتخار این را دارم که مرا دایی فرهاد خطاب می کند، امروز نامه آرزوهایش را برایم آورد

 

حسین آرزو داشت تلویزیون و فرش داشته باشند

 

طبق قولی که داده ام قرار است برای به دست آوردن آرزوهای تمامی نوجوانان و جوانان تحت پوشش خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی قدم های موثری  بردارم

 

از دیروز تاکنون تعدادی از آرزوهای این نوجوانان را برای شان فراهم کرده ایم

 

امشب هم آرزوی حسین آقا را برای داشتن تلویزیون و فرش به سرانجام رساندیمو این وسایل را تهیه و تقدیمش کردیم

سپاس از خیرین عزیز

  • farhad davoodvandi

آرزوهای که واقعی شد

farhad davoodvandi | سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۴۳ ب.ظ

 

🌻یک داستان واقعی (12)

 

💥آرزوهایی که به واقعیت خواهند رسید

 

از روز گذشته در یک اقدام جمعی تعدادی از کودکان، نوجوانان و جوانانی که تحت پوشش خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی می باشند اقدام به نوشتن نامه برای دایی فرهاد شان کرده اند

 

امروز هم دومین سری نامه ها را برایم آوردند

 

تعدادی از آرزوها را دیروز و امروز برای شان به سرانجام رساندیم

 

به امید خدا سعی مان بر این است تمامی آرزوهای این کودکان، نوجوانان و جوانان تحت پوشش خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی را جامه عمل بپوشانیم...

  • farhad davoodvandi

آرزو

farhad davoodvandi | سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۴۰ ب.ظ

 

🌻یک داستان واقعی (11)

 

💥آرزوهایی که به واقعیت خواهند رسید

 

🌹🌻آرزویی که سریعا انجام گرفت

 

پسربچه بسیار شیرین زبان و دوست داشتنی است، به من می گوید دایی فرهاد، برایم نامه نوشته و آرزو داشت ماشین اسباب بازی داشته باشد

 

تا نامه را به من داد آن را خواندم و با لطف خدای مهربان و از طریق کمکهای خیرین عزیز سایت فرهاد داودوندی "بلافاصله" یک ماشین بزرگ اتوبوس زیبا و نو بهش هدیه دادم

 

فوق العاده خوشحال شد و برای اینکه بتواند سریعتر برود خانه و با ماشین بازی کند دست مادرش را گرفت و موقع رفتن تند تند تکرار می کرد: دست تون درد نکنه،  دست تون درد نکنه، دست تون درد نکنه....

  • farhad davoodvandi