چند جور بابا جون داریم؟!
فرهاد
داودوندی - بروجرد
1 - آقا
جان ! طرف ، صبح از خواب بیدار شده بهش گفته اند پدرت مُرد ! خیلی ناراحت شده ،
شما هم زود احساساتی نشوید سریعا هم احساس همدردی نکنید ! طرف از این نارحت شده که
بابا جونش براش دو سه میلیارد ارث و میراث گذاشته ! دیدی می گم شما ها
هم آدمهای احساساتی هستید ! عزیز من ! طرف از این ناراحت شده که چرا دست اجل
چنین زود بابا جونش رو برده که نتونسته یک ارث و میراث صد میلیاردی براش به جا
بگذاره ! حالا ملتفت شدید ؟ ناراحتی طرف قصه ما از این نیست که بابا جونش مُرده !
ناراحتیش از اینه که چرا بابا جونش بیشتر از اینها براش ارث و میراث نذاشته ! آخه
طرف تو این چند سال عمربابا جونش، که اتفاقا خیلی هم پر برکت !!! بوده
است، بابا جونش رو با دستگاه خودپرداز بانک مرکزی اشتباه گرفته بوده ! حالا
دوزاری تون افتاد ؟
2 - طرف دیگه ،
صبح زود از خواب بلند شده بهش گفته اند پدرت مُرد! خاک زمین و زمان رو ریخته تو سر
خودش ! حتما می پرسید پدرش مُرده چرا این طرف زمین رو شخم میزنه تا خاک هاش
رو بریزه تو سر و صورت خودش ؟ آقا جان ! پدر این طرف قصه ما چهل پنجاه میلیون برای
زن و بچه اش بدهکاری به جا گذاشته ! ملتفت شدید ؟ حالا این طرف قصه ما از شنیدن
پرواز بابا جونش به آسمونها شوکه شده ! چرا که باید عین اسب باری ، شب و روز تا
آخر عمر کار کنه تا بدهی های بابا جونش رو که میده هیچی ! شکم هفت هشت سر عائله
کور و کچلی رو که بابا جونش ، نون خور روی کره زمین پخش و پلا نموده است
را سیر کنه ! حالا متوجه شدید که چرا طرف بعد از شنیدن مرگ بابا جونش مثل مونگول
ها بر و بر نیگاه این طرف اونطرف می کنه ؟ داره تو دل خودش دو دو تا چهار تا
می کنه که چه جوری باید یک عمر بار بدهی های بی پایان مرحوم بابا جونش رو به دوش
بکشه و داداش کوچیکه ها رو چطور از آب و گل در آره و آبجی ها رو چگونه سر و سا مون
بده !
3 – طرف مثل من
خوش خیال ! صبح از خواب بیدار شده بهش گفته اند پدرت مُرد ! تو مراسم عزاداری همه
زیر چشمی نیگاهش کرده اند ! تا بهش رسیده اند صحبتهاشونو قطع کردند ! به مراسم سه
شب جمعه نرسیده با ایما و اشاره حا لیش کرده اند که باید یه تست پزشکی بدهی ! حتما
می پرسید مُردن بابا جون آرتیست قصه ما چه ربطی به تست پزشکی دادن این بنده خدا
داره ؟ ای آقا مثل اینکه دو زاری شما ها هم کج کجه ! مگه نمی دونید ؟ بابا
جون طرف ، سرطان پیشرفته داشته که عمرشو داده به شماها ! حالا همه می ترسند که
نکنه اون مرحوم بطور اتوماتیک ! و ژنتیکی ، سرطان تو بدن وارٍث بخت برگشته به
امانت گذاشته باشه ! طرف قصه ما هم یک عمر با دلشوره زندگی کرده و با هر سر
ماخوردگی فاتحه خودشو خونده که رسید بر سر ما آنچه نباید برسد !
4 – طرف دیگه
رفته فوتبالیست شده یک گل زده همه روزنامه های ورزشی چاپ صبح ، ظهر وعصر عکس
تمام قدش رو انداخته اند رو صفحه اول ! لابد می خواهید بگید که خوب بتو چه ؟
آقا جان ! پدر من ! عزیز دل برادر! طرف باباش قبلا تو این مملکت فوتبالیست
بزرگی بوده ! حالا راه میره تو زمین همه میگن به به ! چه چه ! چه پسری
! قند عسلی ! راه صد ساله رو که همه فوتبالیست ها باید چند ساله طی کنند جناب با
پشتوانه بابا جونش ، یک شبه طی نموده است ! هفته ای ده ها گل تو همین فوتبال
بی در و پیکر ما ، رد و بدل میشه هر کدوم از اون دیگری قشنگتر! اما همه چسبیده اند
به تک گل پسر پدر شجاع !
5
- طرف باباش توی شهر کاره ای است! هنوز امتحان نهایی کلاس دوازده را نداده
که از عالم غیب!!! توی چند تا اداره توی شهر برایش کار پیدا می شود، اونهم
استخدام رسمی!
بعد هم که تشریف برد توی فلان اداره، از همان روز اول فیلش یاد هندوستان
می کند که آخه من که اینجور بابای نازی! دارم باید یک کارمند ساده باشم؟!
حالا که اینجوره یا کار نمی کنم یا باید حکم ریاست و یا دست کم معاونت را
به نام من مادام العمر سند بزنید! و عجیب اینکه باز هم از عالم غیب با یک "
اجی، مجی لاترجی " یک دفعه حکم رئیسی برایش از سقف اداره پائین می افتد!
البته "شازده" بعدا هم هر جا می نشیند از پدر گلایه دارد که چرا یک فکر
اساسی برایش نکرده؟!!!
نتیجه گیری
اخلاقی : خدا شانس بده ! پنج انگشت یکی نمیشه ! چی میشد بابا جون همه مردم ، توی شهر کاره ای بودند ؟!